طراحی سایت و بهینه سازی سایت توسط ساناتک
طنین تنهایی
احساس تنهایی انسان امروز در گفت و گو با غلامحسین معتمدی
مینو میرزایی
کمتر کسی است که طعم تنهایی را در برهههایی از زندگی نچشیده باشد، حتی نسل امروز که در مقایسه با گذشتگان، از امکانات و فناوریهای به مراتب پیشرفتهتری بهرهمند است. برخی معتقدند که تنهایی انسان در سایهسار شمشیر دو دم مدرنیسم، شمایلی دیگرگونه یافته، چراکه به تبع پدیدارشدن وسایل ارتباطی گوناگون در عین رشد همنوایی بیزمان و بیمکان، فاصلهها و روابط دیجیتالی بیشتر و بیشتر شده است. امروز اغلب ما دنیای کاملا انحصاری خود را داریم که مرزهایش در چارچوب گوشی، تبلت و ... محصور شده و خواه ناخواه، به آن خو گرفتهایم. در کنار یکدیگر هستیم و نیستیم، انگار تنهایی را بیشتر میپسندیم. چراکه در تنهایی، صداها طنین دیگری دارند! در همینباره با دکترغلامحسین معتمدی، روانپزشک، گفتوگویی داشتیم. مطالعه پاسخهای او به شناخت بهتر دنیای روابط امروزی کمک میکند.
به نظر شما انسان مدرن، تنهاست؟
این یک گزاره کلیشهای شایع است که از فرط تکرار، واقعیتی مسلم فرض میشود. در صورتی که نهتنها گزارهای مبهم است، بلکه تردیدهای قابل تاملی نیز درباره آن وجود دارد. نخست اینکه معلوم نیست انسان مدرن با انسان کدامیک از دورههای تاریخی مقایسه میشود که تنهاتر جلوه میکند. آیا این مقایسه با گذشته است یا با انسان آرمانی در یک جامعه آرمانی در آینده. دوم اینکه تنهایی یک مفهوم چند بعدی و دارای اشکال گوناگون است. تنهایی از ابتدای زندگی بشر وجود داشته و حالا باید دید نسبت آن با مدرنیته تغییر کرده یا مدرنیته مسئول بروز نوع خاصی از تنهایی شده است؟
خود مدرنیته تاریخچه یکدست و ثابتی نداشته و دچار فرازونشیب شده است و امروزه حتی از مدرنیتههای بومی صحبت میشود. باید دید نسبت تنهایی با جوامع گوناگون و فرهنگهای متفاوت در ساحت مدرنیته چیست و چه تفاوتهایی دارد؟ پرسشهایی از این دست فراوان است. وقتی در مورد پدیدهای پرسشهای زیادی قابل طرح باشد و از سوی دیگر پاسخهای متنوع و گاه متضادی به این پرسشها داده شود، بدین معنی است که مسأله درست تعریف نشده یا اصلا تعریفشدنی نیست و به هرحال پیچیدهتر از این حرفهاست که بتوان در مورد آن حکم کلی داد. علاوه بر آن به نظر من در این باب تداخلهای معنایی و سوءبرداشتهایی هم وجود دارد. مثلا فردسازی که در مدرنیته شکل بارز پیدا میکند و یکی از مشخصههای آن است، با تنهایی یکی گرفته میشود، حال آنکه این دو مفهوم متفاوتند. تازه مفهوم فردیت هم در میان است که بسیار پیش از مدرنیته وجود داشته است. همانطور که اشاره کردم تنهایی از ابتدای زندگی بشر در کار بوده و فکر میکنم همیشه با انسان خواهد بود. مهمترین تجربههای وجودی مثل تولد و مرگ با تنهایی پیوسته است. پس باید دید نسبت تنهایی با مدرنیته چیست یا در جوامع مدرن تنهایی چه ویژگیها و انواعی پیدا میکند. البته این بحث جنبههای زیاد دیگری دارد که شاید در طول مصاحبه به آنها بپردازیم.
