روانشناسی سرودن شعر

چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶


گفت‌وگو با دکتر غلامحسین معتمدی، شاعر و روانپزشک

روانشناسی سرودن شعر


سیدابوالحسن مختاباد/تا قبل از ‌آنکه نخستین دفتر شعر دکتر غلامحسین معتمدی منتشر شود، منی که دوست چند ساله‌اش بودم نمی‌دانستم او شعر هم می‌سراید. همچنان که تا قبل ازاینکه به منزل‌شان بروم، نمی‌دانستم پیانو هم می‌نوازد و آن هم چه پیانویی!منزل پدرش محفل هنرمندان بزرگی چون بنان، محجوبی، عبادی و... بود. من خود شخصا با شعرهای او ارتباطی عمیق و زیبا برقرار می‌کنم. او اگرچه مرگ شناس است اما تماما زندگی است و جوانی و طراوت و شوخ و شنگی و شیطنت و زنده اندیشی از تمامی وجودش سرازیر و جاری‌است.وقتی آقای معتمدی دفتر شعر سوم را برایم ایمیل کرد و خواندمش به ذهنم رسید که این لذت را با دیگران نیز به اشتراک گذارم. پیشنهاد دادم گفت‌وگویی بلند با ایشان انجام دهم. سوالات تدوین و در دو محور شعر و دغدغه‌های شخصی و کاری او تنظیم و ارسال شد. اما ایشان تنها بخش و محور اول سوالات را پاسخ داد که به نوعی عمق و گستره دانش ‌او در زمینه مباحث تئوریک و نظری شعر را نمایان می‌سازد و بخش دوم را بی‌جواب گذاشت. سومین دفتر شعر آقای معتمدی با عنوان «دنیا از جنس خاطره‌هاست» همزمان با نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران از سوی نشر مرکز عرضه عمومی شده است.


سومین کتاب شعرتان دارای چه ویژگی‌هایی است و از نظر خودتان چه تفاوتی با دو کتاب قبلی دارد؟

کتاب اول «آواز امشب» گزینه‌یی از شعرهای سال‌های گذشته و منعکس‌کننده زبان شعری متفاوتی بود. شعرهای کتاب دوم

«تو خوابی نبودی که من دیده بودم» بیشتر در سال 90 و برخی هم در سال 91 سروده شده است. اکثر شعرهای کتاب سوم هم به همین ترتیب منتها با تفوق سروده‌های سال 91 است. لذا این دو کتاب هم از لحاظ زمانی و هم از جهت زبانی به هم نزدیک‌ترند و در عین حال کاملا فضای ذهنی و زبانی متفاوتی با کتاب اول دارند. در کتاب «دنیا از جنس خاطره‌هاست» به بعضی دغدغه‌های شعری من بیشتر پاسخ داده شده است.

منظورتان کدام دغدغه شعری است؟

من فکر می‌کنم بهتر است که شعر دارای یک پیرنگ شعری (poetic plot) منسجم باشد. هر چند پیرنگ به خصوص در شکل روایی آن بیشتر در قلمرو داستان و رمان اهمیت می‌یابد ولی در شعر هم تاکید بر احساس و هیجان که جانمایه شعر است همراه با سایر ملاحظات شعری از طریق انطباق با ساز و کارهای پیرنگ شدنی است. البته در شعر در مقایسه با داستان و رمان به خاطر کوتاهی و اختصاری که دارد گسترش پیرنگ به مفهوم قراردادی آن ممکن نیست ولی به نظر من حتی در یک شعر کوتاه هم وجود پیرنگ استخوان‌بندی شعر را می‌سازد و پیکره آن را انسجام می‌بخشد و در عین حال رابطه‌یی سیستمی میان اجزای مختلف شعر با هم و با کل شعر برقرار می‌سازد. اینکه بعضی از منتقدان می‌گویند شعر این دوره شکل روشنی ندارد شاید تا اندازه‌یی به همین موضوع نداشتن پیرنگ مشخص بازمی‌گردد. اگر با فقدان انسجام معنایی یا زبانی یا زیباشناختی در بسیاری از شعرهای امروز روبه‌رو هستیم به همین خاطر است. بنابراین وجود پیرنگ شعری هم به شعر هویت و کاراکتر می‌یخشد و هم موقعیت آن را تثبیت می‌کند. از طرف دیگر در عمیق‌ترین لایه‌های شعری هم نقشی مانند back story در سینما را ایفا می‌کند، یعنی توانایی استنباطی خواننده را به چالش می‌کشد. در این کتاب آخر من سعی کردم به وجود و حضور پیرنگ شعری نزدیک شوم. پیرنگ شعر را تعادل و انسجام می‌بخشد و آغاز و پایان شعر را هماهنگ می‌کند. در شعری که آغاز و پایان باز دارد و فاقد پیرنگ است با نوعی شلختگی روبه‌رو می‌شویم که شعر را رها و معلق می‌سازد. همچنین وجود پیرنگ شعر را از پرگویی دور و به ایجاز نزدیک می‌کند.

