معنای زندگی

دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

 

معنای زندگی تاریخ:16/6/88 مدت:50 دقیقه دکتر محمد صادق زاهدی: بحث معنای زندگی اضلاع وابعاد مختلفی دربردارد که سعی ما دراین است که توان یک برنامه وبحث تلوزیونی است بخشی ازاین مباحث را به استحظار شما برسانیم. امیدواریم که مجموعه این مبحاحث کمک بکند به رشد وارتقای اندیشه دینی ونحوه زندگی که ما درکشورخودمان داریم. بحثی که ما امروز خواهیم داشت درباره مرگ ومعنای زندگی است. همه ما تجربه ای ازمرگ درزندگی خودمان با تجربه از مرگ روبه روربودیم. مرگ همشریانمان،مرگ دوستانمان،مرگ عزیزان وکسانی که ازنزدیکان ما بودند. وهمه این مرگها ما را با پرسش ازمرگ وچرایی مرگ درزندگی روبه رو می کند. شاید برای ما که امروزه دریک جامعه نسبتاً تکنیک زده زندگی می کنیم خیلی کم اتفاق می افتد که با پدیده مرگ به طور مستقیم درارتباط باشیم به خاطرهمین است که دلمشغله ما نسبت به مرگ گهگاهی درفراموشخانه ذهن ما قرار می گیرد تا وقتی که به صورت مستقیم با این پدیده روبه رو شویم تا پرسشهایی که درنهاد ما وجود دارد برای ما دوباره زنده خواهد شد. برای این که یک خود کاوی نسبت به مرگ داشته باشیم این مثال را می توانیم درنظر بگیریم که همه ما ظاهرا یک احساس غریب وگنگی نسبت به جنازه یک مرده داریم .اگر با صحنه مرگ روبه روشویم خیلی برای ما باقی ماندن درآن صحنه تحمل پذیر نیست . حظور درمراسم تشییع جنازه وحظور درگورستان برای ما احساس خوشایندی ایجاد نمی کند . این احساساتی که درما برانگیخته می شود برای ما باید این پرسش را ایجاد کند چرا؟ چرا آدمی نسبت به مرگ با چنین احساساتی روبه رومی شود . البته هستند کسانی که با روربه رو شدن با پدیده مرگ دیگران دچار چنین احساسات واحوالاتی نمی شوند که البته بسیار نادروقلیل هم هستند. ما چه بخواهیم وچه نخواهیم با پرسش با مرگ ومسئله مرگ روبه رو هستیم. بحث ما با حظور جناب آقای دکتر معتمدی برگذار می شود. آقای دکتر این بحث احساسات وعواطفی که درباره مرگ عرض کردم که گاهی واوقات احساسات وعواطف ناخوشایندی درمواجه با صحنه های مرگ درآدمی به وجود می آید وشخص به نوعی احساس می کند صحنه دلپذیری برای اونیست وبه ویژه دردنیای مدرن که تلاش رسانه های جمعی وحتی نظام فرهنگی هم به این سمت که یک نوع فراموشی مرگ درانسان رخ بدهد ما چه قدر واقعا می توانیم تحلیل کنیم که مثبت است یا مطلوب است. دکتر غلامحسین معتمدی :بنیان این واکنش های احساسی مبتنی برترس ازمرگ است که یکی ازقدیمی ترین شاید یکی ازبزرگترین دشمن شادی های انسان می تواند باشد. این موضوعی است که ازقدیم هم حس می شده توسط انسانهای اولیه وبعد اززمانی که تاریخ مکتوب بوده وهمیشه به آن پرداخته می شده وبسیاری ازفلاسفه اصولا ترس ازمرگ را حتی محرک اندیشه درباره مرگ می دانستند که به عنوان موضوع محوری خود فلسفه مطرح می شده یک تعریف فلسفه این است که فلسفه بحث درحیات وممات است. از فیلسوفان ما نقل قول های زیادی داریم .مثلا هگل می گوید که تاریخ چیزی جز کنش بشر با مرگ نیست. یا خود سقراط که فلسفه را سرآغاز مرگ می داند.همان طورکه شما اشاره کردید این طور بحث ها اززاویه ودیدگاه شناختی مطرح می شود.ازنظریک روانپزشک یا روانشناس اصولا شناخت دنیای شناختی از سپهر عاطفی جدا نیست واینها درتداخل با هم کار می کنند. حالا بعضی ها که اصلا معتقدندکه ما بیشتر درتفکر وشناخت سعی می کنیم که آن حس هایی که داریم سازمان بدهیم ومعنا ببخشیم وآن را به عنوان اندیشه ارائه دهیم. بنابراین بنیان تمام اینها ترس ازمرگ است. ترس ازمرگ هم یک ترس طبیعی است.ترسی است که ازلحاظ بقا ازلحاظ تکاملی نقش انطباقی وسازنده بازی می کند. اتگر ما ازمرگ نترسیم درمعرض تحدید هایی قرار می گیریم که ممکن است زندگی ما خاتمه پیدا بکند. حالا این تحدید ها دریک دورانی تحدیدهایی بوده دریک جنگل مثلا تاریک ووحشی ولی امروزه تحدید هایی است که ممکن است به صورت تصادف ویا سانحه ای باشد که ما به مناسبت ترس ازمرگ که دروجودمان است که به صورت غریزه که به بقا دارد ازمرگ اجتناب می کند. دکتر محمد صادق زاهدی:این ترس ازمرگ که تا یک حدی هم می فرمایید که غریزی است وضامن میل به بقا است. ولی ظاهرا این ترس ازمر گ علاوه براین که به حفظ فیزیولوژیک بدنی انسان می پردازد ظاهر ابعاد وسیع تری هم پیدامی کند به نوعی که جنبه های عوامل دیگر روانی وروان شناختی هم دخالت پیدا می کند که ممکن است بقای ظاهری فرد وبدنی فرد درخطرنباشد ولی علارقم این باز این احساس ترس ازمرگ همچنان دروجود انسان تحقق دارد. دکتر غلامحسین معتمدی :وقتی می رویم به ریشه وموضوع را کاملا پیراسته ازهرچیزی می بینیم ازترس ما ازمرگ است که درهسته هم اندیشه ها وهم درعواطف دیگری که ممکن است وجود داشته باشد است. بسیاری ازترسهای دیگر این امر الان امروز مطرح است.که بسیاری ازترسهای دیگر باز ریشه درترس ازمرگ دارند. یعنی ترس ازمرگ همیشه عریان ظاهر می شود به شکل های مبدل خودش را نشان می دهد. ترس ازتنهایی ،ترس ازتاریکی.،ترس ازاحساس کنترل.دربسیاری ازاینها وقتی که ریشه یابی می کنیم واین نمایه اولیه را کنار می زنیم بازبه ترس عمیق ازمرگ می رسیم روش درمانی هم دراینجا رسیدن به آن هسته وبرطرف کردن آن است. درآن حدودی که ازآن حد طبیعی که به بقا کمک می کند خارج می شود. به هرحال مرگ وجود دارد ترس ازمرگ هم وجود دارد اما دراینجا زندگی هم است.