برخی معتقدند که رسانههای نوین در کنار همه دستاوردهای مثبتی که داشتهاند، دریچهای برای ورود به دنیای بسیار جذابی ساختهاند که در عین شبکهای بودن، کاملا انفرادی نیز هست. اغلب افراد حتی در ساعاتی که باید در جمع خانواده باشند، با گوشی همراه خود سرگرم هستند. ویژگیهای روانشناختی آدمهایی که عضوی از این «انبوه تنها» محسوب میشوند، چیست؟
به نظر من در مورد رسانههای ارتباطی جدید واکنشها و تاویلهای متضاد و مبالغهشدهای وجود دارد. اولا یک اشتباه کلی در مورد رابطه میان تکنولوژی و علم و سایر مفاهیم بنیادی وجود دارد. شیفتگی نسبت به تکنولوژیهای نوین موجب شده که تکنولوژی، روح علم پنداشته شود. درحالیکه این، تعبیری تحریف شده است. روح علم، معرفت است و تکنولوژی، ابزار گسترش و تجلی فواید کاربردی آن محسوب میشود. ثانیا متاسفانه بهنظر میرسد تکنولوژی به مثابه ابزاری برای تسلط بیشتر بر طبیعت و زندگی، انگار دارد از تسلط و کنترل انسان خارج میشود. دلنگرانیهای اخیر در باب هوش مصنوعی مصداق این امر است. در حقیقت رسانههای ارتباطی جدید تا جایی که نقش ابزاری دارند، به خودی خود، خوب یا بد نیستند و مثل هر ابزار دیگری میتوانند مفید باشد یا برعکس. اینترنت با تمام فوایدی که دارد، در دست داعش تبدیل به یک شبکه تروریستی شده است. اینکه ما رسانههای جدید را عامل افزایش تنهایی بدانیم، جای تامل دارد. درست است که نتیجه برخی از تحقیقات، این امر را نشان میدهد اما در مقابل برخی از پژوهشهای انجام شده نیز چنین فرضی را تأیید نمیکنند. مشخص است که ارتباط از طریق رسانههای ارتباطی جدید نمیتواند همسنگ ارتباط رویاروی باشد و کیفیت آن را تأمین کند. طبیعتا افراد تنهایی که از مهارتهای ارتباطی بیبهره هستند، اگر به این رسانهها پناه ببرند، تسکینی حقیقی برای تنهایی خود پیدا نخواهند کرد اما همین رسانهها در دست کسانی که از مهارتهای ارتباطی برخوردارند، ممکن است نهتنها روابط جدیدی را رقم بزند، بلکه موجب استحکام و ارتقای روابط قبلی شده و گنجینه رابطهای آنها را غنیتر کند. تنهایی اصلی که در رابطه با مدرنیته باید تعریف شود و حتی پیش از اختراع و گسترش رسانههای ارتباطی جدید وجود داشته، در بحث کلی کیفیت روابط انسانی قابل بحث است. در حقیقت نظم اجتماعی که در گستره کلان بر جوامع مدرن حاکم و مسلط است، متهم اصلی بیمعنا شدن پیوندهای انسانی در قالب نظامهای مبادلهای کالایی و مصرفی است که تنهایی هم مانند بیمعنایی، پوچی، احساس ناامنی و... از پیامدهای آن بهشمار میآید. درواقع مهمترین امر، آن است که در هر ارتباطی انسانها چه میگویند یا چه احساسی را منتقل میکنند. به عبارت بهتر اینکه دریابیم محتوای رابطه چیست و چه اندازه تحت تسلط نظمهای اجتماعی موجود و نظامهای سیاسی اقتصادی حاکم پوچ و بیمعنا شده است. بنابراین باید از آسیبشناسی روابط انسانی واقعی موجود که بهشدت شکننده، بیمحتوا و ناپایدار شده و تنهایی فقط یکی از تظاهرات آن است، آغاز کرد و روابط در چارچوب رسانههای ارتباطی جدید را در پرتو آن بررسی کرد.