به نظر می‌رسد تفکر یا دعوت به تفکر در اشعار شما دیده می‌شود. اصولا جایگاه تفکر را در شعر خود چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اندیشه همیشه در آفرینش شعر نقش و سهم خود را داراست تا جایی که برخی در تعریف شعر نیز آن را وارد می‌کنند. فرقی نمی‌کند که شما مفهومی را منتقل کنید یا دست به تصویرسازی بزنید یا بر توصیف زبانی متمرکز شوید یا حتی جنبه‌های آوایی شعر را پر رنگ کنید، در همه اینها اندیشه و فکر سهم دارد. اینکه بعضی شعرها عده‌یی را به تفکر وا دارد به خودی خود چیز بدی نیست. اما من ترجیح می‌دهم وقتی پای شعر و تاثیر آن در کار است بیشتر از واژه تامل استفاده کنم. اصولا شعر حاصل تامل در لحظه است که هم بار احساسی دارد و هم بار فکری و گاه این و گاه آن پررنگ‌تر است. تامل می‌تواند جنبه مفهومی، معنایی، احساسی، تصویری و خیالی پیدا کند و قابل انتقال به خواننده باشد. اما در نهایت این ساختار و فرم شعر است که باید به تامل ختم شود نه بیان عریان یک فکر.

به نظر می‌رسد عاشقانه‌ها در شعر شما پررنگ است. علت آن چیست؟

از لحاظ شخصی علت آن است که اصولا عشق در زندگی من همیشه جایگاه مهمی داشته است. منظورم از عشق همین عشق خاکی و زمینی است. لابد در زندگی شاعران دیگر هم به همین اندازه اهمیت داشته است که این همه شعر عاشقانه سروده‌اند. اصولا بعد از عاشق و معشوق شعر بی‌واسطه‌ترین رابطه را با عشق دارد.

به خصوص اگر قادر باشد عناصر ناخودآگاه را در عشق کشف و بیان کند در حقیقت از خود رابطه هم بهتر عشق را تعریف کرده است. از طرف دیگر شعر به معنای واقعی آن شعر غنایی است. شعر حتی اگر در ظاهر عاشقانه نباشد با رفتارها و سازوکارهای عاشقانه مانند حساسیت نشان دادن زیاد نسبت به موضوع و جذب و یگانگی با آن همراه است. بنابراین شعر از عشق تفکیک‌ناپذیر است.

