کودک و مرگ

پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱
کودک و مرگ

مبحث مرگ و چگونگی رویارویی کودکان با آن موضوع مهمی است که کمتر به آن پرداخته شده و عقاید و تصورات غلط زیادی دربارۀ آن وجود دارد . نخستین گام برای شناخت این موضوع دانستن آن است که کودکان چه درکی از مرگ دارند و نگاه آنان نسبت به مرگ چگونه شکل می گیرد.
نحوۀ درک ونگاه کودک به مرگ دروهلۀ اوّل به سن او بازمی گردد . امّا مهم این است که کودک درهر سنی باشد به نوعی از مرگ و حضور آن آگاهی و دریافت دارد و تجلیّات مرگ در زندگی روزمره کودکان در بازی ها ، تخیّلات و رؤیاهای آنان به چشم می خورد . پس این تصور که کودک چیزی از مرگ نمی داند و نباید دراین باره چیزی به او گفت کاملاً غلط است . خودداری از ارائه پاسخ های مناسب دراین باب به کودکان نه تنها به پیچیدگی و ابهام بیشتر وضعیت می انجامد ، بلکه به تدریج این تصور را درآن ها به وجود می آورد که گفتگو از این امر ممنوع است و درنهایت کودک مرگ را هولناک تر و ناشناخته تر از آن چه هست می انگارد.گفته می شود که حتی نوزاد شش ماهه هم ذهنیّتی دربارۀ نیستی و هستی دارد . به عبارت دیگر حضور وغیاب مادر یا جانشین او در برابر دیده نوزاد دوگانۀ هستی – نیستی را نمایندگی می کند.
برای کودکان بین 3 تا 5 ساله مرگ مانند یک سفر یا گذر است . مرده در نظر کودک چیزی کمتر زنده در نظر گرفته  می شود و هنوز کاملاً نابود شده تلّقی نمی گردد . وقتی کودک در سنین خیلی پائین است مرگ از نظر او نوعی رفتن به شمار می آید . درذهن کودک تفاوتی میان خروج از یک اطاق با عزیمت از جهان وجود ندارد. در حقیقت تقابل غیاب – حضور در کار است . همان که در بازی هایی مانند قایم باشک نیز دیده      می شود. هنوز قطعیت و حتمیت مرگ قابل درک نیست و تلقی از مرگ همچون خواب است . بیهوده نیست که در اسطوره های یونان که به دوران کودکی بشر تعلق دارند خواب و مرگ برادران یک دیگر و فرزندان شب به شمار می آمدند .
از 5 تا 9 سالگی نگاه کودک به مرگ تکامل پیدا می کند و در می یابد که مرگ خاتمه و پایان است ولی آن را اختتامی برای دیگران می داند نه خود او . کودک آغاز و فرجام را درک می کند امّا این شناختی مشروط است و خود او را در برنمی گیرد . نکتۀ جالب دیگر این است که مرگ حالا به  صورت یک هستی یا وجود نیمه اسطوره ای در نظر گرفته می شود نه تجربه ای مبتنی بریک حضور زنده . ریشۀ داستان ها و فیلم هایی که دربارۀ ارواح می سازند دراین دوره و و تعابیر شخصی شدۀ آن قرار دارد. مرگ همچون مهاجمی فضایی یا یک غول یا رباینده تصّور می شود . همان گونه که در اسطوره ها و داستان های پریان دیده می شود . با مرگ می توان چانه زد ، او را فریفت و حتّی شکست داد و کشت . دراین جا مرگ خودش میراست . وجه تشابه اسطوره ها ، رویاها و بسیاری از مذاهب ابتدایی با دیدگاه های یک کودک دراین جا خود را نشان  می دهد . بیهوده نیست که گفته می شود کودک پدر انسان است .
درمراحل بعدی یعنی از 9 تا 12 و 13 سالگی که کودک به سمت نوجوانی می رود تصویر واقعی تر و مرگ پدیده ای محتوم و جهان شمول درنظر گرفته می شود . همه می میرند از جمله من  کودک و این عزیمتی بازگشت ناپذیر است . مرگ حاصل هجوم نیروهای بیرونی نیست و در درون من و از طریق روندی زیستی صورت می گیرد .