وقتی آدمها در رابطه واقعی خود چیزی برای گفتن ندارند یا جز مزخرف چیزی نمیگویند یا از مدیریت احساسات خود در روابط عاجز هستند، با استفاده از امکانات دنیای مجازی میخواهند چه گلی به سر خود یا مخاطبشان بز
سوءبرداشت دیگر مربوط به نهاد خانواده و گذار از خانواده گسترده به خانواده هستهای بهعنوان یکی از مشخصههای مدرنیته و بروز اشکال جایگزین خانواده در دهههای اخیر است. متاسفانه یک تصویر آرمانی اشتباه از خانوادههای سنتی و قدیمی وجود دارد که گویی در بهترین شرایط ارتباطی قرار داشتهاند. انگار در خانوادههای آن دوران همه در فضایی سرشار از مهر و محبت با درجه بالایی از بیانگری کلامی و احساسی زندگی میکردهاند و هرشب در کنار هم مثنوی میخواندهاند و غزلیات حافظ را تفسیر و درباره افکار ابن سینا و سهروردی بحث میکردهاند. درحالیکه اصلا این خبرها نبوده است. چراکه در درجه نخست، آمار بالای بیسوادی آن زمان در مغایرت با این تصویر قرار دارد و در درجه دوم، پدر خانواده معمولا نقش شمر را بازی میکرده و وقتی به خانه میآمده، بچهها از ترس متواری میشدند و ارتباط میان شوهر و زن هم رابطه غالب و مغلوب یا حاکم و محکوم بوده است. آیا رابطه میان افراد در خانوادههایی که شما امروز میبینید، شباهتی به این تصویر دارد؟واضح است که پاسخ، منفی است. بنابراین باید مرز میان نوستالژی و واقعیت را تشخیص داد. البته حالا مشکلات دیگری وجود دارد که خاص این دوران است. ولی وجود رسانههای ارتباطی جدید تنها میتواند یک وضع بد را بدتر کند نه آنکه از یک وضع مطلوب، شرایطی ناخوشایند بیافریند. در حقیقت باید به جنبههای مثبت این رسانهها هم پرداخت. ماه قبل در یکی از نقاط طالقان پدربزرگی را دیدم که تنها زندگی میکرد ولی هر روز با پسر و دختر و نوههایش در آمریکا از طریق فیستایم ارتباط تصویری داشت و از این بابت خیلی هم خوشحال بود. چطور میتوان گفت این ابزارها تنهایی او را دامن میزند؟ بنابراین در پاسخ شما باید بگویم ویژگیهای روانشناختی افراد به قول شما عضو این «انبوه تنها» از همان تنوع و گستردگی موجود در شخصیتهای جامعه پیروی میکند و نمیتوان گفت که این رسانهها منجر به ایجاد یک سنخ شخصیتی خاص شدهاند.
آیا جامعه نظارهگر را میتوان یکی از تبعات نامطلوب اجتماع تنهایان دانست؟
در جامعه نظارهگر، جان مطلب، عدم مشارکت مردم در امور و رویدادهای اجتماعی است. منظور مشارکت مدنی و اجتماعی است که مشارکت سیاسی را هم دربر میگیرد. در جامعه مدرن، مشارکت بهصورت کنشگری در قالب نهادهای صنفی، اجتماعی و دولتی شکل میگیرد. در نبود دموکراسی، مشارکت و کنشگری اجتماعی، محدود، مهار یا سرکوب میشود. در این صورت، فقدان کنشگری، برخورد انفعالی یا تماشاگری صرف رخ مینماید. تنهایی انواع متنوعی دارد که همه اشکال آن را نمیتوان ناشی از عوامل اجتماعی دانست. ولی همه آنها در انفعال، بیتفاوتی و انزواطلبی و در نتیجه دوری از کنشگری و مشارکت اجتماعی، مشترک هستند. پس برخی اشکال تنهایی یا انزوای اجتماعی در کنار انفعال و نظارهگری، حاصل مشکلات ساختاری یا کژکاریهای نظام اجتماعی مستقر است.