اگرقراراست که ترس ازمرگ بخواهد به تحریف زندگی تمام بشود این زندگی یک زندگی ناکامل خواهد بود. با ترس همه چیز شروع می شود واین ترس ممکن است شیوه های مبدل بگیرد . اما ما آشنا هستیم با روحیه انسان که به محض این که یک حس یا عاطفه منفی وارد میدان بشود وعرصه را به دست بگیرد عواطف منفی دیگر هم از دروارد می شوند وقتی که ترس ازمرگ بیاید افسردی می آید افسردگی بیاید اظطراب می آید .اظطراب بیاید افسردگی می آید وناکامی می آید . وآن وقت ما به صورت بیماری ببینیم یا به صورت روشهای غیر انطباقی ببینیم. خیلی وقتها ممکن است بیماری است است که کاملا درچهارچوب معیارها وعلائم ونشانه های شناخته شده باشد وجود نداشته باشد اما این ترس ازمرگ واین حس های منفی که به دنبال خودش می آورد مثل خوره زندگی آدمی را دست خوش مسخ وتحریف قرار بدهد واینجاست که این بحث شما به صورت آموزش مرگ وچگونگی تجهیز کردن افراد به این که با این مرگ که یک واقعیت است چه طور می شود کنارآمد. دکتر محمد صادق زاهدی:همین بحث که مرگ یک واقعیتی است . به نظرم می رسد که ما دست کم درسنت متعارف یا درفهم متعارف بشری یا احساساتی که عامه بشر ازخودشان بروز می دهند درک درست وتلقی درستی ازمرگ دست کم درتاریخ ارائه نشده یا بشر با آن مانوس نشده با اکثریت بشر. این که مرگ یک واقعیتی است یعنی انسان چه بخواهد وچه نخواهد مرگ را به عنوان یک واقعیت درحیات انسانی خودش باید بپذیرد وحالا بعد ازپذیرش این واقعیت است که شیوهای سازگار شدن با مرگ یا نوع تعاملی که با مرگ پیدا خواهیم کرد آن بحث ما می شود .شاید درتاریخ مثلا ما داشتیم بحث هایی که شخصی به دنبال آب حیات بوده مثلا اسکندر. که دنبال چشمه آب حیات بوده که به نوعی میل به جاودانه زیستن دراین جهان. ظاهرا دلمشغله آدمی بوده.ولی اینها بحث های فلسفی است. این که حقیقتاً درزندگی واقعی خودمان آیا به لحاظ تربیتی این توصیه یا این روش آموزش که مرگ یک واقعیتی است وانسان باید این واقعیت را که روزی خواهد مرد را با آن مانوس شود ونوعی سازگاری برقرار بکند این چه قدرباید به عنوان دستور العمل قرار بگیرد. دکتر غلامحسین معتمدی :بله این اتفاقا بسیارمهمی است. من اشاره می کنم که درتاریخ هم همان تاریخ فلسفه یا اندیشه های مذهبی تاریخ اندیشه به طور کلی همیشه این موضوع مورد توجه بود که مرگ یک واقعیت است . اغلب مذاهب وفلسفه ها تاکید براین امرمی کنند. ما متاسفانه به نظر می رسد همان ترس ازمرگ وآن ساختار عاطفی که گفتم سرشار می شود ازاحساسات منفی نیروی اصلی وآن سوخت اصلی یک چیز دیگری را فراهم می کند که انکار مرگ است که به شکل های مختلف هم به لحاظ فرهنگی وهم به حیات فردی وروانی افراد دیده می شود . به هرحال مرگ چیز ناخوشایندی است . خیلی ها به جهت این که درجهت پذیرش آن قدم بردارند که همین آموزش که شما می گویید کمک می کند. تمام کوشش فلاسفه هم همین بوده . خیلی ها به جای این که این کار را بکنند مرگ را انکارمی کنند وازآن می گریزند.واین کاریکی ساختگاه های دفاعی بسیار عمیق ونیرومند انسان است. این راه مقابله سازنده وانطباقی با این را یاد نمی گیرند ومثل هرکسی دیگر سعی می کنند ازآن فرار کنند وانکار می کنند .اکثرجوامع به خصوص جوامع امروزی اینها تحت تاثیر نگرش این کارکننده مرگ قرار گرفتند واگر یک کمی این آموزش مرگ کم کم دربعضی جاها انجام می دهند خوشبتخانه به مدد مسائلی است که درقلمرو مرگ شناسی انجام گرفته که این را به عنوان یک مسئله علمی .مسئولان را وادارمی کند که این کاررا بکنند. دکتر محمد صادق زاهدی:اگر ما واقعا بپذیریم که به نظرمی رسد که مرگ یک واقعیت است درحیات انسان بازیک تلقی این مسئله را مطرح می کنند که به آن مسئله محوری واصلی خودمان که مرتبط با معنای زندگی می شودکه آیا مرگ حقیقتاً زندگی را ازمعنا تهی می کند یا خیر به آن بپردازیم وآن گامهای نخستین ما است.وآن این که بازیک تلقی معیوبی وجود دارد ازمرگ واین که مرگ یک حادثه ای است که درانتهای عمریک شخص رخ می دهد.وباید به هرحال به نوعی منتظر آن واقعه بود .برای همین است که شخص سعی می کند به تاخیربیندازد یا با فاصله با آن برخورد کند یا به نوعی سازگاری های روانی پیدا کند که دردوره کودکی که مرگ نیست ودردوره جوانی نمی آید .این تلقی چه قدر مزاحم است که شخص بگذارد وآشنایی با این واقعیت با این واقعیت را ما بگذاریم تا آنجایی که داوری متعارف بشر می گوید که دراین سن نام متوسط زندگی فلان سال وخودم را آماده می کنم. به نظر می رسد که یک مقداری هم همین تلقی نسبت به مرگ باعث می شود که یک فراموشی ازمرگ یا غفلت ازمرگ را درجامعه ما شاهد باشیم. دکتر غلامحسین معتمدی :اصولا این فرض یک فرض تحریف کننده ازواقعیت است که البته دستاوردهای تکنولوژی کمک می کنندکه این به این شکل جا بیوفتد.درگذشته این طورنبوده . مرگ برای نوزدان خیلی زیاد بوده برای جوانان زیاد بوده جنگها زیاد بوده. بیماری ها زیاد بوده . وجود یک چنین تلقی ای که مرگ فقط ویژه دوران سالمندی است دوتا وجه دارد یکی این که همان طور که شما می گویید آدمها را ازاین که درزمان خودش به مرگ بپردازند که این پردازش هم به نوعی انجام می شود ما چه بخواهیم وچه نخواهیم آن را دور می کند ومحروم می کند . یعنی سعی می شود که بچه ها را از معرض مرگ دور بگذارند. عوض این که توضیحات واقعی بدهند توضیحات غیرواقعی بدهند درصورتی که بچه ها با این موضوعات آشنا می شوند.