کنکور یا دغدغه کسی شدن!

سه شنبه ۰۹ مهر ۱۳۸۱
تا گفتم دنبال مطب دکتر معتمدی می گردم، لبخند ترحم آمیزی بین دو نفر صاحب مغازه رد و بدل شد و یکی با ترس و احتیاط مطب دکتر را نشانم داد و دیگری با نگاه ترحم آمیزش مرا بدرقه کرد. شما بودید، از این که پس از یک روز کاری خسته کننده و گذر از یک سربالایی تند و فقط به خاطر یک «دندانه»! در شماره پلاک آدرستان، دیوانه انگاشته می شدید، به حال و روز آشفته برخی باورهای این مردم تاسف نمی خوردید؟!
جای تعجب است مردمی را که برای کوچک ترین زخم یا ضربه جسمی فورا به پزشک مراجعه می کنند، اما مراجعه برای التیام زخم های روح، که به مراتب حساس تر و مهم تر از جسم است، هزار لاپوشانی می طلبد.

آقای دکتردیگر تب انتخاب رشته کنکوری ها پایین آمده، نتایج اعلام شدند به نظر شما آیا همه آنها که در کنکور قبول نمی شوند، شکست خورده اند، و آیا همه پذیرفته شدگان آدم های موفقی هستند؟ اساسا چه چیزی باعث شده که قبول نشدن در کنکور را شکست تلقی کنیم؟
- اساسا عوارض ناشی از شکست روی دستگاه حافظه ایجاد اختلال یا بیماری می کند. در بهداشت روانی اساس کار بر پیشگیری گذاشته شده است یعنی به جای بررسی یک مقطع خاص، به بررسی عوامل ایجادکننده آن می پردازند که موضوعی فراتر از حوزه روان پزشکی است و از زمینه های موثر نظام آموزشی محسوب می شود؛ زمینه با اهمیت دیگر نگاه اجتماع است که معنای شکست و موفقیت را در جامعه شکل می دهد و الزاما به معنای شکست و موفقیت موثر است. ما از نظر اجتماعی با توجه به بحران هایی که رخ داده، با شکست گرایی روبروییم و مخدوش شدن مرزهای اجتماعی موجب شده که همه چیز به نوعی تغییر شکل یافته مطرح شود.
باید پرسید که ما در نظام آموزشی چقدر از دستاورها و پیشرفت های علوم و تکنولوژی استفاده می کنیم تا دانش آموزان در شرایطی قرار بگیرند که به موفقیت برسند یا شکست را فاجعه ندانند. اینجا در همه زمینه ها شکست به معنی فاجعه است.

 شکست با فاجعه چه تفاوتی دارد؟
شکست وقتی اتفاق می افتد که با وجود ارزیابی واقع بینانه از هدف و برنامه ریزی صحیحی که داشتیم، هدف تحقق پیدا نکند. در این صورت به راحتی می توان عوامل شکست را بررسی کرد و از بین برد، چرا که شکست قابل جبران است. مثال بارزش هم افرادی که برای بار دوم در کنکور شرکت می کنند. اما فاجعه از محیط خارج به افراد تحمیل می شود. نحوه برخورد فرد با مسائل و مشکلات و نوع روح و روانش و مقدار هیجان حاصل از رویارویی با مسئله بسیار مهم است. گاهی فاجعه در روح و روان شکل می گیرد یعنی نگرش فردی به مسئله، فاجعه است در حالی که در واقع این طور نیست.

 می گفتید...
- در دنیا روی عوامل روان شناختی مثل یادگیری، حافظه، تفکر، شیوه های آموزشی و تفکر سازمان یافته زیاد تحقیق شده و وسایل کمک آموزشی مشخصی وجود دارد که کارکرد افراد را ارتقا می دهد. اما اینجا موفقیت درکنکور معمولا حاصل شایستگی هوشی، انگیزه ها، علاقه پیدا کردن و روش های موثر مطالعه است. ما عملا در کنکور به ارزیابی تفاوت ها می پردازیم که همیشه در دنیا مورد انتقاد بوده است. شاید مطالعات تفاوت ها در آزمون های روان شناسی فردی مورد استفاده و مفید واقع شود ولی در کنکور رقابتی ایجاد می شود که هدف مشخصی ندارد. جمع آوری توانمندها و کنار گذاشتن بقیه افراد، یعنی پذیرفتن فقدان کیفیت آموزش و فدا کردن آن. آموزش باید در اختیار همه باشد.
در ایالات متحده 28 درصد افرادی که در دانشگاه ها پذیرفته می شوند می توانند تحصیلات خود را به اتمام برسانند.
در اینجا اگرچه عده بیشتری مدرک تحصیلی عالیه را دارند، اما عملا کارآیی ندارند. آن عده ای که وارد دانشگاه نشده اند بعدها جلوی تحرک متخصصین و کارشناسان را می گیرند. ارزیابی آزمون کنکور در نظریه های آموزشی معاصر کاملا منفی است. ضمن این که عدالت در توزیع نظام آموزشی رعایت نمی شود. تمام آمارها نشان می دهد که بیشترین متغیری که در ارتباط با نتیجه کنکور اهمیت دارد طبقه اجتماعی است و طبقات بالا یا متوسط موفق ترند، چه در طول تحصیل و چه در مقطع کنکور. با چنین وضعی نه قبول شدن موفقیت است، نه قبول نشدن.