بهنظر شما کدام دسته از ناهنجاریهای جامعه ما در نتیجه تنهایی انسان امروز ایجاد شده است؟
لازم است به این نکته اشاره کنم که در بهداشت روانی توانایی تحمل تنهایی که نوعی رویارویی با خویشتن محسوب میشود، یکی از مشخصات افراد بهنجار است. فرد بهنجار کسی است که میتواند با خودش سر کند و تاب خود و درجهای از تحمل تنهایی را داشته باشد. تنهایی در شکل سازنده خود وضعیتی است که در آن تواناییهای شناختی، تمرکز، شکلگیری هویت و خلاقیت افزایش مییابد. افرادی که حتی برای کوتاهمدت، تحمل تنهایی را ندارند، به روابط سطحی پناه میبرند یا در فعالیتهایی درگیر میشوند که هدف آنها گریز از خویشتن است. بسیاری از کژراههها و فعالیتهای سطحی از این روست. نکته دوم اینکه به نظر من تنهایی احساس فقدان رابطه با معنا با دیگری و دیگران است و به این مفهوم ربطی به تعداد اشخاصی که فرد را احاطه میکنند، ندارد. یک فرد ممکن است در یک استادیوم صدهزارنفری یا حتی در جمع خانواده خود احساس تنهایی کند و در یک نقطه دورافتاده در کنار تنها یک نفر چنین احساسی را نداشته باشد. نکته سوم اینکه از وجه اجتماعی فاصله میان تعامل اجتماعی مورد انتظار با تعامل واقعی، احساس تنها بودن را به وجود میآورد. بنابراین در پاسخ شما باید بگویم تنهایی از یکطرف خود حاصل برخی عوامل اجتماعی و به قول شما ناهنجاریهاست و از طرف دیگر، میتواند پیامدهای منفی دیگری داشته باشد. بهعنوان مثال افسردگی بالینی که ناشی از ترکیب عوامل بیولوژیک و استرسهای محیطی است، میتواند به تنهایی و انزوای فرد در کنار انفعال و ناکارآیی و مشکلات دیگر منجر شود که مانند یک حلقه معیوب، تمام مسائل قبلی ازجمله تنهایی را تشدید کند. از طرف دیگر بعضی از مؤلفههای زندگی مدرن مانند افزایش تحرک، مهاجرت وسیع، گذار از خانواده گسترده به خانواده هستهای، تحرکاتی که جهت کسب و کار یا موقعیت شغلی بهتر صورت میگیرد، ممکن است به تنهایی و انزوای بیشتر منجر شود. حتی برخی دستاوردهای تمدن مدرن به گسترش تنهایی کمک میکند. مثلا پیشرفتهای پزشکی و ارتقای مراقبتهای بهداشتی موجب طولانیشدن عمر میشود و این درحالی است که بیشترین میزان تنهایی و انزوای اجتماعی در سالمندان دیده میشود. ضمنا نباید از نقش و حضور تنهایی وجودی یا بعد معنوی تنهایی غافل شد. میدانید که در مکتب اگزیستانسیالیسم یا وجودمداری، تنهایی تشکیلدهنده ذات انسانی است. در روان درمانی وجودی، رویارویی فرد با امور غایی، محتوای تعارضهای درونی او را تشکیل میدهند. امور غایی عبارتند از: مرگ، آزادی، انزوا و بیمعنایی. رابطه نزدیک و از آن فراتر این همانی این چهار امر با تنهایی کاملا روشن است. مرگ در تنهایی رخ میدهد. به قول رودکی:
با کسان بودنت چه سود کند
که به گور اندرون شدن تنهاست