دردوره های مختلف سنی بچه ها به تناسب مختلف سنشان می توانند با موضوعات مربوط به مرگ آشنا شوند درمعرض آن قرار بگیرند واصولا ازنظر ذهنی واحساسی دردوره های مختلف سنی شناخته شده است که چگونه باید این موارد دراختیارشان قرار بگیرد. چه زمانی کودک کم کم آمادگی دریافت مفاهیم انتزاعی را دارد همین طور درسنین دیگر. پس بنابراین یک وجه این فرض غلط این است که همانطور که شما اشاره فرمودید افراد از فرصت رویارویی ومواجهه مستقیم با مرگ برای این که بالاخره بفهمند داستان چیست بتوانند برترس غلبه کنند. ازطرف دیگر که متاسفانه درجوامع امروزی که سالمندان تعدادشان روز به روز بیشتر می شود این که مرگ پدیده مختص سالمندی است زندگی آنها را هم رنگ ناخوشایند می زند. دکتر محمد صادق زاهدی:یک نکته ای را باید روشنتر کنیم که آن هم درآمیختگی مرگ وزندگی است. به نظرمی رسد که وضع بشر دراین عالم این طوراست که با یک پارادوکسی روبه رو است وروی این دولبه حرکت می کند.ازیک طرف میل به زندگی وتلاش به بیشتر زیستن وفرار ازبیماریها تلاش برای بقای عمر واز طرف دیگرآمده شدن برای مرگ . به هرحال همیشه درکنارزندگی مرگ هم است. این که دردهه های اخیر این خلاء کشف شده که ما نمی توانیم فقط تکیه کنیم روی یک لبه حیات بشر یک بعد زندگی انسان را روی آن تاکید کنیم واین زیستن را سرشار ازلذت کردن ومرگ را به شکل یک هیولا به شکل یک دشمن به شکل یک عنصربیگانه ازانسان ووجود انسانی تصویر کردن که باید با آن مبارزه کنیم ومبارزه ما هم درحدی باشد که نابودش کنیم وازبین ببریم.که یک نوع توهم مبارزه با مرگ باشد. این پارادوکس یک جوری باید ادا بشود یعنی هم آدمی میل به بقا دارد به واسطه وجود مرگ این تلاشهای بشر نادیده گرفته نشود وازآن سمت هم آمادگی برای پذیرش مرگ به عنوان یک واقعیت دروجود آدمی پذیرفته شود. دکتر غلامحسین معتمدی :این موضوع درهم آمیختگی مرگ وزندگی یا دوروی یک سکه بودن که اشاره می کنید که امروزه هم تتبعات ویافته های مرگ شناسی که درحقیقت آن دیسیپلینی است که به طور انحصاری واختصاصی به موضوع مرگ ،بیماران روبه مرگ یا نقشی که نقشی که مرگ دارد وخود داغدیدگی وخود کشی می پردازد دقیقا درآنجا هم براین موضوع تاکیدمی شود . البته این موضوع دیرینه ای است. این درهم آمیختگی درچندتا چیز انگشت می گذارد خود این درهم آمیختگی اولا مرگ را از آن جنبه بیگانه ای که درزندگی زندگی دارد مثل چیزی که می خواهد ازبیرون زندگی به آن توجه کند ازقلمرو بیرون ازاین حالت خارج می کند . مرگ زیر پوست زندگی جاریست وآن کوششی که برای تمام افراد بشر چه درطول تاریخ وفلسفه وغیره وفردی وفرهنگی صورت می گیرد برای پذیرش به همین موضوع اشاره دارد. آن که می گویید واقعیت مرگ این که بفهمند که وجود دارد وباید که اگر هم بخواهد حتی به صورت مرگ شخصی ظاهر شود که بحرانی است یک بحرانی است که ما باید به آن تن در دهیم.خیلی ساده نمی خواهیم وارد فلسفه ها شویم یا نمی خواهیم بگوییم که چیز شیرین وقشنگی است . بالاخره این بحرانی است که درآینده نزدیک هم علارقم تمام تلاشهایی که شما می گویید به نظر نمی رسد که حل شدنی باشد. پس ما باید به آن تن دردهیم ناگذریم که این را درکنارزندگی ببینیم برای این که و اقعیتش این است .وقتی این طور دیدیم ازآن خوفناکی وترسناکی تا اندازه زیادی ازآن بیگانگی کم می شود ان وقت درسایه مرگ مفهومش را باید جستجو کنیم.آن پذیرش ازاین مسیر می گذرد. بسیاری ازفلاسفه معتقدند که اصلا زندگی معنای اصلی اش را ازمرگ می گیرد.این فنا پذیری است به لحظه لحظه زندگی معنی می دهد واگر زندگی معنایش لذت باشد یا آمیخته ازاین دوتا باشد این نهایتاً معنای اصلی اش بالاخره ازمرگ گرفته می شود وآن فناپذیری است که ازمرگ گرفته می شود. پس بنابراین درارتباط با برنامه شما است که معنای زندگی .وقتی اینها را به صورت همنوا ببینیم وهماهنگ ببینیم آن وقت یکی را برعلیه یکی دیگربه کارنمی گیریم. درتاریخ فلسفه هم این طوربوده. بعضی ها معتقدند این تضاد تضاد سازنده ای است که این تضادی است که اصلا زندگی ازاین تضاد بین هستی ونیستی وبودن ونبودن ریتمش ویا آهنگش گرفته می شود ومی تواند ادامه پیدا کند. دکتر محمد صادق زاهدی:ما درانسان شناسی خودمان درتعریفمان از انسان، درست است که غریزه بقا غریزه بسیار قدرتمندی است درانسان دست کم اولش بقای فیزیولوژیک است وبعد هم بقای سایکولوژیک است که هرد وتا با هم دیگر تعریف انسان مطلوب را برای بشر فعلی می دهد درتعریف ما ازانسان دراین که آدم چه جور موجودی است . دراین که من یک موجودی هستم که خواهم مرد درتعریف انسان است انسان ظاهرا نتوانسته که آن آرزوی دیرینه خودش را دراین عالم محقق کند. واین را باید بپذیرد که این مردنی است . تلقی ما ازمرگ تاثیر گذاراست درنگرشی نسبت به زندگی داریم. این یک پرسش خیلی جدی است که آیا مرگ زندگی را ازمعنا تهی می کند . شما مستحظر هستید که خیلی ازفیلسوفان وخیلی ازافرادی که به نوعی تجربه تلخی اززندگی دارند دشواری های زندگی آنها اینقدر زیاد بوده که طعم زندگی را نچشیدند گاهی اوقات این ذهنیت درآنها ایجاد می شود که و اقعا مرگ درنهایت زندگی را ختم می کند مرگ دشمن زندگی است وبا وجود مرگ توجیحی برای زندگی کردن نخواهیم داشت. شما هرچه قدر که تلاش کنید وهرچه قدرهم که درواقع اندوخته کسب کنید مرگ حیات شما را نابود خواهد کرد. پرسش این که آیا مرگ زندگی را ازمعنا تهی می کند فی نفسه یک پرسش فلسفی است اما به نظرم می رسد که به هرحال یک کمک چند رشته ای می شود کرد یعنی یک نوع نگاه چند حوزه ای می شود کرد که آیا وجود مرگ حیات را ازمعنی تهی خواهد کرد یا خیر؟ دکتر غلامحسین معتمدی :یک نکته مهم این است که اینها دربسترزمان صورت می گیرد و این نگرش همیشه درنگاه منفی یا مثبت یا امکان پذیرش نسبت به مرگ همیشه نگاه منفی ومثبتی نسبت به زمان معمولا منفی است که دیده می شود که زمان دشمن شادی های انسان است . من شخصا فکر می کنم که اولا تمام خوشی ها وشادکامی ها دربسترزمان انجام می گیرد .