ترس از مرگ که یکی از مهم ترین ترس هاو نگرانی های بالغین است در کودکان به نحوی متفاوت عمل   می کند . به عبارت دیگر کودکان به نوعی متفاوت از بزرگسالان از مرگ می ترسند و رویکردی حاشیه ای ، استعاری و گنگ نسبت به آن دارند . کودکان ترس های خود از مرگ را به افراد یا اشیاء دیگر برون فکنی   می کنند . برای یک کودک ترس از این که گربه اش بمیرد یا ترس از مرگ مادر واقعی تر از ترس او از مرگ خودش است . به همین ترتیب فکر کودکان در باب مرگ نیز شیو ه های غیر مستقیم و حاشیه ای دارد. حال آن که درونمایۀ مرگ به نحو غیر مستقیم و تمثیلی در بسیاری از بازی ها ، تخیّلات و داستان سرایی های آنها به چشم می خورد. به عبارت دیگر کودکان نمی توانند کاملاً درک کنند که خود نیز خواهند مرد لذا رابطه آنها با این پدیدۀ اسرار آمیز یعنی مرگ تا حدود زیادی غیر شخصی و نمادین است .
از این مقدمات در می یابیم که کودک از همان ماه های ابتدایی و در طی دوره های بعدی رشد با مرگ روبرو می شود و بسته به مرحله و سطح رشدی و شخصیت فردی و تجربه های زندگی خود نسبت به مرگ موضع می گیرد و واکنش نشان می دهد . کودک امروزی به دلیل ارتقاء بهداشت فردی و افزایش متوسط عمر و گسترش فرهنگ شهرنشینی کمتر از گذشته با تجربۀ واقعی مرگ به صورت مرگ همسالان و اقوام و دوستان روبرو می شود . می دانیم که در گذشته مرگ بیماران و سالمندان اکثراً درخانه روی می داد نه در بیمارستان و همۀ اعضاء خانواده  به طور مستقیم آن را لمس می کردند و اپیدمی بیماری های واگیر دار مانند وبا و طاعون درشهرها از کشته پشته می ساختند و خود تولد واقعه ای مرگبار بود که مادران یا نوزادان بسیاری را به دیار نیستی رهسپار می کرد. امّا امروزه تجربۀ مستقیم مرگ کاهش یافته است . همۀ این ها درحالی است که از طرف دیگر کودک امروزی مرتباً توسط فیلم های سینمایی و تلویزیونی  ،    داستان ها ، کتاب ها ، روزنامه ها ، و بازی های کامپیوتری در معرض بمباران تصویرهای خیالی مرگ قرار داد . کودک در مشاهده  یک فیلم شاهد کشته شدن ده ها نفر خواهد بود. پس از یک طرف رویارویی کودک با تصویر خیالی مرگ به طرز فاحشی افزایش یافته ولی تجربۀ واقعی و مستقیم مرگ توسط او با کاهش روبروست .
تناقض درست درهمین جا نهفته است که درحالی که تجربۀ مستقیم مرگ که میتواند درارتقاء آگاهی کودک نسبت به آن و رشد شخصیتی او نقش داشته باشد کاهش یافته امّا رویارویی او با تجسّم خیالی مرگ و اشکال نمادین آن که می تواند اضطراب آفرین باشد افزایش پیدا کرده است . درچنین شرایطی والدین گاه طوری رفتار می کنند که انگار مرگ وجود ندارد و گفتگو از آن توسط کودکان ممنوع است و اگر هم کودک سئوالی دراین باره مطرح کند ، والدین که خود نیز راه درست رویارویی با مرگ را نمی دانند و بر ترس ها و اضطراب های خود نسبت به آن غلبه پیدا نکرده اند دستپاچه و مضطرب می شوند و یا اصلاً گفتگو را نفی می کنند و یا با تعابیر و توضیحات کاذب و غیر واقعی برابهام و نگرانی کودک می افزایند . کودک نیز همین نگرش و شیوۀ رویارویی غیر انطباقی را یاد می گیرد و درونی می کند و به این سبب از شناخت واقعی مرگ یا مرگ آگاهی باز می ماند .