تازه از آن مهمتر مقابله با ترس از مرگ هم در تمام طول زندگی در کار است که هرکس به تنهایی با آن روبهروست. تکلیف انزوا که روشن است. در باب دو امر دیگر یعنی آزادی و بیمعنایی با تنهایی نیز میتوان ساعتها سخن راند. در حقیقت تنهایی را باید در پرتو این مفاهیم تعبیر کرد و همین مفاهیماند که در دنیای مدرن، دستخوش تغییر و تحریف شده یا بازتعریف آنها به درستی صورت نگرفته و بهتنهایی، انزوا و پوچی دامن زدهاند. آمارها نشان میدهد که در آمریکا ٦٠میلیون نفر احساس تنهایی میکنند، یعنی ٢٠درصد کل جمعیت. نتیجه یک پژوهش نشان داد که ١٢درصد آمریکاییها هیچکس را نداشتند که وقت آزاد خود را با او سپری کنند یا موضوعات مهم زندگی خود را با او در میان بگذارند. البته نباید نتیجهگیری کرد که مثلا در کشور ما که تعلقات عشیرهای و قبیلهای هنوز حاکم است، وضع بهتری وجود دارد. در حقیقت ما با سطوح یا مراتب مختلف گذار اجتماعی روبهرو هستیم. میتوان گفت در بسیاری از مناطق یا گروهها در کشورهایی مشابه ما هنوز فرآیند فردیتسازی شکل نگرفته یا کامل نشده است. برای همین مثلا به قول روانشناسها در خانوادهها با یک«توده تمایزنیافته من» مواجه میشویم. یعنی مرزهای میان افراد که تامینکننده هویت و استقلال فردی است، هنوز درهم آمیخته و نامتمایز است. در این حالت اگرچه احساس تنهایی کمتر است اما به همان نسبت، میزان استقلال و هویتطلبی هم کمتر است. بنابراین در مجموع همانطور که اشاره کردم، بیمعناشدگی و پوچی زندگی است که وقتی از وجوه معنایی به آن مینگریم تنهایی، یأس و درماندگی انسان مدرن را ژرفتر میکند و رسانههای ارتباطی هم از همین فضای غالب پیروی میکنند. تازه به نظر من همانطور که گفتم نباید در مورد تنهایی انسان مدرن هم زیاده از حد مبالغه کرد. البته وجود رسانهها هم تبعاتی دارد که نمیتوان نادیده گرفت.
به نظر میرسد که ساختار جوامع امروز به شکل روزافزونی حول محور تقابل دو قطبی میان شبکه و فرد شکل میگیرد. در شرایطی که کارکرد و معنا دچار دوگانگی ساختاری هستند، الگوهای ارتباط اجتماعی بیشازپیش دچار تنش میشوند. در این شرایط، ساختار روانی کسانی که به هر دلیلی خارج از دایره جامعه شبکهای قرار میگیرند، چگونه خواهد بود؟ آیا ادامه این روند، تشدید شکاف بین نسلهاست؟
در ابتدا باید بگویم شبکه در عرصه هستی یک ساختار جهانشمول و فراگیر است. در ساحت حیات، اهمیت و پیچیدگی آن بیشتر شده و از وجه تکاملی برخوردار میشود، یعنی یک تاریخچه تکاملی ٤میلیون ساله را پشت سر دارد. در حقیقت سلولها و شبکههای اجتماعی در همگرایی با هم از معماری مشابهی پیروی میکنند. بنیادیترین نمونه آن در حیات انسان، در ساختار و عملکرد مغز و روابط اجتماعی به چشم میخورد. ریاضیدانان کوشیدهاند براساس مفاهیم ریاضی شبکه را توضیح دهند. پرسش آنان در باب چگونگی مدل شبکه براساس مفاهیم سادهای مثل گره و اتصال پاسخ داده میشود. همین الگو بر روابط انسانی هم حاکم است، منتهی در آنجا فرد، جانشین گره میشود و رابطه یا پیوند حکم اتصال را پیدا میکند اما مهمترین ابهامی که وجود دارد، این است که چگونه در طبیعت یا جامعه گرهها(افراد) تصمیم میگیرند به هم متصل شوند (بپیوندند)؟ پاسخ این سوال بسیار اهمیت دارد. چنین نتیجهگیری شد که پیوندها یا اتصالات تصادفی هستند. بنابراین خود شبکه یک ابژه اتفاقی یا تصادفی دانسته میشود. با این مقدمه میخواهم بگویم شبکه در حیات انسان حضوری دیرپا داشته و همیشه بخشی از هستی او را تشکیل داده است. وقتی به شبکههای رسانهای اجتماعی و مجازی میرسیم، هم این امر صادق است. منظورم این است که تقابل در میان شبکه و فرد وجود ندارد. چیزی که در این شبکهها تقابل محسوب میشود، تقابل بنیادیتری است که میان جهان واقعی و دنیای مجازی وجود دارد که در اوج خود به مفهومی به نام واقعیت مجازی میانجامد. خود این ترکیب نهتنها نشاندهنده تقابل اصلی است، بلکه به نوعی، دوگانگی میان کارکرد و معنا را که به آن اشاره کردید، نمایندگی میکند. انسان با مفهوم شبکه در انواع خود از ابتدا انس داشته است. چیزی که اهمیت دارد، این است که دنیای مجازی تا چه اندازه بر واقعیت بیرونی اثر میگذارد و از لحاظ روانشناختی چه تاثیری بر شخصیت و روابط انسانی و الگوهای ارتباط اجتماعی خواهد داشت. در باب این تاثیرات، نظرات متفاوت و گاه متضادی وجود دارد. گاه گفته میشود گسترش شبکههای اجتماعی فراتر از حلقه دوستان معمولی منافع زیادی دارد. آشنایی با افکار و دیدگاههای جدید، تبادلات بین فرهنگی، مواجهه با فرصتهای نامنتظر شغلی و مالی و سهولت ارتباطات و اعمال مدیریت بهتر و... در حقیقت بحث استفاده سالم و کارآ از شبکههای اجتماعی در کار است و انگار که این شبکهها در امتداد روابط اجتماعی واقعی و بهعنوان مکمل آنها در نظر گرفته میشوند. نمونههایی هم وجود دارد. مثلا به تأثیر برخی سایتها در جلوگیری از خودکشی کهنهسربازها و موارد دیگر اشاره میشود. در مقابل مقالات بسیاری هم در مضرات این شبکهها نوشته شده است. بهعنوان مثال، شبکه کاری اجتماعی(social networking) اعتیادآور، وسواسآفرین، بیگانهکننده و... دانسته میشود. البته کاملا بستگی دارد که چه کسی با چه نگاهی به موضوع بنگرد. مقالهای دیدم که در آن بیان شده بود که استفاده از این شبکهها نشان از جدایی و افتراق ابرمن(super ego) از من (ego)و او(id) دارد، زیرا در دنیای مجازی، تعاملات اجتماعی توسط استانداردها و هنجارهای اجتماعی مقید و محدود نمیشود. به نظر من اصلا اینطور نیست، ولی کسی که پیرو مکتب روانکاوی است، ممکن است این حرفها را بپسندد. بنابراین دو نکته مطرح است یکی آنچه در ابتدا گفتم که چه کسی با چه منظوری و برای گفتن چه حرفی از این ابزار استفاده میکند و دوم آنکه وقتی پدیدهای یک ابژه اتفاقی باشد، کشف قانونمندیهای آن ساده نیست، تازه اگر اصلا چنین قانونمندیهایی وجود داشته باشد. در باب شکاف میان نسلها، در حال حاضر بحث شکاف نیست، بلکه یک دره بزرگ و ژرف وجود دارد. چون با توجه به شتاب پیشرفتهای تکنولوژیک تقریبا اکثر این ابزارها در زمان