بالاخره یک بچه ای بزرگ می شود دستاوردهایی پیدا می کند. پس اگر ما همه چیز را تقصیر زمان بدانیم وبگوییم که زمان مثل صیادی ایستاده که تمام لحظه های زندگی ما را شکار کند من خودم شخصا فکر نمی کنم تصوردرستی باشد . این که می فرمایید دربستر زما انجام می گیرد درست است. واین حالت منفی که وجود دارد متاسفانه بیشتر شاید به این مسئله به انکار مرگ به نپرداختن به این چیزها. اما یک نکته دیگری که وجود دارد این است که قرارنیست که تمام معانی که زندگی دارد ومفاهیمی که زندگی دارد درارتباط با مر گ تعریف شود . بسیاری چیزهایی دیگر درزندگی اتفاق می افتد که به آن ارزش می دهد. وآن هم می تواند مثبت باشد وهم منفی باشد.خیلی چیزها هم آنجاست که معنی را به زندگی می دهد. بحث ما این است که ما اگر مرگ را به عنوان واقعیت می پذیریم اگر نگاه منفی داشته باشیم آن را با مهابت وخوفناکی ببینیم اندازه آن ترس بیش ازحد شود که ما را ازگام برداشتن درمسیر مثبت برای زندگی برای تحقق آن دستاورد ها وبه دست آوردن اهدافمان درزندگی بازبدارد .پس این طور نیست. اشاره ای کردید به اسکندر وتمنای جاودانگی .حالا شما فرض بفرمایید یک زندگی اگر معنا نداشته باشد حالا جاودانه باشد این بی معنایی است که جاودانه می شود .این چه حسنی دارد ؟ بنابراین ما معنای زندگی را ازمنابع مختلفی می توانیم بگیریم.پس بنابراین معنای زندگی بخشی ازاینجا می آید وبخشی ازجاهای دیگر می آیید. دکتر محمد صادق زاهدی:بخشی ازپروسه تربیتی که نسبت به مرگ اتفاق می افتد همین شفافیت مفاهیم وذهنیت روشن پیدا کردن نسبت به مرگ است. ما که قرارنیست مثلا کار یک پزشک را انجام دهیم وکار یک بیما را بگوییم که شما فعلا دارو بخورتا درمان شویم تا ازمرگ بگریزی.ما درواقع نوع نگاه ورهیافت فرد را بایدبه نوعی سازگار کنیم جوری که از زندگی خود حداکثر استفاده را بکند درواقع وجود فرد هم باید بهره بدهد یا به صورتی بهره بری داشته باشد برای زندگی. دکتر محمد صادق زاهدی: به نظر می رسد که حتی موقت بودن این زندگی ومحدود بودن این زندگی به واسطه عنصر میرائی زندگی را ازمعنی تهی نمی کند وعوامل دیگری معنا بخش به زندگی هستند.جنابعالی به آن اراده معطوف به معنا رقیب اراده معطوف به لذت یا قدرت مطرح شده بود آشنا هستید وتخصص شما هم دراین حوضه ها است . مستحظر هستید که تلقی متعارف وعرفی ازمرگ به عنوان بخشی ازوجود انسان این است که اگر همه چیز انسان معنا دارد باشد دست کم یک عنصری است که این نامطلوب است یعنی آدم این را نمی خواهد . یعنی اگر تمام آن حوادث ووقایعی که درزندگی اتفاق می افتد مطولوب یک شخص باشد واقعا ‌آخر که مرگ باشد نامطلوب است دست کم شواهد فیزیولوژیک هم این را نشان می دهد که آدمی غریزه گریز ازمرگ دارد ولی مر گ می آید . شما چه دوست داشته باشی وچه دوست نداشته باشی مرگ می آید واین مرگ یک حالت نامطلوبی است که می آید. حالا آن اراده معطوف به معنا تلاش می کند به این که آیا این مرگی که آخرین واقعه ای است که به صورت صوری درحیات انسانی رخ می دهد می تواند بی معنا کند زندگی را وخودش بی معنا باشد یا این که نه حتی ما برای مرگ هم می توانیم یک معنایی را تعریف کنیم که شخص فراتر قراربگیرد یعنی شخص ازمنظری بالاتر از افقی بالاتر که مرگ هم می تواند به عنوان تکمیل کننده این زندگی ، نوع مردن ،نحوه مردن وحتی انتخاب نوع مردن هم می تواند به نوعی معنا را ایجاد کند. دکتر غلامحسین معتمدی :فلاسفه به شکل های مختلف به موضوع نگاه می کنند. بعضی ها نگاه بد بیننانه دارد .هنرمندان هم همین طور شاید مرگ را تقدیس هم بکنند وشکلی ازآزادی ببینند. بنابراین برداشت ازاین داستانها یا ازاین مفاهیم یا تعابیر متفاوت است. درمورد سیزیف هم آنجایی که برداشت من است که خود کامو اشاره می کند. او تا آنجایی که من استباط می کنم این اراده را می کند که زندگی بکند واین کاررا بکند علارقم پوچی این کاررا انجام بدهد واین اراده ای است که انجام میدهد.بنابراین بستگی دارد که چه کسی چه طوری نگاه بکند.من اشاره کردم که به هرحال بیشتر فلاسفه ای که بانگاهی که مرگ درمقابل زندگی درتقابل قرار نمی دهند ‌آنها به نظر من روش سازنده تری را با توجه به زندگی که آدم دارددرمقابل او قرار میدهد. درمورد این اراده معنایی که فرمودید خودتان بهتر می دانید که این مسئله درروانشناسی مطرح شده به صورت روانشناسی وجودی. ومحور نگاه به آدم هم نگاه درمان صورت می گیرد.هرچند که بعضی ها معتقدند روشهای درمانی ممکن است زیاد موثر نباشد درآنجا اتفاقا خود فناپذیری انسان عامل با معنایش مردن زندگی محسوب می شود وبحث این است که حتی درشکل بد بینانه زندگی همیشه رنج بردن است این رنج باید معنایی پیدا بکند ومرگ هم مثل هررنج دیگری باید معنایی پیدا کند .درآنجا معنا بخشیدن حتی به مرگ است . حتی یک بازی متقابلی است . ازیک طرف مرگ وفناپذیری است که به زندگی معنا می بخشد وازطرف دیگر این زنده بودن اگر رنج بردن است در هررنج معنا بردن است واصطلاح مرگ با وقاع ازهمین جا ایجاد می شودکه حتی دربدترین رنج که می تواند مرگ باشد آدم باید سعی کند ازاین لحظه وازاین مرگ هم یک معنایی را پیدا کند ودرآن یک معنایی را پیدا کند که آن اراده معطوف به معنا که می فرمایید به این شکل دراینجا تئوریزه می شود . برداشت شخصی من این است که به هرحال زندگی شخصی وتجارب زندگی خود فیلسوفها هم دراین جور برداشتها تاثیرگذاراست. اگر فیلسوفی زندگی شخصی اش همراه با رنج باشد می تواند این طور باشد.