اشعار شما اغلب نگرش روانشناسانه دارد تا جامعه‌شناسانه. نظر خودتان چیست؟

خب من روانپزشکم نه جامعه‌شناس و طبیعی است که تخصص و دانشم در نگاهم به موضوعات و در شعرم منعکس شود. اما اگر منظور کمتر پرداختن به مضامین اجتماعی یا مشکلات جامعه و دردهای جمعی است خودم هم از این بابت راضی نیستم. جالب است که اکثر شعرهای قدیمی من از این سنخ بودند که بیشتر آنها را هم دور انداختم و خیلی وقت‌ها هم به دشواری ساخته می‌شدند. حالا شعرها راحت‌تر سروده می‌شوند. منظورم این است که این مضامین باید درونی شود تا بتوان حاصل را شعر نامید. نمی‌شود ادای چیزی را درآورد. اما به نظر می‌رسد این امر تنها به شعر من برنمی‌گردد و شعر این روزگار برخلاف شعر مثلا دهه 30 یا 40 کلا مبتلا به این بی‌توجهی است. طبیعی است وقتی فضای کلی جامعه آرمان‌زدایی شده باشد تاثیر آن را در شعر هم می‌بینیم. اما از سوی دیگر نباید خیلی موضوعات را به این شکل تفکیک کرد. به قول آدورنو حتی شعر غنایی هم برآیند نیروهای متعارض اجتماعی است و می‌تواند منعکس‌کننده بعضی دردها و واقعیـت‌های اجتماعی باشد. بنابراین اگرچه شعر در ذات خود ماهیت فردی دارد ولی در نهایت بی‌بهره از وجه اجتماعی نیست.

فکر می‌کنید مخاطب شعر شما کیست یا بهتر بگویم چه تصوری از مخاطب خود دارید؟

شعر می‌تواند مخاطب‌های گوناگونی داشته باشد. شاعر همیشه خودش نخستین مخاطب شعرهایش است. بعد نوبت به معشوق می‌رسد. بعد هم من جمعی یا ما، جهان، روزگار، فلک، تاریخ، حتی اشیا و... ... اما واقعیت این است که شعر در تنهایی توسط یک فرد (شاعر) سروده می‌شود و معمولا در تنهایی توسط یک فرد (مخاطب) خوانده می‌شود. مخاطب فرد تنهایی است که می‌خواهد با شعر در هستی تامل کند. اینجا نوعی روانشناسی متقابل تنهایی در کار است که حتی در سرودن شعر نیز باید مختصات آن را در نظر داشت. برای همین شعر با سکوت قرابت بیشتری دارد تا هیاهو.

خودتان را به کدام یک از جریان‌های شعری امروز نزدیک می‌بینید؟

خب پاسخ دشواری دارد. اصولا برخی منتقدان ما معتقدند که شعر امروز ایران فاقد یک جریان محوری یا فردی شاخص است. برخی دیگر در توصیف جریان‌ها از دهه‌های زمانی مثل 70 و 80 استفاده می‌کنند. یک تقسیم‌بندی دیگر هم تفکیک شاعران پیچیده گو از ساده سرایان است. متاسفانه در اکثر موارد مختصات و مشخصات این تقسیم‌بندی‌ها با زبان فنی روشن یا نقد آکادمیک ترسیم نشده است. منشا اصلی مجادله‌های ادبی اکثرا ژورنالیستی هم در این ناروشنی و عدم وضوح تعریف‌ها و برداشت‌هاست. بنابراین نمی‌دانم پاسخ چیست. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که من تعلقی به ذهنیات و فرضیات شاعران کارگاهی ندارم.

می‌دانم که شما در کار موسیقی هم هستید. موسیقی چه تاثیری در شعر شما داشته است؟

زمانداری ویژگی مشترک کلمه و نت‌های موسیقی است. اگر نخواهیم مثل بعضی‌ها شعر را نیز یکسره موسیقی بدانیم به هرحال موسیقی شعر وجه مهمی از بیان شاعرانه را تشکیل می‌دهد که اتفاقا با ویژگی‌های زیباشناختی شعر ارتباط درونی زیادی دارد. در مورد تلفیق و شباهت وزن‌های عروضی و موسیقایی که به ارتباط ارگانیک میان شعر کلاسیک و موسیقی ایرانی بازمی‌گردد تکلیف روشن است. متاسفانه در مورد شعر منثور یا آنچه در ایران شعر سپید خوانده می‌شود، اغلب از نوعی موسیقی درونی سخن گفته می‌شود که مختصات و قانونمندی‌های آن روشن نیست. لذا موسیقی شعر منثور رها شده است. این زمینه‌یی است که جای کار دارد و می‌توان پیش‌فرض‌هایی را در این باب تصور کرد که هنوز قابل طرح و اثبات نیست.