 با این اوصاف آیا افرادی هم هستند که پس از کنکور نیاز به کمک روان پزشکی داشته باشند؟
- بله، این افراد را می توان به سه دسته کاملا مجزا تقسیم کرد. اول کسانی که زمینه، بیماری روانی، روحی داشته اند و کنکور فقط عامل آشکارسازی بیماری آنها بوده است. دوم کسانی که بر اثر تجربه شکست واکنش نابسامانی دارند و در قلمرو بیماری های عمده روانی گنجانده نمی شوند و سوم طیف افراد به هنجار که از مشاوره لازم آموزشی و شناسایی هدف ها و توانایی ها محروم بوده اند و اینجاست که مولفه های فردی روان شناختی و تعریف های فردی اهمیت پیدا می کند که فرد موفقیت را در چه بداند.

 موفقیت یعنی چه؟

- موفقیت یعنی تعریف دقیق اهداف و برنامه ریزی درست برای نیل به هدفی که البته با در نظر گرفتن توانایی ها انتخاب شده است. در این صورت دلیلی ندارد که فرد به موفقیت نرسد.

با توجه به این که آدم ها در همه جزئیات زندگی و حتی در برخورد با مشکلات متفاوتند آنهایی که به هر علت دچار مشکلات روحی پس از موفق نشدن در کنکور می شوند، چقدر طول می کشد تا به زندگی عادی برگردند؟

- این دقیقا یک بازی پیچیده بین زمینه فردی و اجتماعی است. بین محیط بیرون و درون انسان همیشه رابطه ای هست. در شرایط موثر، مسلما این اتفاق زودتر می افتد. آخر انسان در این سن (18 سالگی) درمراحلی است که درگیری های خاص ذهنی خودش را دارد. مثلا در حال گذراندن یک بحران هویت است. یعنی از نظر درون روانی در گیرودار چگونگی شکل گیری هویت است که این مسئله با کنکور و شغل آینده هم گره می خورد. همه از او انتظار دارند که با کنکور کنار بیاید و با این غول مبارزه کند، حتی هویتش هم تحت الشعاع این مسئله قرار می گیرد. انگار حرمت شخصی و فردیت و هویتش در گرو قبولی در کنکور است.
مهم این است که خانواده فرد چگونه به مسئله نگاه می کنند. این مسئله (که به قول بعضی ها یک فاجعه است و برای بعضی ها یک شکست ساده) می تواند یک موضوع ناخوشایند 2 تا 3 روزه (در شرایط مناسب) تا یک فاجعه بزرگ تلقی شود.
شما تصور کنید در نظام آموزشی ما دوسوم افراد ناموفق شناخته می شوند و عده افراد ممتاز معمولا از یک سوم تجاوز نمی کند. برچسب شکست خورده که به آنها می خورد ممکن است تا سالها روح و روان فرد را تحت الشعاع قرار بدهد. برای افراد مستعد بیماری، حتی موفقیت هم می تواند استرس ایجاد کند و مشکل ساز شود. عوامل استرس زا در زندگی عادی شامل اتفاقات ناراحت کننده و خوشحال کننده هستند یعنی هر اتفاقی در جدول فشار روانی امتیازی دارد. گاهی باید این اعداد را با هم جمع کرد و درجه شکست روحی را محاسبه کرد.

درجه شکست روحی آدم های موفقی (که به نظر جامعه موفقند) که پس از قبولی در کنکور با دیدن وضع نابسامان بازار کار یا عدم علاقمندی به واحدهای درسی دچار احساس یاس و سرخوردگی می شوند چقدر است؟
آدم ها تا هدف دارند و می خواهند به هدف برسند انرژی فراوانی دارند. اگرچه افسردگی ناشی از موفقیت هم مسئله مهمی است. یعنی بسیاری از افراد پس از رسیدن به هدف احساس پوچی می کنند. علتش هم به نظر من این است که اهداف شان را با نظر جامعه سنجیده اند وگرنه آدم هایی که هدف مشخصی دارند که با قرائن ظاهری موفقیت در جامعه ارزیابی نمی شود، تکلیفشان با خودشان روشن است و هیچ وقت احساس پوچی نمی کنند. چرا که شادی و رضایت را در روابطشان قربانی نکرده اند. آنها مرحله به مرحله و در «حال گسترده» زندگی کرده اند. آنها برای به دست آوردن چیزی، چیزهای دیگری را فدا نکرده اند.
از لحاظ عوامل فشار روانی، در عمل موفق های کنکور چون کلیشه ای عمل کرده اند و مطابق میل جامعه، پس از ورود به دانشگاه می فهمند خلاقیت ها و توانایی ها و قابلیت هایشان را درست ارزیابی نکرده اند و براساس تصویری که دیگران ساخته اند پا به عرصه ناشناخته ی دانشگاه گذاشته اند، در نتیجه وقتی تفاوت واقعیت را با آنچه شنیده اند درمی یابند، دچار یاس و دلزدگی و ناامیدی می شوند و با روحیه ضعیف و نمره پایین دوران دانشگاه را می گذرانند. ضمن این که همیشه ترسی از زیستن در آینده برایشان وجود دارد که می تواند موجب نابودی زندگی شان شود.