 

بحث تلوزیونی است بخشی ازاین مباحث را به استحظار شما برسانیم. امیدواریم که مجموعه این مبحاحث کمک بکند به رشد وارتقای اندیشه دینی ونحوه زندگی که ما درکشورخودمان داریم. بحثی که ما امروز خواهیم داشت درباره مرگ ومعنای زندگی است. همه ما تجربه ای ازمرگ درزندگی خودمان با تجربه از مرگ روبه روربودیم. مرگ همشریانمان،مرگ دوستانمان،مرگ عزیزان وکسانی که ازنزدیکان ما بودند. وهمه این مرگها ما را با پرسش ازمرگ وچرایی مرگ درزندگی روبه رو می کند. شاید برای ما که امروزه دریک جامعه نسبتاً تکنیک زده زندگی می کنیم خیلی کم اتفاق می افتد که با پدیده مرگ به طور مستقیم درارتباط باشیم به خاطرهمین است که دلمشغله ما نسبت به مرگ گهگاهی درفراموشخانه ذهن ما قرار می گیرد تا وقتی که به صورت مستقیم با این پدیده روبه رو شویم تا پرسشهایی که درنهاد ما وجود دارد برای ما دوباره زنده خواهد شد. برای این که یک خود کاوی نسبت به مرگ داشته باشیم این مثال را می توانیم درنظر بگیریم که همه ما ظاهرا یک احساس غریب وگنگی نسبت به جنازه یک مرده داریم .اگر با صحنه مرگ روبه روشویم خیلی برای ما باقی ماندن درآن صحنه تحمل پذیر نیست . حظور درمراسم تشییع جنازه وحظور درگورستان برای ما احساس خوشایندی ایجاد نمی کند . این احساساتی که درما برانگیخته می شود برای ما باید این پرسش را ایجاد کند چرا؟ چرا آدمی نسبت به مرگ با چنین احساساتی روبه رومی شود . البته هستند کسانی که با روربه رو شدن با پدیده مرگ دیگران دچار چنین احساسات واحوالاتی نمی شوند که البته بسیار نادروقلیل هم هستند. ما چه بخواهیم وچه نخواهیم با پرسش با مرگ ومسئله مرگ روبه رو هستیم. بحث ما با حظور جناب آقای دکتر معتمدی برگذار می شود. آقای دکتر این بحث احساسات وعواطفی که درباره مرگ عرض کردم که گاهی واوقات احساسات وعواطف ناخوشایندی درمواجه با صحنه های مرگ درآدمی به وجود می آید وشخص به نوعی احساس می کند صحنه دلپذیری برای اونیست وبه ویژه دردنیای مدرن که تلاش رسانه های جمعی وحتی نظام فرهنگی هم به این سمت که یک نوع فراموشی مرگ درانسان رخ بدهد ما چه قدر واقعا می توانیم تحلیل کنیم که مثبت است یا مطلوب است. دکتر غلامحسین معتمدی :بنیان این واکنش های احساسی مبتنی برترس ازمرگ است که یکی ازقدیمی ترین شاید یکی ازبزرگترین دشمن شادی های انسان می تواند باشد. این موضوعی است که ازقدیم هم حس می شده توسط انسانهای اولیه وبعد اززمانی که تاریخ مکتوب بوده وهمیشه به آن پرداخته می شده وبسیاری ازفلاسفه اصولا ترس ازمرگ را حتی محرک اندیشه درباره مرگ می دانستند که به عنوان موضوع محوری خود فلسفه مطرح می شده یک تعریف فلسفه این است که فلسفه بحث درحیات وممات است. از فیلسوفان ما نقل قول های زیادی داریم .مثلا هگل می گوید که تاریخ چیزی جز کنش بشر با مرگ نیست. یا خود سقراط که فلسفه را سرآغاز مرگ می داند.همان طورکه شما اشاره کردید این طور بحث ها اززاویه ودیدگاه شناختی مطرح می شود.ازنظریک روانپزشک یا روانشناس اصولا شناخت دنیای شناختی از سپهر عاطفی جدا نیست واینها درتداخل با هم کار می کنند. حالا بعضی ها که اصلا معتقدندکه ما بیشتر درتفکر وشناخت سعی می کنیم که آن حس هایی که داریم سازمان بدهیم ومعنا ببخشیم وآن را به عنوان اندیشه ارائه دهیم. بنابراین بنیان تمام اینها ترس ازمرگ است. ترس ازمرگ هم یک ترس طبیعی است.ترسی است که ازلحاظ بقا ازلحاظ تکاملی نقش انطباقی وسازنده بازی می کند. اتگر ما ازمرگ نترسیم درمعرض تحدید هایی قرار می گیریم که ممکن است زندگی ما خاتمه پیدا بکند. حالا این تحدید ها دریک دورانی تحدیدهایی بوده دریک جنگل مثلا تاریک ووحشی ولی امروزه تحدید هایی است که ممکن است به صورت تصادف ویا سانحه ای باشد که ما به مناسبت ترس ازمرگ که دروجودمان است که به صورت غریزه که به بقا دارد ازمرگ اجتناب می کند. دکتر محمد صادق زاهدی:این ترس ازمرگ که تا یک حدی هم می فرمایید که غریزی است وضامن میل به بقا است. ولی ظاهرا این ترس ازمر گ علاوه براین که به حفظ فیزیولوژیک بدنی انسان می پردازد ظاهر ابعاد وسیع تری هم پیدامی کند به نوعی که جنبه های عوامل دیگر روانی وروان شناختی هم دخالت پیدا می کند که ممکن است بقای ظاهری فرد وبدنی فرد درخطرنباشد ولی علارقم این باز این احساس ترس ازمرگ همچنان دروجود انسان تحقق دارد. دکتر غلامحسین معتمدی :وقتی می رویم به ریشه وموضوع را کاملا پیراسته ازهرچیزی می بینیم ازترس ما ازمرگ است که درهسته هم اندیشه ها وهم درعواطف دیگری که ممکن است وجود داشته باشد است. بسیاری ازترسهای دیگر این امر الان امروز مطرح است.که بسیاری ازترسهای دیگر باز ریشه درترس ازمرگ دارند. یعنی ترس ازمرگ همیشه عریان ظاهر می شود به شکل های مبدل خودش را نشان می دهد. ترس ازتنهایی ،ترس ازتاریکی.،ترس ازاحساس کنترل.دربسیاری ازاینها وقتی که ریشه یابی می کنیم واین نمایه اولیه را کنار می زنیم بازبه ترس عمیق ازمرگ می رسیم روش درمانی هم دراینجا رسیدن به آن هسته وبرطرف کردن آن است. درآن حدودی که ازآن حد طبیعی که به بقا کمک می کند خارج می شود. به هرحال مرگ وجود دارد ترس ازمرگ هم وجود دارد اما دراینجا زندگی هم است.اگرقراراست که ترس ازمرگ بخواهد به تحریف زندگی تمام بشود این زندگی یک زندگی ناکامل خواهد بود. با ترس همه چیز شروع می شود واین ترس ممکن است شیوه های مبدل بگیرد . اما ما آشنا هستیم با روحیه انسان که به محض این که یک حس یا عاطفه منفی وارد میدان بشود وعرصه را به دست بگیرد عواطف منفی دیگر هم از دروارد می شوند وقتی که ترس ازمرگ بیاید افسردی می آید افسردگی بیاید اظطراب می آید .