بلوغ و بزرگسالی نسل قبل به وجود آمده و وضعیت، قابل تشبیه به آدمهایی است که از دو سرزمین متفاوت آمدهاند اما ممکن است میان نسل فعلی (که با این شرایط بزرگ میشوند) با نسل بعدی شکاف به شکل فعلی نباشد. وقتی گروههای اجتماعی و افراد به دلیل فقدان ارتباط مناسب، با هم بیگانه شوند و یکدیگر را به چشم غریبه و نهایتا به منزله یک تهدید بنگرند، تجزیه و پراکندگی اجتماعی گسترش مییابد. در این صورت، این دو دسته یعنی افرادی که عضو جامعه شبکهای هستند و کسانی که عضو نیستند، چگونه باید با هم ارتباط برقرار کنند؟ مشکل اصلی در چگونگی ارتباط به معنای کلی آن است. اصول رابطه مفید و کارآمد در هر دو ساحت نظامهای اجتماعی که خود نمودهایی از کارکرد شبکهای هستند، یا شبکههای رسانهای اجتماعی که در دنیای مجازی برقرار میشوند، یکی است. رابطه اجتماعی بر مبانی مشخصی مانند اعتماد، همدلی، تأکید بر مشترکات، مصالحه در موارد اختلاف، تبادل افکار و احساسات و عناصری از این دست شکل میگیرد و تداوم مییابد. ایجاد تراز و تعادل میان تشابه و تمایز که اتفاقا در روانشناسی هم جان کلام است، بنمایه برقراری یک رابطه پویا محسوب میشود. پارادوکس موجود در آن است که انسانها بهطور همزمان در جستوجوی تشابه و تمایز بر میآیند، تشابه با دیگران برای آنکه احساس تعلق و همبستگی را تجربه کنند و تمایز با دیگران برای اینکه هویت و استقلال و نقش خاص خود را پررنگ سازند. بیگانگی، خصومت، عدم وجود تساهل و تسامح در روابط در همه جا انسجام اجتماعی را به خطر میاندازد، فرقی نمیکند در روابط واقعی باشد یا در روابط موجود در چارچوب جهان مجازی. پرخاشگری و خشونت همانطور که در اشکال عریان و مبدل خود، جامعه را ملتهب میکند، در انواع رسانهای مثل پرخاشگری بر خط(آنلاین) نیز نقش مخرب دارد.
برای رها شدن از دایره «انبوه تنها» به تقویت کدام بخش از تواناییهای روانی احتیاج داریم؟
اگر تنهایی ناشی از نوعی آسیبشناسی روانی مثل افسردگی باشد، طبیعی است که به ردیابی، پیشگیری و درمان نیاز دارد. اگر از کمبود، مهارتهای ارتباطی حاصل شود، با مشاوره و دورههای آموزشی مهارتهای اجتماعی تسکین مییابد. وقتی تنهایی در کنار پدیدههایی مانند بیمعنایی، ملال و... نتیجه کژکاری نظام اجتماعی باشد، ساختار و کارکرد آن نظام باید تغییر و تعدیل پیدا کند. وقتی تنهایی وجودی در میان باشد، برخورداری از یک فلسفه زندگی سازنده و جامع، چاره کار است. میتوان به شکلگیری مفاهیم جدید مانند خویشتن مجازی و رابطه آن با خویشتن واقعی از یکسو و تعاملات مجازی از سوی دیگر پرداخت که همیشه هم به تنهایی مربوط نمیشود. مثلا الان در فضای مجازی دسترسی به اطلاعات و حریم خصوصی افراد مسالهای بهمراتب تهدیدکنندهتر از تنهایی است. هسته اصلی همه این مشکلات صدمه به احساس ایمنی یا نبود آن در کار است. لذا یکی از مهمترین کارها برای جلوگیری از تنهایی، غلبه بر احساس ناایمنی درونی خویشتن است.