تمامی حقوق این وبسایت محفوظ می باشد
طراحی سایت و بهینه سازی سایت توسط ساناتک
گذرگاه یک
پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱
منبع : روزنامه ی اعتماد ، سال دهم ، شماره ی 2666 ، چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392

گذرگاه یک
آیا به مرگ و مردن فکر می کنید؟
غافل از شناخت ماهیت واقعی زندگی
دکتر غلامحسین معتمدی
روانپزشک و نویسنده
سال هاست که هنگام گرفتن شرح حال از مراجعان و بیماران در میان پرسش های معمول از آنان می پرسم " به مرگ و مردن فکر می کنید؟" رایج ترین پاسخی که می دهند این است که "از مرگ نمی ترسم ." این پاسخ همیشه مرا به یاد جمله ای از فیلم ایثار تارکوفسکی می اندازد که از زبان یکی از شخصیّت ها می گوید " مرگ وجود ندارد ، تنها ترس از مرگ وجود دارد." این واکنش نشاندهنده ی حضور ژرف و فراگیر ترس از مرگ و اهمیت زیاد این بزرگترین دشمن شادی های آدمی است. ولی آیا از طرف دیگر حاکی از آن نیست که ما به مرگ نمی اندیشیم و وقتی در برابر پرسش اندیشیدن به آن قرار می گیریم نعل وارونه می زنیم و تنها به ذکر احساسی مبهم و معمولاً نادرست در باره ی آن بسنده می کنیم. لذا این پرسش مطرح می شود که چرا ما به مرگ و مردن فکر نمی کنیم؟ و از آن مهم تر چرا در مقابل مرگ از اندیشه ی نظام مندی برخوردار نیستیم که با یک سبک زندگی سالم و نیز فلسفه ی زندگی جامع و یکپارچه ای همنوایی داشته باشد. سرکوب در زندگی اجتماعی و حیات روانی انسان به اندازه ی تاریخ او قدمت دارد و در اشکال آشکار و پنهان خود زندگی افراد را مسخ و گاه دستخوش نابودی می کند. مرگ می تواند هم منشاء و هم نماد این سرکوب گسترده باشد. زیرا در نهایت زندگی را از انسان می گیرد و همیشه جلوه های گوناگون آن همراه ترس شدیدی که ازمرگ وجود دارد بخش عمده ای از تجربیاتی را تشکیل می دهد که افراد سرکوب می کنند و به ناخودآگاه می رانند. طنزروزگار در آن است که آدمیان هم در چالش خود با مرگ به نوعی مشابه واکنش نشان می دهند و دست به سرکوب می زنند. آری آدمی نیز در مقابل مرگ سرکوبگر و نمادهای آن در جامعه مانند بیماری ، فقر و بی عدالتی دست به دامان سرکوب می شود و مرگ و آگاهی از آن را سرکوب می کند و آن طور که باید به این مهم نمی پردازد و از آن می گریزد و حتّی در بسیار ی موارد انکارش می کند. بخشی از این انکار و گریز با توجّه به طبع انسان و ساختار روانی وجود او توجیه پذیر است. فروید معتقد بود که ناخودآگاه مرگ و نیستی را نمی شناسد و انسان در ناخودآگاه خود نمی تواند مرگ خویش را بپذیرد. امّا همو می گوید که باید اهمیّت نگرش ناخودآگاه به مرگ را که با جدیّت سرکوب می شود برجسته کرد و هشدار می دهد که باید در اندیشه و واقعیّت به مرگ جایگاهی را ببخشیم که شایسته ی آن است. نباید فراموش کرد که یکی از اهداف مهم زندگی کوشش برای تبدیل بخشی از این حیات ناخود آگاه به هستی خود آگاه و نیل به اشراف و آگاهی بر ابعاد وجود خود است. از سوی دیگر در گستره ی کلان ، انکار و سرکوب مرگ و احتراز از اندیشیدن به آن در زندگی اجتماعی و تعاملات بین فردی هم دیده می شود که حتّی جنبه ی تاریخی دارد و لزوماً به طور مستقیم با حیات ناخودآگاه پیوند ندارد. پس انسان نه تنها به طور ناخودآگاه مرگ را سرکوب می کند بلکه در وجوه مختلف زندگی خود نیز تقابل آگاهانه با آن را کنار می زند و از اندیشیدن به آن یا مرگ اندیشی خودداری می کند و راه نیل به مرگ آگاهی را می بندد که می تواند نسخه ای برای تخفیف هراس و اضطراب در برابر مرگ باشد و چرایی و چگونگی واکنش او در برابر مرگ را تعیین کند. پس واقعیّت آن است که ما به مرگ نمی اندیشیم و فکر آن را سرکوب می کنیم و غافل از آنیم که این امر ما را از شناخت ماهیّت واقعی زندگی که مرگ بخشی از آن است باز می دارد.