اظطراب بیاید افسردگی می آید وناکامی می آید . وآن وقت ما به صورت بیماری ببینیم یا به صورت روشهای غیر انطباقی ببینیم. خیلی وقتها ممکن است بیماری است است که کاملا درچهارچوب معیارها وعلائم ونشانه های شناخته شده باشد وجود نداشته باشد اما این ترس ازمرگ واین حس های منفی که به دنبال خودش می آورد مثل خوره زندگی آدمی را دست خوش مسخ وتحریف قرار بدهد واینجاست که این بحث شما به صورت آموزش مرگ وچگونگی تجهیز کردن افراد به این که با این مرگ که یک واقعیت است چه طور می شود کنارآمد. دکتر محمد صادق زاهدی:همین بحث که مرگ یک واقعیتی است . به نظرم می رسد که ما دست کم درسنت متعارف یا درفهم متعارف بشری یا احساساتی که عامه بشر ازخودشان بروز می دهند درک درست وتلقی درستی ازمرگ دست کم درتاریخ ارائه نشده یا بشر با آن مانوس نشده با اکثریت بشر. این که مرگ یک واقعیتی است یعنی انسان چه بخواهد وچه نخواهد مرگ را به عنوان یک واقعیت درحیات انسانی خودش باید بپذیرد وحالا بعد ازپذیرش این واقعیت است که شیوهای سازگار شدن با مرگ یا نوع تعاملی که با مرگ پیدا خواهیم کرد آن بحث ما می شود .شاید درتاریخ مثلا ما داشتیم بحث هایی که شخصی به دنبال آب حیات بوده مثلا اسکندر. که دنبال چشمه آب حیات بوده که به نوعی میل به جاودانه زیستن دراین جهان. ظاهرا دلمشغله آدمی بوده.ولی اینها بحث های فلسفی است. این که حقیقتاً درزندگی واقعی خودمان آیا به لحاظ تربیتی این توصیه یا این روش آموزش که مرگ یک واقعیتی است وانسان باید این واقعیت را که روزی خواهد مرد را با آن مانوس شود ونوعی سازگاری برقرار بکند این چه قدرباید به عنوان دستور العمل قرار بگیرد. دکتر غلامحسین معتمدی :بله این اتفاقا بسیارمهمی است. من اشاره می کنم که درتاریخ هم همان تاریخ فلسفه یا اندیشه های مذهبی تاریخ اندیشه به طور کلی همیشه این موضوع مورد توجه بود که مرگ یک واقعیت است . اغلب مذاهب وفلسفه ها تاکید براین امرمی کنند. ما متاسفانه به نظر می رسد همان ترس ازمرگ وآن ساختار عاطفی که گفتم سرشار می شود ازاحساسات منفی نیروی اصلی وآن سوخت اصلی یک چیز دیگری را فراهم می کند که انکار مرگ است که به شکل های مختلف هم به لحاظ فرهنگی وهم به حیات فردی وروانی افراد دیده می شود . به هرحال مرگ چیز ناخوشایندی است . خیلی ها به جهت این که درجهت پذیرش آن قدم بردارند که همین آموزش که شما می گویید کمک می کند. تمام کوشش فلاسفه هم همین بوده . خیلی ها به جای این که این کار را بکنند مرگ را انکارمی کنند وازآن می گریزند.واین کاریکی ساختگاه های دفاعی بسیار عمیق ونیرومند انسان است. این راه مقابله سازنده وانطباقی با این را یاد نمی گیرند ومثل هرکسی دیگر سعی می کنند ازآن فرار کنند وانکار می کنند .اکثرجوامع به خصوص جوامع امروزی اینها تحت تاثیر نگرش این کارکننده مرگ قرار گرفتند واگر یک کمی این آموزش مرگ کم کم دربعضی جاها انجام می دهند خوشبتخانه به مدد مسائلی است که درقلمرو مرگ شناسی انجام گرفته که این را به عنوان یک مسئله علمی .مسئولان را وادارمی کند که این کاررا بکنند. دکتر محمد صادق زاهدی:اگر ما واقعا بپذیریم که به نظرمی رسد که مرگ یک واقعیت است درحیات انسان بازیک تلقی این مسئله را مطرح می کنند که به آن مسئله محوری واصلی خودمان که مرتبط با معنای زندگی می شودکه آیا مرگ حقیقتاً زندگی را ازمعنا تهی می کند یا خیر به آن بپردازیم وآن گامهای نخستین ما است.وآن این که بازیک تلقی معیوبی وجود دارد ازمرگ واین که مرگ یک حادثه ای است که درانتهای عمریک شخص رخ می دهد.وباید به هرحال به نوعی منتظر آن واقعه بود .برای همین است که شخص سعی می کند به تاخیربیندازد یا با فاصله با آن برخورد کند یا به نوعی سازگاری های روانی پیدا کند که دردوره کودکی که مرگ نیست ودردوره جوانی نمی آید .این تلقی چه قدر مزاحم است که شخص بگذارد وآشنایی با این واقعیت با این واقعیت را ما بگذاریم تا آنجایی که داوری متعارف بشر می گوید که دراین سن نام متوسط زندگی فلان سال وخودم را آماده می کنم. به نظر می رسد که یک مقداری هم همین تلقی نسبت به مرگ باعث می شود که یک فراموشی ازمرگ یا غفلت ازمرگ را درجامعه ما شاهد باشیم. دکتر غلامحسین معتمدی :اصولا این فرض یک فرض تحریف کننده ازواقعیت است که البته دستاوردهای تکنولوژی کمک می کنندکه این به این شکل جا بیوفتد.درگذشته این طورنبوده . مرگ برای نوزدان خیلی زیاد بوده برای جوانان زیاد بوده جنگها زیاد بوده. بیماری ها زیاد بوده . وجود یک چنین تلقی ای که مرگ فقط ویژه دوران سالمندی است دوتا وجه دارد یکی این که همان طور که شما می گویید آدمها را ازاین که درزمان خودش به مرگ بپردازند که این پردازش هم به نوعی انجام می شود ما چه بخواهیم وچه نخواهیم آن را دور می کند ومحروم می کند . یعنی سعی می شود که بچه ها را از معرض مرگ دور بگذارند. عوض این که توضیحات واقعی بدهند توضیحات غیرواقعی بدهند درصورتی که بچه ها با این موضوعات آشنا می شوند.دردوره های مختلف سنی بچه ها به تناسب مختلف سنشان می توانند با موضوعات مربوط به مرگ آشنا شوند درمعرض آن قرار بگیرند واصولا ازنظر ذهنی واحساسی دردوره های مختلف سنی شناخته شده است که چگونه باید این موارد دراختیارشان قرار بگیرد. چه زمانی کودک کم کم آمادگی دریافت مفاهیم انتزاعی را دارد همین طور درسنین دیگر. پس بنابراین یک وجه این فرض غلط این است که همانطور که شما اشاره فرمودید افراد از فرصت رویارویی ومواجهه مستقیم با مرگ برای این که بالاخره بفهمند داستان چیست بتوانند برترس غلبه کنند. ازطرف دیگر که متاسفانه درجوامع امروزی که سالمندان تعدادشان روز به روز بیشتر می شود این که مرگ پدیده مختص سالمندی است زندگی آنها را هم رنگ ناخوشایند می زند. دکتر محمد صادق زاهدی:یک نکته ای را باید روشنتر کنیم که آن هم درآمیختگی مرگ وزندگی است. به نظرمی رسد که وضع بشر دراین عالم این طوراست که با یک پارادوکسی روبه رو است وروی این دولبه حرکت می کند.