اساسا شما فکر نمی کنید ما ایرانی ها کمتر زیستن در حال و مخصوصا «حال گسترده» را بلدیم و اغلب آینده نگری، حال ما را ضایع می کند؟
خیلی از نابسامانی های روانی در زمان شکل می گیرد، افسردگی حالت ذهنی آدم هایی است که در گذشته زندگی می کنند. آدم هایی هم که در آینده زندگی می کنند دچار اختلالات اضطرابی ترس از آینده هستند. اگر توانایی در حال زیستن در ما وجود نداشته باشد نوجوان ها و کودکان را با ترس از آینده بزرگ می کنیم و آنها در گذر زمان فاقد ساختار لازم برای حفاظت از هسته درونی شان می شوند و در نتیجه در میانسالی با افسوس گذشته زندگی می کنند و افسرده می شوند.

عده ای معتقدند هرکدام از ما برای انجام یک کار خاص، آفریده شده ایم. شما با این نظریه که آدم ها فقط در انجام یک حرفه خاص موفق خواهند بود، چقدر موافقید؟
و آیا آدم هایی چندبعدی که استعدادها و علائق مختلفی دارند در برخورد با مشکلات، اگر مشکلات به نظر آنها سنگریزه ی راه نباشد و دیوار به حساب بیاید، آسان تر عمل نخواهند کرد؟

- به نظر می رسد افراد به طور ذاتی از استعدادهای خاصی برخودارند که این امر در روانشناسی خلاقیت، بسیار مورد تاکید قرار گرفته است. هدف آموزش و نظام آموزشی هم باید این باشد که استعدادهای خاص افراد را پرورش دهد. هر آدمی در زمینه ای بسیار منحصر به فرد است و ذاتا برتری مشخصی دارد. در آزمون های خلاقیت کودکان، این امر به خوبی به اثبات رسیده است. پس در یک نظام آموزشی خوب، باید استعدادهای خاص شناسایی شوند و اهداف آینده افراد براساس آن استعدادهای خاص شکل بگیرد. حتی اگر نظام آموزشی به ارزیابی تفاوت ها می پردازد، از این زاویه به تفاوت ها نگاه کند. تحقیقات نشان داده است که هر آدمی تا حدی قابلیت یادگیری موضوعات مختلف را دارد! بنابراین اگر ما در بخش هایی خوب پیشرفت نکرده ایم به علت عدم ارائه آموزش خوب و صحیح بوده است، و مثلا پاسخ سوال جنجالی این که چرا اغلب ما در ریاضی مشکل داریم؟ این است که ما در سنینی شروع به آموزش ریاضی می کنیم که هنوز ساختارهای ذهنی انتزاعی ریاضی شکل نگرفته است.
بحث تخصصی شدن آدم ها در جامعه مدتی است که کمرنگ شده و جامعه به ضرورت پرورش و تربیت افراد چندبعدی پی برده است. مسلما این افراد از سلامت روحی و روانی بیشتری برخوردارند.
از نظر روانی هم این افراد با توانایی های لذت بردن از مسائل مختلف، تعادل روحی بیشتری خواهند داشت. همین اتفاق که برای یکی فاجعه است، برای دیگری ساده تر رخ می دهد، چرا که آن آدم چندبعدی به مناسبت علاقه شخصی فراگیر در حوزه یادگیری، همه چیز را سهل تر سپری می کند. شخصیت چندبعدی، منابع انرژی روانی متعددی را برای فرد ایجاد می کند. این فرد عملا همه انرژی اش را روی یک جنبه سرمایه گذاری نکرده است.
امروزه مسئله برتری ضریب EQ (هوش عاطفی) نسبت به IQ مطرح است، چراکه اگر به تعادل روحی افراد توجه نشود استفاده ذهنی از آدم ها هم امکان پذیر نخواهد بود. در عوض آدم های چندبعدی قابلیت های خاص، گنجینه روانی غنی و تعامل آسان تر دارند.

در مورد غول کنکور توضیح دیگری ندارید؟
نگرش اجتماعی غول مانند به کنکور باید اصلاح شود. این اصلاح از خانه و خانواده تا نظام آموزشی را شامل می شود. از زاویه برنامه ریزی هم باید توهم و فاجعه زدایی صورت گیرد یعنی باید وحشت زایی و هیبت کنکور را از بین ببریم و با ارقام و اعداد این جایگاه خاص را پایین بیاوریم. بسیاری از افراد با توانمندی های دیگر حرمت و کارآیی بیشتری دارند. اگر بتوانیم این نگاه را اصلاح کنیم کمک بسیار بزرگی به همه کرده ایم.