ازیک طرف میل به زندگی وتلاش به بیشتر زیستن وفرار ازبیماریها تلاش برای بقای عمر واز طرف دیگرآمده شدن برای مرگ . به هرحال همیشه درکنارزندگی مرگ هم است. این که دردهه های اخیر این خلاء کشف شده که ما نمی توانیم فقط تکیه کنیم روی یک لبه حیات بشر یک بعد زندگی انسان را روی آن تاکید کنیم واین زیستن را سرشار ازلذت کردن ومرگ را به شکل یک هیولا به شکل یک دشمن به شکل یک عنصربیگانه ازانسان ووجود انسانی تصویر کردن که باید با آن مبارزه کنیم ومبارزه ما هم درحدی باشد که نابودش کنیم وازبین ببریم.که یک نوع توهم مبارزه با مرگ باشد. این پارادوکس یک جوری باید ادا بشود یعنی هم آدمی میل به بقا دارد به واسطه وجود مرگ این تلاشهای بشر نادیده گرفته نشود وازآن سمت هم آمادگی برای پذیرش مرگ به عنوان یک واقعیت دروجود آدمی پذیرفته شود. دکتر غلامحسین معتمدی :این موضوع درهم آمیختگی مرگ وزندگی یا دوروی یک سکه بودن که اشاره می کنید که امروزه هم تتبعات ویافته های مرگ شناسی که درحقیقت آن دیسیپلینی است که به طور انحصاری واختصاصی به موضوع مرگ ،بیماران روبه مرگ یا نقشی که نقشی که مرگ دارد وخود داغدیدگی وخود کشی می پردازد دقیقا درآنجا هم براین موضوع تاکیدمی شود . البته این موضوع دیرینه ای است. این درهم آمیختگی درچندتا چیز انگشت می گذارد خود این درهم آمیختگی اولا مرگ را از آن جنبه بیگانه ای که درزندگی زندگی دارد مثل چیزی که می خواهد ازبیرون زندگی به آن توجه کند ازقلمرو بیرون ازاین حالت خارج می کند . مرگ زیر پوست زندگی جاریست وآن کوششی که برای تمام افراد بشر چه درطول تاریخ وفلسفه وغیره وفردی وفرهنگی صورت می گیرد برای پذیرش به همین موضوع اشاره دارد. آن که می گویید واقعیت مرگ این که بفهمند که وجود دارد وباید که اگر هم بخواهد حتی به صورت مرگ شخصی ظاهر شود که بحرانی است یک بحرانی است که ما باید به آن تن در دهیم.خیلی ساده نمی خواهیم وارد فلسفه ها شویم یا نمی خواهیم بگوییم که چیز شیرین وقشنگی است . بالاخره این بحرانی است که درآینده نزدیک هم علارقم تمام تلاشهایی که شما می گویید به نظر نمی رسد که حل شدنی باشد. پس ما باید به آن تن دردهیم ناگذریم که این را درکنارزندگی ببینیم برای این که و اقعیتش این است .وقتی این طور دیدیم ازآن خوفناکی وترسناکی تا اندازه زیادی ازآن بیگانگی کم می شود ان وقت درسایه مرگ مفهومش را باید جستجو کنیم.آن پذیرش ازاین مسیر می گذرد. بسیاری ازفلاسفه معتقدند که اصلا زندگی معنای اصلی اش را ازمرگ می گیرد.این فنا پذیری است به لحظه لحظه زندگی معنی می دهد واگر زندگی معنایش لذت باشد یا آمیخته ازاین دوتا باشد این نهایتاً معنای اصلی اش بالاخره ازمرگ گرفته می شود وآن فناپذیری است که ازمرگ گرفته می شود. پس بنابراین درارتباط با برنامه شما است که معنای زندگی .وقتی اینها را به صورت همنوا ببینیم وهماهنگ ببینیم آن وقت یکی را برعلیه یکی دیگربه کارنمی گیریم. درتاریخ فلسفه هم این طوربوده. بعضی ها معتقدند این تضاد تضاد سازنده ای است که این تضادی است که اصلا زندگی ازاین تضاد بین هستی ونیستی وبودن ونبودن ریتمش ویا آهنگش گرفته می شود ومی تواند ادامه پیدا کند. دکتر محمد صادق زاهدی:ما درانسان شناسی خودمان درتعریفمان از انسان، درست است که غریزه بقا غریزه بسیار قدرتمندی است درانسان دست کم اولش بقای فیزیولوژیک است وبعد هم بقای سایکولوژیک است که هرد وتا با هم دیگر تعریف انسان مطلوب را برای بشر فعلی می دهد درتعریف ما ازانسان دراین که آدم چه جور موجودی است . دراین که من یک موجودی هستم که خواهم مرد درتعریف انسان است انسان ظاهرا نتوانسته که آن آرزوی دیرینه خودش را دراین عالم محقق کند. واین را باید بپذیرد که این مردنی است . تلقی ما ازمرگ تاثیر گذاراست درنگرشی نسبت به زندگی داریم. این یک پرسش خیلی جدی است که آیا مرگ زندگی را ازمعنا تهی می کند . شما مستحظر هستید که خیلی ازفیلسوفان وخیلی ازافرادی که به نوعی تجربه تلخی اززندگی دارند دشواری های زندگی آنها اینقدر زیاد بوده که طعم زندگی را نچشیدند گاهی اوقات این ذهنیت درآنها ایجاد می شود که و اقعا مرگ درنهایت زندگی را ختم می کند مرگ دشمن زندگی است وبا وجود مرگ توجیحی برای زندگی کردن نخواهیم داشت. شما هرچه قدر که تلاش کنید وهرچه قدرهم که درواقع اندوخته کسب کنید مرگ حیات شما را نابود خواهد کرد. پرسش این که آیا مرگ زندگی را ازمعنا تهی می کند فی نفسه یک پرسش فلسفی است اما به نظرم می رسد که به هرحال یک کمک چند رشته ای می شود کرد یعنی یک نوع نگاه چند حوزه ای می شود کرد که آیا وجود مرگ حیات را ازمعنی تهی خواهد کرد یا خیر؟ دکتر غلامحسین معتمدی :یک نکته مهم این است که اینها دربسترزمان صورت می گیرد و این نگرش همیشه درنگاه منفی یا مثبت یا امکان پذیرش نسبت به مرگ همیشه نگاه منفی ومثبتی نسبت به زمان معمولا منفی است که دیده می شود که زمان دشمن شادی های انسان است . من شخصا فکر می کنم که اولا تمام خوشی ها وشادکامی ها دربسترزمان انجام می گیرد .بالاخره یک بچه ای بزرگ می شود دستاوردهایی پیدا می کند. پس اگر ما همه چیز را تقصیر زمان بدانیم وبگوییم که زمان مثل صیادی ایستاده که تمام لحظه های زندگی ما را شکار کند من خودم شخصا فکر نمی کنم تصوردرستی باشد . این که می فرمایید دربستر زما انجام می گیرد درست است. واین حالت منفی که وجود دارد متاسفانه بیشتر شاید به این مسئله به انکار مرگ به نپرداختن به این چیزها. اما یک نکته دیگری که وجود دارد این است که قرارنیست که تمام معانی که زندگی دارد ومفاهیمی که زندگی دارد درارتباط با مر گ تعریف شود . بسیاری چیزهایی دیگر درزندگی اتفاق می افتد که به آن ارزش می دهد. وآن هم می تواند مثبت باشد وهم منفی باشد.خیلی چیزها هم آنجاست که معنی را به زندگی می دهد. بحث ما این است که ما اگر مرگ را به عنوان واقعیت می پذیریم اگر نگاه منفی داشته باشیم آن را با مهابت وخوفناکی ببینیم اندازه آن ترس بیش ازحد شود که ما را ازگام برداشتن درمسیر مثبت برای زندگی برای تحقق آن دستاورد ها وبه دست آوردن اهدافمان درزندگی بازبدارد .پس این طور نیست. اشاره ای کردید به اسکندر وتمنای جاودانگی .حالا شما فرض بفرمایید یک زندگی اگر معنا نداشته باشد حالا جاودانه باشد این بی معنایی است که جاودانه می شود .این چه حسنی دارد ؟ بنابراین ما معنای زندگی را ازمنابع مختلفی می توانیم بگیریم.پس بنابراین معنای زندگی بخشی ازاینجا می آید وبخشی ازجاهای دیگر می آیید. دکتر محمد صادق زاهدی:بخشی ازپروسه تربیتی که نسبت به مرگ اتفاق می افتد همین شفافیت مفاهیم وذهنیت روشن پیدا کردن نسبت به مرگ است. ما که قرارنیست مثلا کار یک پزشک را انجام دهیم وکار یک بیما را بگوییم که شما فعلا دارو بخورتا درمان شویم تا ازمرگ بگریزی.ما درواقع نوع نگاه ورهیافت فرد را بایدبه نوعی سازگار کنیم جوری که از زندگی خود حداکثر استفاده را بکند درواقع وجود فرد هم باید بهره بدهد یا به صورتی بهره بری داشته باشد برای زندگی. دکتر محمد صادق زاهدی: به نظر می رسد که حتی موقت بودن این زندگی ومحدود بودن این زندگی به واسطه عنصر میرائی زندگی را ازمعنی تهی نمی کند وعوامل دیگری معنا بخش به زندگی هستند.جنابعالی به آن اراده معطوف به معنا رقیب اراده معطوف به لذت یا قدرت مطرح شده بود آشنا هستید وتخصص شما هم دراین حوضه ها است . مستحظر هستید که تلقی متعارف وعرفی ازمرگ به عنوان بخشی ازوجود انسان این است که اگر همه چیز انسان معنا دارد باشد دست کم یک عنصری است که این نامطلوب است یعنی آدم این را نمی خواهد . یعنی اگر تمام آن حوادث ووقایعی که درزندگی اتفاق می افتد مطولوب یک شخص باشد واقعا ‌آخر که مرگ باشد نامطلوب است دست کم شواهد فیزیولوژیک هم این را نشان می دهد که آدمی غریزه گریز ازمرگ دارد ولی مر گ می آید . شما چه دوست داشته باشی وچه دوست نداشته باشی مرگ می آید واین مرگ یک حالت نامطلوبی است که می آید. حالا آن اراده معطوف به معنا تلاش می کند به این که آیا این مرگی که آخرین واقعه ای است که به صورت صوری درحیات انسانی رخ می دهد می تواند بی معنا کند زندگی را وخودش بی معنا باشد یا این که نه حتی ما برای مرگ هم می توانیم یک معنایی را تعریف کنیم که شخص فراتر قراربگیرد یعنی شخص ازمنظری بالاتر از افقی بالاتر که مرگ هم می تواند به عنوان تکمیل کننده این زندگی ، نوع مردن ،نحوه مردن وحتی انتخاب نوع مردن هم می تواند به نوعی معنا را ایجاد کند. دکتر غلامحسین معتمدی :فلاسفه به شکل های مختلف به موضوع نگاه می کنند. بعضی ها نگاه بد بیننانه دارد .هنرمندان هم همین طور شاید مرگ را تقدیس هم بکنند وشکلی ازآزادی ببینند. بنابراین برداشت ازاین داستانها یا ازاین مفاهیم یا تعابیر متفاوت است. درمورد سیزیف هم آنجایی که برداشت من است که خود کامو اشاره می کند. او تا آنجایی که من استباط می کنم این اراده را می کند که زندگی بکند واین کاررا بکند علارقم پوچی این کاررا انجام بدهد واین اراده ای است که انجام میدهد.بنابراین بستگی دارد که چه کسی چه طوری نگاه بکند.من اشاره کردم که به هرحال بیشتر فلاسفه ای که بانگاهی که مرگ درمقابل زندگی درتقابل قرار نمی دهند ‌آنها به نظر من روش سازنده تری را با توجه به زندگی که آدم دارددرمقابل او قرار میدهد. درمورد این اراده معنایی که فرمودید خودتان بهتر می دانید که این مسئله درروانشناسی مطرح شده به صورت روانشناسی وجودی. ومحور نگاه به آدم هم نگاه درمان صورت می گیرد.هرچند که بعضی ها معتقدند روشهای درمانی ممکن است زیاد موثر نباشد درآنجا اتفاقا خود فناپذیری انسان عامل با معنایش مردن زندگی محسوب می شود وبحث این است که حتی درشکل بد بینانه زندگی همیشه رنج بردن است این رنج باید معنایی پیدا بکند ومرگ هم مثل هررنج دیگری باید معنایی پیدا کند .درآنجا معنا بخشیدن حتی به مرگ است . حتی یک بازی متقابلی است . ازیک طرف مرگ وفناپذیری است که به زندگی معنا می بخشد وازطرف دیگر این زنده بودن اگر رنج بردن است در هررنج معنا بردن است واصطلاح مرگ با وقاع ازهمین جا ایجاد می شودکه حتی دربدترین رنج که می تواند مرگ باشد آدم باید سعی کند ازاین لحظه وازاین مرگ هم یک معنایی را پیدا کند ودرآن یک معنایی را پیدا کند که آن اراده معطوف به معنا که می فرمایید به این شکل دراینجا تئوریزه می شود . برداشت شخصی من این است که به هرحال زندگی شخصی وتجارب زندگی خود فیلسوفها هم دراین جور برداشتها تاثیرگذاراست. اگر فیلسوفی زندگی شخصی اش همراه با رنج باشد می تواند این طور باشد.

 

 

 

پایگاه اطلاع رسانی شبکه چهار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران