تمامی حقوق این وبسایت محفوظ می باشد
طراحی سایت و بهینه سازی سایت توسط ساناتک
وحدت حواس و آفرینش شعر(1)
شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۶۸
ادراک مستقیم ما از این جهان به غایت پیچیده و مرموز به کمک حواس صورت می گیرد. در ابتدا به نظر می رسد مرز مشخصی عرصه های حسی را از هم جدا می کند. دیدنی را نمی توان شنید و شنیدنی را نمی توان بوئید. اما حتی در محاوره روزمره با تعبیرهایی مانند صدای گرم، لبخند شیرین و چهره نمکین روبرو می شویم که نشان دهنده آمیزش عرصه های حسی با یکدیگر است.
وحدت حواس از جمله مبانی اصلی آفرینش هنری و به ویژه خلق شعر محسوب می شود. تجلی وحدت حواس در وجوه گوناگون ذهنیت بشر از دیدگاه های متفاوتی مورد ارزیابی قرار گرفته است.
در این نوشتار نویسندگان به جستجوی مبانی روانشناختی وحدت حواس پرداخته اند و عناوین زیر به ترتیب مورد بحث قرار خواهد گرفت:
مبانی علمی وحدت حواس، حس آمیزی، انواع حس آمیزی، حس آمیزی صوت و نور، حس آمیزی در حالات روانی غیرعادی و مصرف دارو، حس آمیزی در ادبیات جهان، حس آمیزی و شعر، حس آمیزی در شعر فارسی، سمبولیسم آوایی، سمبولیسم آوایی و شعر، نتیجه.
مبانی علمی وحدت حواس
متفکران از دیرباز نسبت به پدیده وحدت حواس توجه خاصی مبذول داشته اند. ارسطو نخستین کسی است که به نحوی نظام مند به این مسئله پرداخته است و از حس مشترک ( sensus communis ) سخن می گوید. (1 )
نگرش مشابهی در کتب ذخیره خوارزمشاهی و کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی و نوشته ابن سینا دیده می شود. حس مشترک در متون ذکر شده تحت عنوان بنطاسیا نیز مورد بحث قرار گرفته است. (2 ) چگونگی ارتباط متقابل حواس از وجوه گوناگونی بررسی شده است. دانش نوین چهار رویکرد عمده را در ارتباط با وحدت حواس مطرح می کند که توسط لارنس. ای. مارکز ( Lawrence.E.Marks ) ارائه شده و از این قرار است:
1 – آموزه اطلاعات معادل (3 )
این آموزه در حقیقت صورت بندی نوین نظریه ارسطو در باب وحدت حواس محسوب می شود. منظور این است که حواس مختلف می توانند ما را از صور و خواص مشترک جهان خارجی آگاه کند. مثالی که هورن بوستل ( Horn Bostel ) در مورد حرکت ارائه می دهد به خوبی نشان دهنده این مطلب است.
او می گوید که آگاهی ما از حرکت یک شئ به کمک همه حواس (بینایی، شنوایی و بساوایی) صورت می گیرد.
از نظر هابز، لاک و برخی دیگر از متفکران، شکل ( form ) یکی از اعراض ( attributes) مشترک حواس و مثالی از آن چیزی است که ارسطو آن را محسوسات مشترک ( common sensibles ) می خواند. (4 )
2 – آموزه خواص و اعراض حسی مشابه (5 )
این آموزه بیانگر آن است که ابعاد خاصی از تجربه حسی از عرصه های مختلف با هم مشابه و همسان هستند. مثلا پر همان گونه صورت را نوازش می دهد که نجوا دستگاه شنوایی را تحریک می کند. غذایی تند گیرنده های چشایی را همان گونه تحریک می کند که برق صاعقه موجب تحریک بینایی می شود.
خصوصیاتی مانند شدت، نوع ( type ) و تداوم در همه حواس مشترک است. (6 )
چهار بعد مهم حس مشترک عبارتند از گستردگی ( extension )، شدت ( intensity)، درخشندگی ( brightness) و کیفیت ( quality )
در گستردگی از اندازه صحبت می شود. این اندازه با مفهوم معمول فیزیکی آن تفاوت دارد. مثلا صداهای بلند و بم دلالت بر حجیم بودن دارند و به نظر می رسد حجم بزرگی را اشغال می کنند. حال آن که صداهای نرم و زیر حاکی از کوچکی و نازکی اشیا هستند و به نظر می رسد حجم کوچکی را در بر می گیرند.
در مورد درخشندگی نخستین بار هورن بوستل نشان داد که درخشندگی نور، لمس، صدا و بو می تواند یکسان باشد. تحقیقات او کاملا مبنای تجربی داشت. هورن بوستل روزی از دوست موسیقیدانش به نام اتو آبراهام پرسید که به نظر او کدام نوت در پیانو با بوی بنفشه ارتباط دارد و وقتی متوجه شد پاسخ آبراهام با نتایج تحقیقات وی سازگاری دارد، مسئله را پی گیری کرد. او درخشندگی بصری را با درخشندگی یک صوت مقایسه کرد و به نسبت های یکسانی دست یافت. (7 )
نافه ( Nafe ) در تجربه ای درون نگرانه بر انسانها، احساس سرما و درد گزشی و ضعیف را به صورت درخشان و گرما و فشار را به صورت گرفته و تیره ( dull) توصیف می کند. جدول زیر ارتباطات ذکر شده را نشان می دهد:
گرفته و تیره ( dull ) درخشان ( bright )
زبر صاف
سخت نرم
کند تیز
سنگین سبک
گرم سرد
بورنشتین ( Bornstein ) معتقد بود که محرک های تحریک کننده درخشندگی تن بدن ( body tone ) را بالا می برند. این گفته با نظریه هاینز ورنر ( Heinz Werner ) شباهت دارد که می گوید یک واکنش بدنی عمومی در برابر هر محرکی وجود دارد که زیربنای بسیاری از ارتباطات بین حسی از قبیل حس آمیزی ( synesthesia ) است. باید خاطرنشان کرد که در عرصه بینایی از دید محققان فوق درخشندگی لزوما با روشنی یکسان نیست. در عرصه شنوایی نیز درخشندگی تنها توسط زیر و بم بودن صوت مشخص نمی شود بلکه به دامنه آن هم بستگی دارد.
تاکنون در مورد گستردگی و درخشندگی سخن رفت. درباره عامل شدت نیز توضیحی لازم به نظر نمی رسد. حال به بعد کیفیت می پردازیم که چگونگی ارتباط حواس مختلف توسط آن مورد بررسی قرار می گیرد.
بدون شک یکی از وجوه مهم شباهت میان تاثیرات حسی بستگی به عاطفه برانگیخته شده در انسان دارد. (همینجا باید توضیح داد که منظور نویسندگان از واژه عاطفه معنای معمول آن در زبان نیست بلکه عاطفه مجموعه وسیعی از واکنش های هیجانی را دربر می گیرد که می تواند منفی یا مثبت باشد.) گوته از ارتباط میان زردی و شادی، سرخی و فعالیت و سردی و رنگ آبی سخن گفته است. نظر او توسط کار تجربی و علمی هارتشورن ( Hartshorne ) مورد تایید قرار گرفته است. نظریه هارتشورن مربوط به رابطه میان حس و عاطفه است. او این تاثیرات را ناشی از روند تکامل انطباقی ( adaptivr evolution ) حواس می دانست و بر آن بود که مثلا زردی از آن رو زرد شده است که همراه با لذت ناشی از گرمای خورشید بوده است و سبزی به این دلیل دارای بار عاطفی سبزی شده است که یادآور احساس خوشایند و آرامبخش آسودن در جوار خنکای گیاهان است.
در مورد ارتباط حواس و عواطف مطالعات زیادی صورت گرفته است که دارای کاربرد هنری نیز هست. مثلا هارتشورن معتقد بود که رنگ زرد و صدای زیر ایجادکننده حالت وجد و سرور و رنگ بنفش و صدای بم موجه حالت اندوه است اما بعدها رایت ( Wright ) و رین واتر ( Rain Water ) به این نتیجه رسیدند که شادی به رنگ خاصی مربوط نیست بلکه با درخشندگی رنگ ها بستگی دارد. به این ترتیب می بینیم که حس های مختلف می توانند از طریق القا عاطفه مشترکی با هم ارتباط یابند.
باید گفت که اصوات به کار رفته در بافت گفتار به خودی خود می توانند القاکننده معانی و عواطف باشند که در بخش سمبولیسم آوایی به آن اشاره خواهد شد.
3 – آموزه خواص روانی- فیزیکی مشترک (8 )
قوانین مشترکی بر آمایش یا فرآوردن ( processing ) اطلاعات ورودی از طریق عرصه های حسی مختلف حاکم است که بحث درباره آنها از حوصله این نوشتار خارج است.
4 – آموزه همبستگی های عصبی (9 )
مکانیسم های نور و فیزیولوژیک مشابه یا مشترکی برای آمایش اطلاعات ورودی از طریق عرصه های حسی مختلف، کشف و پیشنهاد شده است که بر عدم جدایی عرصه های حسی و وجود تشابه در میان آنها دلالت می کند.
بالاخره نظریه دیگری باید مطرح شود که یک آموزه تمام و کمال وحدت حواس و در بر گیرنده چهار آموزه قبلی است. بر طبق این نظریه تمام حواس به مثابه انواع یک حس عمومی و شاید بدوی تر تعبیر می شوند. به نظر می رسد تفکیک از کل به جز از طریق تکوین نوعی ( phylogenesis ) و تکوین فردی ( ontogenesis) صورت پذیرفته است. معذلک این تفکیک به شکلی ناقص صورت گرفته است. به طریقی که لااقل تمام حواس از طریق راه هایی که بیان شد با یکدیگر مرتبط می شوند و در وحدت نسبی به سر می برند.
محققان معتقدند که منشا تمام حواس به یک حس ابتدایی منفرد بازمی گردد که در طول اعصار این حس واحد و بدوی به انواع عرصه های حسی دیگر تمایز یافته است. جالب است که تهانوی نویسنده کشاف اصطلاحات الفنون درکتاب خود نظریه کاملا مشابهی را در مورد حس لامسه ارائه داده است. او معتقد بود نخستین حسی که در همه حیوانات به وجود آمده، حس لامسه است و بعدا سایر حواس از آن منشا گرفته اند. او اشاره می کند که حس لامسه برخلاف سایر حواس در تمام اعضای بدن وجود دارد و این مطلب را شاهدی بر نظریه خود می داند.
ابوحامد غزالی نیز درالمنقذ من الضلال در مورد پیدایش حواس همین نظریه را ذکر کرده است. (10 )
در حال حاضر نیز اعتقاد رایج بر آن است که همه حواس از تحول حس بدوی تر لامسه به وجود آمده اند. هاینز ورنر که حتی قبل از نظریه عمومی سیستم ها مطالعات قابل توجهی در زمینه الگوسازی سیستم های زیستی به خصوص سیستم های شناختی انجام داده بود به وحدت ابتدایی حواس و تفکیک بعدی آن اشاره می کند.
وحدت حواس بارزترین تجلی خود را در پدیده حس آمیزی می یابد.
حس آمیزی
حس آمیزی در تعریف عبارتست از همراهی تصویری مبتنی بر یک عرصه حسی یا تصویری از عرصه حسی دیگر. به عبارت دیگر حس آمیزی انتقال همزمان تاثرات یک عرصه حسی بر عرصه های دیگر با پاسخ مشترک چند عرصه حسی به تحریک یکی از آنهاست. معمولا در حس آمیزی دو عرصه حسی با یکدیگر ارتباط می یابند. مثلا سهراب سپهری از بوی ترانه و بوی لالایی سخن می گوید. یعنی خاصیت عرصه حسی بویایی را به عرصه شنوایی تعمیم می دهد:
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای، گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.
(آواز آفتاب. شاسوسا)
در زبان محاوره هم نمونه های حس آمیزی فراوان است مانند آواز گرم، صوت شیرین و غیره. در حقیقت تعداد اندکی از مردم حس آمیز واقعی هستند. معهذا یک ظرفیت عمومی حس آمیزی در افراد وجود دارد که آنان را قادر می کند تا شدت و ضعف شباهت میان کیفیت های حسی مختلف را ارزیابی کنند. این ظرفیت به خصوص تحت تاثیر تجربیات نیرومند حسی زیباشناختی برانگیخته می شود.
اگرچه ارتباط میان حواس در همه افراد طبیعی وجود دارد. معهذا در کسانی که دارای حس آمیزی واقعی هستند این ارتباطات بسیار واضح است. مانند تجسم بصری یک رنگ بر اثر شنیدن یک صدا. همچنین در افرادی که دارای حس آمیزی واقعی هستند ارتباط میان حواس از انعطاف پذیری کمتری برخودار است و الگوهایی نسبتا تکراری دارد.
حس آمیزی واقعی بمثابه یک ویژگی اولیه در کودکان شایع تر از بالغین است. 40 تا 50 درصد کودکان در مقایسه با 10 تا 20 درصد بالغین حس آمیز هستند.
هاینز ورنر می نویسد حس آمیزی در سه وضعیت کودکی، زبان و تفکر مردم بدوی و رفتار افراد مبتلا به ضایعه مغزی ظاهر می شود. او مورد پسری سه ساله را گزارش می کند که گفته است یک برگ بوی سبز می دهد. این تمایل ترکیبی ( syncretic) تفکر کودکانه به طور تجربی توسط ویپنر ( Wapner ) در دانشگاه کلارک ( Clark) نشان داده شده است. حس آمیزی واقعی در سن بلوغ معمولا از بین می رود، اما ارتباط میان حواس باقی می ماند و از طریق شناختی نمایان می شود.
مفهوم حس آمیزی از اواخر قرن هفدهم مطرح شده است. جان لاک می نویسد نابینایی مدعی بود که قادر است مفهوم رنگ مخملی را دریابد و وقتی از او پرسیدند مخملی چیست؟ گفت: مانند صدای یک ترومپت است. یکی از اولین گزارش ها در مورد حس آمیزی در آغاز قرن هجدهم از طرف موسیقیدانی به نام کسل ( Castel ) ارائه شده است. رویداد آغازگر این پژوهش به این صورت بود که چشم پزشک انگلیسی توماس ول هاوس ( Thomas Woolhouse ) نابینایی را می شناخت که اصوات در او ایجاد احساس بینایی می کردند. کسل که دوست ول هاوس بود ارگ رنگین را اختراع کرد که همزمان تولید نور و صدا می کرد. این آلت موسیقی وحدت نور و صدا را به نمایش می گذاشت و موسیقی رنگین آن توسط افراد نابینا و ناشنوا قابل ادراک بود.
ژول میله ( Jules Millet) در 1982 و کلریه ( Clariere ) در 1898 تالیفاتی در باب شنوایی رنگین ارائه کردند. مالینگ ( Mahling) نیز قبلا در 1826 تحت همین عنوان مقاله ای نوشته بود.
در قرن نوزدهم علاقه عمومی در مورد حس آمیزی به اوج خود رسید و تا پایان این قرن کتاب های بسیاری در این زمینه تالیف شد. در قرن بیستم گرایش عمومی در ابتدای قرن روبه افزایش بود و آنگاه کاهش یافت .(11) گرایش عمومی اولیه به حس آمیزی و کاهش بعدی آن چه علتی داشته است؟ در قرن نوزدهم توجه به حس آمیزی تنها از دیدگاه علم مطرح نبود و ادبیات و موسیقی نیز در این زمینه سهیم بودند. جالب توجه است که در آنزمان کنسرتهای چندحسی ( multimodal) برگزار و موسیقی با نور و گاهی حتی با بو توام میشد. ما به ارگ رنگین کسل اشاره کردیم. یک قرن و نیم بعد از اونیز آلات موسیقی مشابهی ساخته شد. نمونه این گرایش را در موسیقی الکساندر اسکریابین ( Alexander Scriabin ) نیز می بینید که قطعه پرومته او برای پیانو، کر و ارگ رنگین تصنیف شده است. در ادبیات نیز این گرایش در زمان فوق در آثار بودلر و رمبو دیده می شود.
شاید یکی دیگر ار دلایل کاهش توجه به موضوع حس آمیزی تغییر ایستار ( attitude) تحقیقات روانشناختی در قرن اخیر باشد که جهت آن از ذهنی، درون نگرانه ( introspective) و کیفی به عینی و کمی تبدیل شده است. در زمینه های ادبی و هنری بدون توجه به وجوه درون نگرانه این تحقیقات کمتر سودمند خواهد بود.
انواع حس آمیزی
اگر فرض کنیم که در حس آمیزی در یک لحظه تنها دو حس تحریک شود، با توجه به تعداد حداقل 5 حس موجود 20 حالت مختلف حس آمیزی ممکن است بوجود آید که درواقع شامل ده زوج قرینه است.
باید توجه داشت که ارتباط حس آمیخته ممکن است دوطرفه نباشد. مثلا شخصی حس آمیزی شنوایی به بینایی داشته باشد ولی فاقد حس آمیزی بینایی به شنوایی باشد. شیوع کلیه حالات فوق یکسان نیست. شایع ترین آنها انگیزش رنگ به وسیله صدا یا شنوایی رنگین ( coloured hearing ) است. این که چه کیفیتی از یک حس خاص به کیفیتی از حس دیگر تبدیل می شود از یکنواختی و نظم دقیقی پیروی نمی کند. این بی نظمی به خصوص در مورد حس های بدوی تر مانند بو، مزه، لمس، حرارت و درد بیشتر وجود دارد. در حس آمیزی بینایی- شنوایی نظم بیشتری دیده می شود، چه در یک فرد در شرایط مختلف (به نسبت بیشتر) و چه در افراد مختلف (به نسبت کمتر) چند استثنا در بی نظمی موجود در سایر انواع حس آمیزی دیده می شود. از جمله یکی ادراک عمومی و جهانی و گسترده رنگ های آبی و سبز به عنوان «سرد» و قرمز و زرد به عنوان رنگ های «گرم» و دیگری ادراک رنگ های تیره و اشباع شده به عنوان رنگ های «سنگین» است.
حس آمیزی صورت و نور
چنان که گفته شد حس آمیزی صوت و نور شایع ترین نوع حس آمیزی است. این که چه صدایی با چه رنگی ارتباط دارد، مورد توجه بسیاری از محققان قرار گرفته است. نیوتون (1704 ) و کسل (1725 ) فکر می کردند که شباهتی واقعی میان رنگ های اولیه و نوت های موسیقی وجود دارد. نیوتون رنگ های طیفی قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش را به ترتیب موازی با گام های مختلف موسیقی می دانست. کسل در ارگ معروف خود میان رنگ ها و نوت های موسیقی چنین رابطه ای برقرار کرده بود، آبی (دو)، سبز (ر)، زرد (می)، سرخ (سل) و... تحقیقات بعدی وجود چنین ارتباط های دقیقی را تایید نکرد. مثلا اگرچه بیشتر اشخاص رنگ صدای فلوت را آبی ذکر کردند (از جمله کاندینسکی نقاش و تیک شاعر) ولی همه افراد لزوما با این نظر موافق نبودند. مثلا جوزف اسلاندر ( Joseph Auslander) شاعر رنگ آوای فلوت را نقره ای می بیند.
تحقیقات ارزشمند ماج ( Mudge ) در این زمینه روشنگر بوده است. او به این نتیجه رسید که ارتباطی مستقیم میان نوت های موسیقی و رنگ های خاص وجود ندارد بلکه در واقع نوت های زیر موسیقی با رنگ های درخشان و نوت های بم با رنگ های تیره بستگی دارند. مثلا رنگ صدای فلوت و کلارینت درخشان و رنگ آوای ترومبون تیره ذکر می شود. همچنین میان اندازه تصویر بصری و زیر و بم بودن صدا نیز رابطه وجود دارد. گزارش های متعددی نشان داده است که هر اندازه صدا زیرتر باشد تصویر بصری کوچکتری را درانسان القا می کند.
در موسیقی تنها آوای نوت ها القاکننده تصاویر نیست، بلکه سایر وجوه موسیقی نیز در این زمینه تاثیر دارد. ویلمان ( Willmann ) از تعدادی آهنگساز و دانشجوی رشته آهنگسازی درخواست کرد که برای اشکال هندسی دست به تصنیف موسیقی بزنند. نتایج نشان داد که اشکال زاویه دار و نامنظم با صداهای بلندتر، سریع تر و ریتم های سکته یافته ارتباط دارند.
مهمترین آوایی که انسان می شنود آوای کلامی است که از آوای موسیقی نیز اهمیت بیشتری دارد. ثابت شده است که آواهای کلامی بیشتر از آواهای غیرکلامی ایجاد حس آمیزی می کنند. در این میان آوای کلامی واکه ها یا مصوت ها ( Vowels ) از آوای همخوان ها یا صامت ها ( Consonants ) نقش بارزتری دارند.
کلماتی که واکه های مشابه داشته باشند با وجود همخوانهای غیرمشابه حس آمیزی مشابهی را ایجاد می کنند. مثلا تصویر بصری حس آمیخته ناشی از واژه «بال» به تصویر القا شده از کلمه «کار» شبیه تر است تا تصویر ناشی از واژه «بیل». توجه کنید که تاکید ما بر روی تصویر حس آمیخته است و نه تصویر ناشی از معنی.
تحقیقات وسیعی درباره ارتباط میان واکه های خاص با رنگ های خاص صورت گرفته است که در این نوشتار فرصت پرداختن به آنها نیست. تنها به طور خلاصه می گوییم که حس آمیزی شنوایی نیز از قانون درخشندگی تبعیت می کند. زیرا / e / و / i / که اصوات زیر هستند با درخشان ترین رنگها و / o /، / U / و / u / که بم محسوب می شوند با تیره ترین رنگ ها در ارتباطند. ما در بخش سمبولیسم آوایی و نام آوایی ( onomatopoesis) به این بحث خواهیم پرداخت.
حس آمیزی در حالات روانی غیرعادی و مصرف دارو
در ادبیات روانپزشکی از نوع بیمارگونه حس آمیزی تحت عنوان توهم واکنشی نام برده می شود. به عنوان مثال می توان از بیماری نام برد که وقتی صدای عطسه دیگران را می شنید درد شدیدی در سرش احساس می کرد. گاه حس آمیزی بسیار دقیقی در بیماران روانی دیده می شود.
ببینید یک بیمار ایرانی مبتلا به اسکیزوفرنیا احساس بصری خود را پس از شنیدن آواهای کلامی زیر چقدر دقیق بیان می کند:
« /ا/ رنگ طوسی که مقدار خیلی خیلی کمی قهوه ای در خود داشته باشد /ا/ به رنگ سایه در کنار آفتاب /ب/ رنگ توت خشک یعنی طوسی کمرنگ و سبز مخصوص کمرنگ. /ک/ رنگ گوشت قرمز رنگ، قرمزی که مقدار خیلی خیلی کمی قهوه ای و سفید به آن اضافه شده باشد.»
این توضیحات نشان می دهد که پاسخ بصری در برابر تحریک شنوایی در این بیمار آنقدر نیرومند است که گویا او واقعا چیزی را می بیند و توصیف می کند. قابل توجه است که در فواصل زمانی مختلف بیان این ویژگی ها در این بیمار به همین صورت دقیق تکرار می شد. بخشی از شکایات این بیمار درواقع به شدت مبنای حس آمیخته داشت. (12 )
برخی داروهای روان گردان مانند حشیش، مسکالین و ال. اس. دی ( LSD) می توانند در افراد غیرحس آمیز نیز حس آمیزی شدیدی به وجود آورند و این نشان می دهد که ظرفیت بالقوه حس آمیزی در تمام مردم به صورت نهفته و خفته وجود دارد.
تئوفیل گوتیه و شارل بودلر تجربیات شخصی خود را در مورد مصرف حشیش گزارش کرده اند که به آن اشاره خواهد شد.
حس آمیزی در ادبیات جهان
تعابیر حس آمیخته و حس آمیزی در گذشته بیشتر از جنبه ادبی و زیباشناختی مورد مطالعه قرار گرفته است. (13 ) تعداد اندکی از تحقیقات هم از نظر سمانتیک (اولمن Ullmann) و روانشناختی (دانی Downey ) انجام شده است. یکی از جامع ترین تحلیل ها که به سی بولد ( Siebold) تعلق دارد، در مورد استفاده نگارسازی ( imagery) بر مبنای حس آمیزی در شعر رمانتیک انگلیسی در قرن نوزدهم است.
اگر شاعری باشد که وحدت حواس برای او اهمیتی بنیادی داشته باشد، شارل بودلر (1867 – 1821 ) است. حس آمیزی در اشعار بودلر به خصوص آنهایی که خطاب به معشوقه اش ژن دووال ( Jeanne Duval ) سروده شده، مکررا به کار رفته است.
البته پیش از بودلر هم حس آمیزی در آثار شاعرانی مانند هومر، هوراس، آشیلوس، گراشا و شللی به کار رفته است. یکی از نخستین نمونه های حس آمیزی در یک دوبیتی هیروگلیف مصری دیده می شود که متعلق به 1100 تا 1300 سال قبل از میلاد مسیح است. در آنجا چنین آمده است:
آوای صدای تو شیرین است
درست چونان طعم شرابی تیره.
قبل از بودلر در مورد حس آمیزی نظریه پردازی صورت نگرفته و تعابیر حس آمیخته تا این حد آگاهانه به کار نرفته است. شاید بتوان شعر همبستگی ها ( correspondences) سروده بودلر را که در تاریخ جنبش سمبولیسم اهمیت زیادی دارد، بیانیه شاعرانه وحدت حواس دانست. در اینجا ترجمه فارسی این شعر را ذکر می کنیم. (14 )
طبیعت، معبدیست که گهگاه از ستون های زنده آن
سخنانی درهم به گوش ما می رسد،
و آدمی از میان انبوه نشانه هایی می گذرد
که بر او به چشم آشنا می نگرند
همچون انعکاس آواهای طولانی که از دور
در وحدتی ظلمانی و ژرف درهم می آمیزد
عطرها و رنگ ها و آهنگ ها به پهنای شب و روشنی،
پاسخگوی یکدیگرند.
عطرهای ترو تازه ای است چون پیکر کودکان
که همچون آواهای نی دلپذیر است و همچون چمنزاران، سبز
و عطرهای دیگر تباه شده و سرشار و پیروزمند
که همچون اشیاء پایان ناپذیر گسترش دارند
و چون عنبر و مشک و صمغ و کندر
ترانه تبدیل اندیشه و احساس را می سرایند.
بوها ممکن است مانند پوست کودکان تازه باشد و موسیقی ابوا شیرین و چون چمنزاران سبز است. بوها برای بودلراهمیت زیادی داشته اند و به گفته ژان پروو هیچ شاعری شامه ای به قوت بودلر نداشته است. چای ( Chaix) می گفت شاید بودلر یک حس بویایی مافوق عادی داشته است. از این لحاظ بودلر یادآور حافظ است که در غزل هایش حساسیت ویژه ای در برابر بوها انعکاس یافته است.
صبا وقت سحر بوئی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می آورد
البته باید گفت ک بی نهایت نادر است که تجربه بویایی از اجزا حس آمیزی واقعی باشد، ولی بوها در تعابیر حس آمیخته نقش مهمی را ایفا می کنند.
بدون تردید شناخت بودلر در مورد همبستگی های حسی تحت تاثیر کارهای ای. ت. هوفمان ( E.T.Hoffmann ) نویسنده قرار داشته است. بودلر معتقد بود که در رنگ ها، هارمونی، ملودی و کنترپوان وجود دارد.
او می نویسد: «من نمی دانم آیا هنوز کسی از مقایسه گران سلسله ترتیب رنگ ها و عواطف را به طور استوار تنظیم کرده است یا نه، اما نوشته ای از هوفمان را به یاد می آورم که کاملا نمایشگر اندیشه منست و برای همه آنان که صادقانه طبیعت را دوست دارند خوشایند خواهد بود. هوفمان می نویسد، نه تنها در رویا یا در حالت نیمه بیداری پیش از خواب بلکه در حالت بیداری وقتی آهنگ موسیقی بگوشم می خورد شباهت و پیوند نزدیک میان رنگ ها، آهنگ ها، عطرها می بینم. گویی برای من همه اینها از یک فروغ روشنایی زاده شده است و باید در یک کنسرت جالب دوباره بهم بپیوندد و رایحه دغدغه ای خرمائی و سرخ در شخص من تاثیری جادویی دارد و مرا در حالت رویای عمیق فرو می برد. در این هنگام است که انگار از دور صدای بم و عمیق شبیه قره نی را می شنوم.» (15 )
شاید توجه بودلر به موضوع حس آمیزی ناشی از تجربه مصرف حشیش بوده است. می دانیم که بر اثر مصرف داروهایی مانند حشیش، ال. اس. دی و مسکالین تجربه حس آمیزی رخ می دهد. آلدوس هاکسلی به درک حسی همزمان رنگ ها، صداها و اشیا بر اثر مصرف مسکالین اشاره کرده است.
«خود بودلر عقیده داشت که تریاک معنی مرموزی به همه رنگ ها می دهد و صداها را بسیار دقیق و روشن به تموج در می آورد و گاهی مناظری که در برابر چشم است جرعه ای نور و رنگ بهم می آمیزد.» (16 )
بودلر در مقاله شراب و حشیش به مثابه طرق افزایش فردیت که در کتابی تحت عنوان بهشت مصنوعی به چاپ رسیده است، پس از ذکر شیوه مصرف حشیش و اثرات ناشی از آن می نویسد که تحت اثر حشیش «صداها رنگ دارند و رنگ ها دارای موسیقی هستند... گاهی موسیقی برای شما شعرهای بی پایان نقل می کند و شما را در برابر درام های ترسناک یا جادویی قرار می دهد. موسیقی با اشیایی که در برابر دیدگان شماست، ترکیب می شود.»
بودلر یکی از اعضای باشگاه حشاشین ( club de hachichins ) بوده است که اعضا آن در هتل پیمودان ( pimodan ) پاریس گرد هم می آمده اند. در سالهای قبل از میانه قرن نوزدهم بسیاری از چهره های ادبی آنزمان عضو این باشگاه بوده اند که از آن جمله می توان از تئوفیل گوتیه، ویکتورهوگو، انوره دوبالزاک، انکساندر دوما (پدر) و ژرار دونروال نام برد. این بزرگان در فضای عجیب و غریب هتل پیمودان گرد هم جمع می شدند و حشیش می بلعیدند. چنین به نظر می رسد که برخی از آنها حس آمیزی را تجربه می کردند. ما قبلا به تاثیر حشیش در ایجاد حس آمیزی اشاره کردیم. توصیفی که بودلر از حس آمیزی ناشی از مصرف حشیش به دست می دهد بسیار شبیه تصاویری است که در شعر خود به کار برده است. او در مورد تجربه ادراکی خود تحت اثر حشیش می نویسد: بو، منظره، شنوایی و لمس همه با هم به طور مساوی اشتراک پیدا می کنند.
ارزیابی صحیح آن است که بگوییم منشا قیاس های شاعرانه باید عمیق تر از تجاربی این چنین باشد. در واقع حشیش و مواد مشابه آن تشبیه هایی را که وجود دارند زنده تر و برجسته تر می کنند. باید توجه داشت که حس آمیزی و افزایش آن تنها یکی از وجوه خلاقیت شاعرانه را تشکیل می دهد. با توجه به عوارض نامطلوب اجتماعی، جسمانی و روانی این گونه مواد تمسک به آنها به بهانه افزایش خلاقیت توصیه نمی شود.
سایر اعضا باشگاه حشاشین نیز در باب حس آمیزی نوشته ها و اظهارنظرهایی دارند از جمله تئوفیل گوتیه، بالزاک و ژرار دونروال. ادگار آلن پو هم در آثار خود از تعابیر حس آمیخته زیاد استفاده کرده است و از آنجا که بودلر به شدت تحت تاثیر پو بوده است شاید در این زمینه هم توسط او هدایت شده باشد. پو به خصوص به تشابه میان صداها و رنگ ها علاقه مند بود. در آثار پو رنگ ها صدا می کنند که در حقیقت عکس حالت رایج رنگ داشتن صداها ( visual hearing) است که معمولا حس آمیزی واقعی دیده می شود.
نمی توان در مورد حس آمیزی سخن راند و نام آرتور رمبو را نبرد. او معتقد بود که شاعر باید از طریق در هم آشفتگی همه حواس بینا گردد. بدیهی است که معنی این در هم آشفتگی با موضوع وحدت حواس بی ارتباط نیست. یکی از معروف ترین اشعار رمبو به نام مصوت ها یا واکه ها چنین شروع می شود:
A سیاه، E سپید، I سرخ، U سبز، O آبی
ای واکه ها، روزی پیدایش مرموز شما را باز خواهم گفت. (17 )
در مورد این شعر تفسیرهای متفاوتی ارائه شده است. «از جمله این که رمبو خواسته است همبستگی میان رنگ ها و صداها را در شعر بنمایاند یا آن که بسیار ساده از الفبای رنگینی که در کودکی دیده الهام گرفته است». (18 ) خود رمبو معتقد بود که رابطه میان رنگ ها و مصوت ها را او کشف کرده است و امیدوار بود که روزی زبان شاعرانه ای برای همه حواس بیابد.
ارتباطی که رمبو میان مصوت ها و رنگ ها پیدا کرده است با همبستگی واقعی میان مصوت ها و رنگ ها مطابقت ندارد. پس او این روابط را از کجا آورده است؟ آیا به طور طبیعی حس آمیز بوده است؟
همبستگی ارائه شده توسط رمبو نه مناسب و نه ذاتی است. بهترین گمان این است که رمبو بازی ساده ای کرده است و شعر او را باید تنها تمرینی در تخیل دانست. جالب آن که پل ورلن دوست نزدیک رمبو به آندره ژید گفته بود که برای رمبو اهمیتی نداشته است ک سرخ یا سبز باشد بلکه فقط آن را چنین می دیده است. به هر حال اختراع رمبو به گفته خودش و تمرین او به زعم ما تجربه اشعار بی معنی آنتونین آرتو ( Antonin Artaud) را به یاد می آورد.
جای آن دارد که از نویسندگان فرانسوی جوری کارل هوسمن ( Joris.Karl.Huysmans ) (1907 – 1848 ) هم ذکری شود زیرا عبارات مبتنی بر حس آمیزی در آثار آنها دیده می شود. هوسمن از موسیقی که توسط طعم مشروب ها در او برانگیخته شده است سخن می گوید. از نظر او هر مشروبی یادآور صدای یک آلت موسیقی است. البته باید گفت نوعی از حس آمیزی که در آن طعم ها شنیده می شوند ( auditory tastes ) شکل شایعی از حس آمیزی نیست. موپاسان نسبت به هوسمن به شیوه های بودلری تر از حس آمیزی استفاده کرده است. آندره ژید نیز در کتاب آهنگ روستایی از تبدیل اصوات موسیقی به رنگ و عکس آن سخن می گوید.
به کار گرفتن آموزه وحدت حواس و حس آمیزی ناشی از آن توسط بودلر و شاعران دیگر تنها جنبه ادبی و روانشناختی ندارد، بلکه دارای ارزش و بعد فلسفی نیز هست. یعنی کیفیت های حسی نه تنها با هم ارتباط دارند بلکه با آن واقعیت نهایی که زمینه اصلی آنها را تشکیل می دهد نیز همبستگی دارند. هر حسی در خدمت نماد خود از واقعیت است، اما شاعر کشف می کند که تمام نمادها واقعیتی واحد را منعکس می کنند. عرصه های حسی با هم می آمیزند زیرا جهانی که حواس، ما را از آن آگاه می کنند فی حد ذاته جهانی واحد است، لذا ادراک ما از آن نیز چنین خواهد بود.
در نظر بودلر حس آمیزی تنها بر وحدت حواس پرتو نمی افکند، بلکه وحدت واقعیت را هم نمادین می کند. بودلر تحت تاثیر فلسفه امانوئل سوئدنبرگ ( Emanuel Swedenborg ) که معتقد بود همه چیز در همنوایی با هم به سر می برد، می نویسد: «سوئدنبرگ به ما نشان داد که تمام اشکال، حرکات، شماره ها، رنگ ها و عطرها از لحاظ طبیعی و معنوی به معنی نوعی همنوایی معکوس و متقابلند.»
بالزاک که او هم از سوئدنبرگ تاثیر پذیرفته است در داستان عرفانی خود به نام سرافیتا ( Seraphita) در 1835 می نویسد:
«ارواحی در راز هماهنگی خلقت ها وجود دارند که با ارواح آواها و رنگ ها به طنین در می آیند.»
ژرار دونروال هم در داستان اورلیا ( Aurelia ) اشاراتی مشابه نظرات بودلر دارد و این نظرات چقدر با مضمون این شعر مولوی شباهت دارد که می سراید:
دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو؟ جامه داران اندر وفا
ادامه دارد
پانوشت بخش اول
1 ) ارسطو حس مشترک را «مایه وحدت معرفت حسی» می داند که «محسوسات متعلق به اجناس مختلف را نیز مثل سفید و شیرین تمیز می دهد و به همدیگر مربوط می سازد و به این ترتیب مبدا وحدت معرفت حسی واقع می شود» - از کتاب درباره نفس، نوشته ارسطو ترجمه و تحشیه ع. م. د. انتشارات حکمت. چاپ دوم 1366 .
2 ) در نظر ابن سینا بنطاسیا نه تنها در میان حواس نقش هماهنگ کننده ای ایفا می کند، بلکه منشا بروز توهمات نیز می تواند باشد.
3)Doctrine of equivalent information
4 ) یکی از کارکردهای حس مشترک ارسطو ادراک اعراض محسوسات مشتر است مانند: سکون، حرکت، عدد، اندازه، وحدت و شکل. یعنی ویژگیهای فوق توسط همه حواس قابل درک هستند و این دلالت بر ارتباط میان حواس دارد.
به نظر می رسد محسوسات مشترک ارسطویی با کیفیات اولیه ( primary qualities ) که از طرف فلاسفه ای مانند لاک مطرح شد مشابهت داشته باشد.او نیز بر آن بود که اجسام دارای دو نوع صفات اولیه و ثانویه هستند. او صفات اولیه را به عنوان صفات متمکن در جسم می داند که عبارتند از تکاثف، امتداد، شکل، حرکت، سکون و عدد. صفات ثانویه همه صفات دیگر را در بر می گیرد که تنها در عضو حساسه وجود دارند (اگر چشم نباشد رنگی در کار نیست ولی حرکت شیئی باقی خواهد ماند.)
6 ) اگرچه این آموزه در اعراض مشترک حسی ارسطو نیز ریشه دارد ولی جوهر آن به ویژه در آموزه های افلاطونی به چشم می خورد. افلاطون در رساله تیمائوس می گوید که ذرات بزرگ ماده بینایی را منقبض و احساس سیاهی ایجاد می کنند و با انقباض پوست احساس سردی را به وجود می آورند. ذرات کوچک منجر به انبساط می شوند و سفیدی و گرما را ایجاد می کنند. به این ترتیب میان سفیدی و گرما از یک طرف و سیاهی و سرما از طرف دیگر شباهتی به وجود می آید.
7 ) همزمان با تحقیقات بوستل، یوهاس ( Juhast ) بر موضوعی تحت عنوان بوهای زیر و بم کار می کرد. او به این نتیجه رسیده بود که آمیل استات (بوی موز) زیر محسوب می شود و اوژنون یا روغن میخک و یا ژرانیول موسوم به روغن گلی بم تر از آمیل استات است.
همچنین تجربه قابل توجه شیلر بر روی ماهی ها، ارتباط ذاتی میان درخشندگی در عرصه های مختلف حسی را نشان می دهد. او ابتدا در ماهی ها، پاسخ های متفاوتی به درخشندگی بصری مثلا در برابر تاریکی یا روشنایی ایجاد کرد. آنگاه متوجه شد که واکنش ماهی ها در برابر بوی مشک و ایندول نیز تحت تاثیر تجربه قبلی قرار دارد. یعنی در حقیقت پاسخ به نور به پاسخ در برابر بو تبدیل شده است. انسان ها بوی مشک را درخشانتر از بوی ایندول ارزیابی می کنند.
10 ) ن. ک. ب «شک و شناخت» ترجمه المنقذ من الضلال نوشته ابوحامد غزالی. ترجمه صادق آئینه وند. ص 51 . انتشارات امیرکبیر. 1362
11 ) از سال 1927 تا سال 1940 ، 44 مرجع. از سال 1941 تا 1960 ، 14 مرجع و از سال 1960 تا 1970 سه مرجع وجود داشته است. نویسندگان این نوشتار در جستجو برای یافتن مراجع جدید با مشکل مواجه شدند که تایید کننده کاهش علاقه و توجه محققان به این پدیده است.
12 ) این بیمار می گفت: «کل بدنم و سرم تمام سلول هایش طوری شده که انگار خراب شده و حالت درهم ریختگی و حالت عادی بدن و سلول ها از بین رفته و حالت تلخ مانند و مانند ترش کردن در آدم، حالتی که در دهان پیدا می شود در تمام سلول های بدنم به وجود آمده و آدم فکر می کند مانند خرابه ای شده است... حالت دون دون در آنچه احساس می کنم هست و با آرامش توام است.»
13 ) فیشر Fischer (1907 )، مارگیس Margis (1910 )، اومالی O’Malley (1957 ) و سیلز Silz (1942 ).
14 ) ترجمه شعر از کتاب بنیاد شعر نو در فرانسه نوشته دکتر حسن هنرمندی نقل شده است. کتابفروشی زوار. تهران. 1350
15 و 16 و 17 و 18 ) نقل از منبع فوق
دکترغلامحسین معتمدی
روانپزشک
در این نوشتار نویسندگان به جستجوی مبانی روانشناختی وحدت حواس پرداخته اند و عناوین زیر به ترتیب مورد بحث قرار خواهد گرفت:
مبانی علمی وحدت حواس، حس آمیزی، انواع حس آمیزی، حس آمیزی صوت و نور، حس آمیزی در حالات روانی غیرعادی و مصرف دارو، حس آمیزی در ادبیات جهان، حس آمیزی و شعر، حس آمیزی در شعر فارسی، سمبولیسم آوایی، سمبولیسم آوایی و شعر، نتیجه.
مبانی علمی وحدت حواس
متفکران از دیرباز نسبت به پدیده وحدت حواس توجه خاصی مبذول داشته اند. ارسطو نخستین کسی است که به نحوی نظام مند به این مسئله پرداخته است و از حس مشترک ( sensus communis ) سخن می گوید. (1 )
نگرش مشابهی در کتب ذخیره خوارزمشاهی و کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی و نوشته ابن سینا دیده می شود. حس مشترک در متون ذکر شده تحت عنوان بنطاسیا نیز مورد بحث قرار گرفته است. (2 ) چگونگی ارتباط متقابل حواس از وجوه گوناگونی بررسی شده است. دانش نوین چهار رویکرد عمده را در ارتباط با وحدت حواس مطرح می کند که توسط لارنس. ای. مارکز ( Lawrence.E.Marks ) ارائه شده و از این قرار است:
1 – آموزه اطلاعات معادل (3 )
این آموزه در حقیقت صورت بندی نوین نظریه ارسطو در باب وحدت حواس محسوب می شود. منظور این است که حواس مختلف می توانند ما را از صور و خواص مشترک جهان خارجی آگاه کند. مثالی که هورن بوستل ( Horn Bostel ) در مورد حرکت ارائه می دهد به خوبی نشان دهنده این مطلب است.
او می گوید که آگاهی ما از حرکت یک شئ به کمک همه حواس (بینایی، شنوایی و بساوایی) صورت می گیرد.
از نظر هابز، لاک و برخی دیگر از متفکران، شکل ( form ) یکی از اعراض ( attributes) مشترک حواس و مثالی از آن چیزی است که ارسطو آن را محسوسات مشترک ( common sensibles ) می خواند. (4 )
2 – آموزه خواص و اعراض حسی مشابه (5 )
این آموزه بیانگر آن است که ابعاد خاصی از تجربه حسی از عرصه های مختلف با هم مشابه و همسان هستند. مثلا پر همان گونه صورت را نوازش می دهد که نجوا دستگاه شنوایی را تحریک می کند. غذایی تند گیرنده های چشایی را همان گونه تحریک می کند که برق صاعقه موجب تحریک بینایی می شود.
خصوصیاتی مانند شدت، نوع ( type ) و تداوم در همه حواس مشترک است. (6 )
چهار بعد مهم حس مشترک عبارتند از گستردگی ( extension )، شدت ( intensity)، درخشندگی ( brightness) و کیفیت ( quality )
در گستردگی از اندازه صحبت می شود. این اندازه با مفهوم معمول فیزیکی آن تفاوت دارد. مثلا صداهای بلند و بم دلالت بر حجیم بودن دارند و به نظر می رسد حجم بزرگی را اشغال می کنند. حال آن که صداهای نرم و زیر حاکی از کوچکی و نازکی اشیا هستند و به نظر می رسد حجم کوچکی را در بر می گیرند.
در مورد درخشندگی نخستین بار هورن بوستل نشان داد که درخشندگی نور، لمس، صدا و بو می تواند یکسان باشد. تحقیقات او کاملا مبنای تجربی داشت. هورن بوستل روزی از دوست موسیقیدانش به نام اتو آبراهام پرسید که به نظر او کدام نوت در پیانو با بوی بنفشه ارتباط دارد و وقتی متوجه شد پاسخ آبراهام با نتایج تحقیقات وی سازگاری دارد، مسئله را پی گیری کرد. او درخشندگی بصری را با درخشندگی یک صوت مقایسه کرد و به نسبت های یکسانی دست یافت. (7 )
نافه ( Nafe ) در تجربه ای درون نگرانه بر انسانها، احساس سرما و درد گزشی و ضعیف را به صورت درخشان و گرما و فشار را به صورت گرفته و تیره ( dull) توصیف می کند. جدول زیر ارتباطات ذکر شده را نشان می دهد:
گرفته و تیره ( dull ) درخشان ( bright )
زبر صاف
سخت نرم
کند تیز
سنگین سبک
گرم سرد
بورنشتین ( Bornstein ) معتقد بود که محرک های تحریک کننده درخشندگی تن بدن ( body tone ) را بالا می برند. این گفته با نظریه هاینز ورنر ( Heinz Werner ) شباهت دارد که می گوید یک واکنش بدنی عمومی در برابر هر محرکی وجود دارد که زیربنای بسیاری از ارتباطات بین حسی از قبیل حس آمیزی ( synesthesia ) است. باید خاطرنشان کرد که در عرصه بینایی از دید محققان فوق درخشندگی لزوما با روشنی یکسان نیست. در عرصه شنوایی نیز درخشندگی تنها توسط زیر و بم بودن صوت مشخص نمی شود بلکه به دامنه آن هم بستگی دارد.
تاکنون در مورد گستردگی و درخشندگی سخن رفت. درباره عامل شدت نیز توضیحی لازم به نظر نمی رسد. حال به بعد کیفیت می پردازیم که چگونگی ارتباط حواس مختلف توسط آن مورد بررسی قرار می گیرد.
بدون شک یکی از وجوه مهم شباهت میان تاثیرات حسی بستگی به عاطفه برانگیخته شده در انسان دارد. (همینجا باید توضیح داد که منظور نویسندگان از واژه عاطفه معنای معمول آن در زبان نیست بلکه عاطفه مجموعه وسیعی از واکنش های هیجانی را دربر می گیرد که می تواند منفی یا مثبت باشد.) گوته از ارتباط میان زردی و شادی، سرخی و فعالیت و سردی و رنگ آبی سخن گفته است. نظر او توسط کار تجربی و علمی هارتشورن ( Hartshorne ) مورد تایید قرار گرفته است. نظریه هارتشورن مربوط به رابطه میان حس و عاطفه است. او این تاثیرات را ناشی از روند تکامل انطباقی ( adaptivr evolution ) حواس می دانست و بر آن بود که مثلا زردی از آن رو زرد شده است که همراه با لذت ناشی از گرمای خورشید بوده است و سبزی به این دلیل دارای بار عاطفی سبزی شده است که یادآور احساس خوشایند و آرامبخش آسودن در جوار خنکای گیاهان است.
در مورد ارتباط حواس و عواطف مطالعات زیادی صورت گرفته است که دارای کاربرد هنری نیز هست. مثلا هارتشورن معتقد بود که رنگ زرد و صدای زیر ایجادکننده حالت وجد و سرور و رنگ بنفش و صدای بم موجه حالت اندوه است اما بعدها رایت ( Wright ) و رین واتر ( Rain Water ) به این نتیجه رسیدند که شادی به رنگ خاصی مربوط نیست بلکه با درخشندگی رنگ ها بستگی دارد. به این ترتیب می بینیم که حس های مختلف می توانند از طریق القا عاطفه مشترکی با هم ارتباط یابند.
باید گفت که اصوات به کار رفته در بافت گفتار به خودی خود می توانند القاکننده معانی و عواطف باشند که در بخش سمبولیسم آوایی به آن اشاره خواهد شد.
3 – آموزه خواص روانی- فیزیکی مشترک (8 )
قوانین مشترکی بر آمایش یا فرآوردن ( processing ) اطلاعات ورودی از طریق عرصه های حسی مختلف حاکم است که بحث درباره آنها از حوصله این نوشتار خارج است.
4 – آموزه همبستگی های عصبی (9 )
مکانیسم های نور و فیزیولوژیک مشابه یا مشترکی برای آمایش اطلاعات ورودی از طریق عرصه های حسی مختلف، کشف و پیشنهاد شده است که بر عدم جدایی عرصه های حسی و وجود تشابه در میان آنها دلالت می کند.
بالاخره نظریه دیگری باید مطرح شود که یک آموزه تمام و کمال وحدت حواس و در بر گیرنده چهار آموزه قبلی است. بر طبق این نظریه تمام حواس به مثابه انواع یک حس عمومی و شاید بدوی تر تعبیر می شوند. به نظر می رسد تفکیک از کل به جز از طریق تکوین نوعی ( phylogenesis ) و تکوین فردی ( ontogenesis) صورت پذیرفته است. معذلک این تفکیک به شکلی ناقص صورت گرفته است. به طریقی که لااقل تمام حواس از طریق راه هایی که بیان شد با یکدیگر مرتبط می شوند و در وحدت نسبی به سر می برند.
محققان معتقدند که منشا تمام حواس به یک حس ابتدایی منفرد بازمی گردد که در طول اعصار این حس واحد و بدوی به انواع عرصه های حسی دیگر تمایز یافته است. جالب است که تهانوی نویسنده کشاف اصطلاحات الفنون درکتاب خود نظریه کاملا مشابهی را در مورد حس لامسه ارائه داده است. او معتقد بود نخستین حسی که در همه حیوانات به وجود آمده، حس لامسه است و بعدا سایر حواس از آن منشا گرفته اند. او اشاره می کند که حس لامسه برخلاف سایر حواس در تمام اعضای بدن وجود دارد و این مطلب را شاهدی بر نظریه خود می داند.
ابوحامد غزالی نیز درالمنقذ من الضلال در مورد پیدایش حواس همین نظریه را ذکر کرده است. (10 )
در حال حاضر نیز اعتقاد رایج بر آن است که همه حواس از تحول حس بدوی تر لامسه به وجود آمده اند. هاینز ورنر که حتی قبل از نظریه عمومی سیستم ها مطالعات قابل توجهی در زمینه الگوسازی سیستم های زیستی به خصوص سیستم های شناختی انجام داده بود به وحدت ابتدایی حواس و تفکیک بعدی آن اشاره می کند.
وحدت حواس بارزترین تجلی خود را در پدیده حس آمیزی می یابد.
حس آمیزی
حس آمیزی در تعریف عبارتست از همراهی تصویری مبتنی بر یک عرصه حسی یا تصویری از عرصه حسی دیگر. به عبارت دیگر حس آمیزی انتقال همزمان تاثرات یک عرصه حسی بر عرصه های دیگر با پاسخ مشترک چند عرصه حسی به تحریک یکی از آنهاست. معمولا در حس آمیزی دو عرصه حسی با یکدیگر ارتباط می یابند. مثلا سهراب سپهری از بوی ترانه و بوی لالایی سخن می گوید. یعنی خاصیت عرصه حسی بویایی را به عرصه شنوایی تعمیم می دهد:
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای، گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.
(آواز آفتاب. شاسوسا)
در زبان محاوره هم نمونه های حس آمیزی فراوان است مانند آواز گرم، صوت شیرین و غیره. در حقیقت تعداد اندکی از مردم حس آمیز واقعی هستند. معهذا یک ظرفیت عمومی حس آمیزی در افراد وجود دارد که آنان را قادر می کند تا شدت و ضعف شباهت میان کیفیت های حسی مختلف را ارزیابی کنند. این ظرفیت به خصوص تحت تاثیر تجربیات نیرومند حسی زیباشناختی برانگیخته می شود.
اگرچه ارتباط میان حواس در همه افراد طبیعی وجود دارد. معهذا در کسانی که دارای حس آمیزی واقعی هستند این ارتباطات بسیار واضح است. مانند تجسم بصری یک رنگ بر اثر شنیدن یک صدا. همچنین در افرادی که دارای حس آمیزی واقعی هستند ارتباط میان حواس از انعطاف پذیری کمتری برخودار است و الگوهایی نسبتا تکراری دارد.
حس آمیزی واقعی بمثابه یک ویژگی اولیه در کودکان شایع تر از بالغین است. 40 تا 50 درصد کودکان در مقایسه با 10 تا 20 درصد بالغین حس آمیز هستند.
هاینز ورنر می نویسد حس آمیزی در سه وضعیت کودکی، زبان و تفکر مردم بدوی و رفتار افراد مبتلا به ضایعه مغزی ظاهر می شود. او مورد پسری سه ساله را گزارش می کند که گفته است یک برگ بوی سبز می دهد. این تمایل ترکیبی ( syncretic) تفکر کودکانه به طور تجربی توسط ویپنر ( Wapner ) در دانشگاه کلارک ( Clark) نشان داده شده است. حس آمیزی واقعی در سن بلوغ معمولا از بین می رود، اما ارتباط میان حواس باقی می ماند و از طریق شناختی نمایان می شود.
مفهوم حس آمیزی از اواخر قرن هفدهم مطرح شده است. جان لاک می نویسد نابینایی مدعی بود که قادر است مفهوم رنگ مخملی را دریابد و وقتی از او پرسیدند مخملی چیست؟ گفت: مانند صدای یک ترومپت است. یکی از اولین گزارش ها در مورد حس آمیزی در آغاز قرن هجدهم از طرف موسیقیدانی به نام کسل ( Castel ) ارائه شده است. رویداد آغازگر این پژوهش به این صورت بود که چشم پزشک انگلیسی توماس ول هاوس ( Thomas Woolhouse ) نابینایی را می شناخت که اصوات در او ایجاد احساس بینایی می کردند. کسل که دوست ول هاوس بود ارگ رنگین را اختراع کرد که همزمان تولید نور و صدا می کرد. این آلت موسیقی وحدت نور و صدا را به نمایش می گذاشت و موسیقی رنگین آن توسط افراد نابینا و ناشنوا قابل ادراک بود.
ژول میله ( Jules Millet) در 1982 و کلریه ( Clariere ) در 1898 تالیفاتی در باب شنوایی رنگین ارائه کردند. مالینگ ( Mahling) نیز قبلا در 1826 تحت همین عنوان مقاله ای نوشته بود.
در قرن نوزدهم علاقه عمومی در مورد حس آمیزی به اوج خود رسید و تا پایان این قرن کتاب های بسیاری در این زمینه تالیف شد. در قرن بیستم گرایش عمومی در ابتدای قرن روبه افزایش بود و آنگاه کاهش یافت .(11) گرایش عمومی اولیه به حس آمیزی و کاهش بعدی آن چه علتی داشته است؟ در قرن نوزدهم توجه به حس آمیزی تنها از دیدگاه علم مطرح نبود و ادبیات و موسیقی نیز در این زمینه سهیم بودند. جالب توجه است که در آنزمان کنسرتهای چندحسی ( multimodal) برگزار و موسیقی با نور و گاهی حتی با بو توام میشد. ما به ارگ رنگین کسل اشاره کردیم. یک قرن و نیم بعد از اونیز آلات موسیقی مشابهی ساخته شد. نمونه این گرایش را در موسیقی الکساندر اسکریابین ( Alexander Scriabin ) نیز می بینید که قطعه پرومته او برای پیانو، کر و ارگ رنگین تصنیف شده است. در ادبیات نیز این گرایش در زمان فوق در آثار بودلر و رمبو دیده می شود.
شاید یکی دیگر ار دلایل کاهش توجه به موضوع حس آمیزی تغییر ایستار ( attitude) تحقیقات روانشناختی در قرن اخیر باشد که جهت آن از ذهنی، درون نگرانه ( introspective) و کیفی به عینی و کمی تبدیل شده است. در زمینه های ادبی و هنری بدون توجه به وجوه درون نگرانه این تحقیقات کمتر سودمند خواهد بود.
انواع حس آمیزی
اگر فرض کنیم که در حس آمیزی در یک لحظه تنها دو حس تحریک شود، با توجه به تعداد حداقل 5 حس موجود 20 حالت مختلف حس آمیزی ممکن است بوجود آید که درواقع شامل ده زوج قرینه است.
باید توجه داشت که ارتباط حس آمیخته ممکن است دوطرفه نباشد. مثلا شخصی حس آمیزی شنوایی به بینایی داشته باشد ولی فاقد حس آمیزی بینایی به شنوایی باشد. شیوع کلیه حالات فوق یکسان نیست. شایع ترین آنها انگیزش رنگ به وسیله صدا یا شنوایی رنگین ( coloured hearing ) است. این که چه کیفیتی از یک حس خاص به کیفیتی از حس دیگر تبدیل می شود از یکنواختی و نظم دقیقی پیروی نمی کند. این بی نظمی به خصوص در مورد حس های بدوی تر مانند بو، مزه، لمس، حرارت و درد بیشتر وجود دارد. در حس آمیزی بینایی- شنوایی نظم بیشتری دیده می شود، چه در یک فرد در شرایط مختلف (به نسبت بیشتر) و چه در افراد مختلف (به نسبت کمتر) چند استثنا در بی نظمی موجود در سایر انواع حس آمیزی دیده می شود. از جمله یکی ادراک عمومی و جهانی و گسترده رنگ های آبی و سبز به عنوان «سرد» و قرمز و زرد به عنوان رنگ های «گرم» و دیگری ادراک رنگ های تیره و اشباع شده به عنوان رنگ های «سنگین» است.
حس آمیزی صورت و نور
چنان که گفته شد حس آمیزی صوت و نور شایع ترین نوع حس آمیزی است. این که چه صدایی با چه رنگی ارتباط دارد، مورد توجه بسیاری از محققان قرار گرفته است. نیوتون (1704 ) و کسل (1725 ) فکر می کردند که شباهتی واقعی میان رنگ های اولیه و نوت های موسیقی وجود دارد. نیوتون رنگ های طیفی قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش را به ترتیب موازی با گام های مختلف موسیقی می دانست. کسل در ارگ معروف خود میان رنگ ها و نوت های موسیقی چنین رابطه ای برقرار کرده بود، آبی (دو)، سبز (ر)، زرد (می)، سرخ (سل) و... تحقیقات بعدی وجود چنین ارتباط های دقیقی را تایید نکرد. مثلا اگرچه بیشتر اشخاص رنگ صدای فلوت را آبی ذکر کردند (از جمله کاندینسکی نقاش و تیک شاعر) ولی همه افراد لزوما با این نظر موافق نبودند. مثلا جوزف اسلاندر ( Joseph Auslander) شاعر رنگ آوای فلوت را نقره ای می بیند.
تحقیقات ارزشمند ماج ( Mudge ) در این زمینه روشنگر بوده است. او به این نتیجه رسید که ارتباطی مستقیم میان نوت های موسیقی و رنگ های خاص وجود ندارد بلکه در واقع نوت های زیر موسیقی با رنگ های درخشان و نوت های بم با رنگ های تیره بستگی دارند. مثلا رنگ صدای فلوت و کلارینت درخشان و رنگ آوای ترومبون تیره ذکر می شود. همچنین میان اندازه تصویر بصری و زیر و بم بودن صدا نیز رابطه وجود دارد. گزارش های متعددی نشان داده است که هر اندازه صدا زیرتر باشد تصویر بصری کوچکتری را درانسان القا می کند.
در موسیقی تنها آوای نوت ها القاکننده تصاویر نیست، بلکه سایر وجوه موسیقی نیز در این زمینه تاثیر دارد. ویلمان ( Willmann ) از تعدادی آهنگساز و دانشجوی رشته آهنگسازی درخواست کرد که برای اشکال هندسی دست به تصنیف موسیقی بزنند. نتایج نشان داد که اشکال زاویه دار و نامنظم با صداهای بلندتر، سریع تر و ریتم های سکته یافته ارتباط دارند.
مهمترین آوایی که انسان می شنود آوای کلامی است که از آوای موسیقی نیز اهمیت بیشتری دارد. ثابت شده است که آواهای کلامی بیشتر از آواهای غیرکلامی ایجاد حس آمیزی می کنند. در این میان آوای کلامی واکه ها یا مصوت ها ( Vowels ) از آوای همخوان ها یا صامت ها ( Consonants ) نقش بارزتری دارند.
کلماتی که واکه های مشابه داشته باشند با وجود همخوانهای غیرمشابه حس آمیزی مشابهی را ایجاد می کنند. مثلا تصویر بصری حس آمیخته ناشی از واژه «بال» به تصویر القا شده از کلمه «کار» شبیه تر است تا تصویر ناشی از واژه «بیل». توجه کنید که تاکید ما بر روی تصویر حس آمیخته است و نه تصویر ناشی از معنی.
تحقیقات وسیعی درباره ارتباط میان واکه های خاص با رنگ های خاص صورت گرفته است که در این نوشتار فرصت پرداختن به آنها نیست. تنها به طور خلاصه می گوییم که حس آمیزی شنوایی نیز از قانون درخشندگی تبعیت می کند. زیرا / e / و / i / که اصوات زیر هستند با درخشان ترین رنگها و / o /، / U / و / u / که بم محسوب می شوند با تیره ترین رنگ ها در ارتباطند. ما در بخش سمبولیسم آوایی و نام آوایی ( onomatopoesis) به این بحث خواهیم پرداخت.
حس آمیزی در حالات روانی غیرعادی و مصرف دارو
در ادبیات روانپزشکی از نوع بیمارگونه حس آمیزی تحت عنوان توهم واکنشی نام برده می شود. به عنوان مثال می توان از بیماری نام برد که وقتی صدای عطسه دیگران را می شنید درد شدیدی در سرش احساس می کرد. گاه حس آمیزی بسیار دقیقی در بیماران روانی دیده می شود.
ببینید یک بیمار ایرانی مبتلا به اسکیزوفرنیا احساس بصری خود را پس از شنیدن آواهای کلامی زیر چقدر دقیق بیان می کند:
« /ا/ رنگ طوسی که مقدار خیلی خیلی کمی قهوه ای در خود داشته باشد /ا/ به رنگ سایه در کنار آفتاب /ب/ رنگ توت خشک یعنی طوسی کمرنگ و سبز مخصوص کمرنگ. /ک/ رنگ گوشت قرمز رنگ، قرمزی که مقدار خیلی خیلی کمی قهوه ای و سفید به آن اضافه شده باشد.»
این توضیحات نشان می دهد که پاسخ بصری در برابر تحریک شنوایی در این بیمار آنقدر نیرومند است که گویا او واقعا چیزی را می بیند و توصیف می کند. قابل توجه است که در فواصل زمانی مختلف بیان این ویژگی ها در این بیمار به همین صورت دقیق تکرار می شد. بخشی از شکایات این بیمار درواقع به شدت مبنای حس آمیخته داشت. (12 )
برخی داروهای روان گردان مانند حشیش، مسکالین و ال. اس. دی ( LSD) می توانند در افراد غیرحس آمیز نیز حس آمیزی شدیدی به وجود آورند و این نشان می دهد که ظرفیت بالقوه حس آمیزی در تمام مردم به صورت نهفته و خفته وجود دارد.
تئوفیل گوتیه و شارل بودلر تجربیات شخصی خود را در مورد مصرف حشیش گزارش کرده اند که به آن اشاره خواهد شد.
حس آمیزی در ادبیات جهان
تعابیر حس آمیخته و حس آمیزی در گذشته بیشتر از جنبه ادبی و زیباشناختی مورد مطالعه قرار گرفته است. (13 ) تعداد اندکی از تحقیقات هم از نظر سمانتیک (اولمن Ullmann) و روانشناختی (دانی Downey ) انجام شده است. یکی از جامع ترین تحلیل ها که به سی بولد ( Siebold) تعلق دارد، در مورد استفاده نگارسازی ( imagery) بر مبنای حس آمیزی در شعر رمانتیک انگلیسی در قرن نوزدهم است.
اگر شاعری باشد که وحدت حواس برای او اهمیتی بنیادی داشته باشد، شارل بودلر (1867 – 1821 ) است. حس آمیزی در اشعار بودلر به خصوص آنهایی که خطاب به معشوقه اش ژن دووال ( Jeanne Duval ) سروده شده، مکررا به کار رفته است.
البته پیش از بودلر هم حس آمیزی در آثار شاعرانی مانند هومر، هوراس، آشیلوس، گراشا و شللی به کار رفته است. یکی از نخستین نمونه های حس آمیزی در یک دوبیتی هیروگلیف مصری دیده می شود که متعلق به 1100 تا 1300 سال قبل از میلاد مسیح است. در آنجا چنین آمده است:
آوای صدای تو شیرین است
درست چونان طعم شرابی تیره.
قبل از بودلر در مورد حس آمیزی نظریه پردازی صورت نگرفته و تعابیر حس آمیخته تا این حد آگاهانه به کار نرفته است. شاید بتوان شعر همبستگی ها ( correspondences) سروده بودلر را که در تاریخ جنبش سمبولیسم اهمیت زیادی دارد، بیانیه شاعرانه وحدت حواس دانست. در اینجا ترجمه فارسی این شعر را ذکر می کنیم. (14 )
طبیعت، معبدیست که گهگاه از ستون های زنده آن
سخنانی درهم به گوش ما می رسد،
و آدمی از میان انبوه نشانه هایی می گذرد
که بر او به چشم آشنا می نگرند
همچون انعکاس آواهای طولانی که از دور
در وحدتی ظلمانی و ژرف درهم می آمیزد
عطرها و رنگ ها و آهنگ ها به پهنای شب و روشنی،
پاسخگوی یکدیگرند.
عطرهای ترو تازه ای است چون پیکر کودکان
که همچون آواهای نی دلپذیر است و همچون چمنزاران، سبز
و عطرهای دیگر تباه شده و سرشار و پیروزمند
که همچون اشیاء پایان ناپذیر گسترش دارند
و چون عنبر و مشک و صمغ و کندر
ترانه تبدیل اندیشه و احساس را می سرایند.
بوها ممکن است مانند پوست کودکان تازه باشد و موسیقی ابوا شیرین و چون چمنزاران سبز است. بوها برای بودلراهمیت زیادی داشته اند و به گفته ژان پروو هیچ شاعری شامه ای به قوت بودلر نداشته است. چای ( Chaix) می گفت شاید بودلر یک حس بویایی مافوق عادی داشته است. از این لحاظ بودلر یادآور حافظ است که در غزل هایش حساسیت ویژه ای در برابر بوها انعکاس یافته است.
صبا وقت سحر بوئی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می آورد
البته باید گفت ک بی نهایت نادر است که تجربه بویایی از اجزا حس آمیزی واقعی باشد، ولی بوها در تعابیر حس آمیخته نقش مهمی را ایفا می کنند.
بدون تردید شناخت بودلر در مورد همبستگی های حسی تحت تاثیر کارهای ای. ت. هوفمان ( E.T.Hoffmann ) نویسنده قرار داشته است. بودلر معتقد بود که در رنگ ها، هارمونی، ملودی و کنترپوان وجود دارد.
او می نویسد: «من نمی دانم آیا هنوز کسی از مقایسه گران سلسله ترتیب رنگ ها و عواطف را به طور استوار تنظیم کرده است یا نه، اما نوشته ای از هوفمان را به یاد می آورم که کاملا نمایشگر اندیشه منست و برای همه آنان که صادقانه طبیعت را دوست دارند خوشایند خواهد بود. هوفمان می نویسد، نه تنها در رویا یا در حالت نیمه بیداری پیش از خواب بلکه در حالت بیداری وقتی آهنگ موسیقی بگوشم می خورد شباهت و پیوند نزدیک میان رنگ ها، آهنگ ها، عطرها می بینم. گویی برای من همه اینها از یک فروغ روشنایی زاده شده است و باید در یک کنسرت جالب دوباره بهم بپیوندد و رایحه دغدغه ای خرمائی و سرخ در شخص من تاثیری جادویی دارد و مرا در حالت رویای عمیق فرو می برد. در این هنگام است که انگار از دور صدای بم و عمیق شبیه قره نی را می شنوم.» (15 )
شاید توجه بودلر به موضوع حس آمیزی ناشی از تجربه مصرف حشیش بوده است. می دانیم که بر اثر مصرف داروهایی مانند حشیش، ال. اس. دی و مسکالین تجربه حس آمیزی رخ می دهد. آلدوس هاکسلی به درک حسی همزمان رنگ ها، صداها و اشیا بر اثر مصرف مسکالین اشاره کرده است.
«خود بودلر عقیده داشت که تریاک معنی مرموزی به همه رنگ ها می دهد و صداها را بسیار دقیق و روشن به تموج در می آورد و گاهی مناظری که در برابر چشم است جرعه ای نور و رنگ بهم می آمیزد.» (16 )
بودلر در مقاله شراب و حشیش به مثابه طرق افزایش فردیت که در کتابی تحت عنوان بهشت مصنوعی به چاپ رسیده است، پس از ذکر شیوه مصرف حشیش و اثرات ناشی از آن می نویسد که تحت اثر حشیش «صداها رنگ دارند و رنگ ها دارای موسیقی هستند... گاهی موسیقی برای شما شعرهای بی پایان نقل می کند و شما را در برابر درام های ترسناک یا جادویی قرار می دهد. موسیقی با اشیایی که در برابر دیدگان شماست، ترکیب می شود.»
بودلر یکی از اعضای باشگاه حشاشین ( club de hachichins ) بوده است که اعضا آن در هتل پیمودان ( pimodan ) پاریس گرد هم می آمده اند. در سالهای قبل از میانه قرن نوزدهم بسیاری از چهره های ادبی آنزمان عضو این باشگاه بوده اند که از آن جمله می توان از تئوفیل گوتیه، ویکتورهوگو، انوره دوبالزاک، انکساندر دوما (پدر) و ژرار دونروال نام برد. این بزرگان در فضای عجیب و غریب هتل پیمودان گرد هم جمع می شدند و حشیش می بلعیدند. چنین به نظر می رسد که برخی از آنها حس آمیزی را تجربه می کردند. ما قبلا به تاثیر حشیش در ایجاد حس آمیزی اشاره کردیم. توصیفی که بودلر از حس آمیزی ناشی از مصرف حشیش به دست می دهد بسیار شبیه تصاویری است که در شعر خود به کار برده است. او در مورد تجربه ادراکی خود تحت اثر حشیش می نویسد: بو، منظره، شنوایی و لمس همه با هم به طور مساوی اشتراک پیدا می کنند.
ارزیابی صحیح آن است که بگوییم منشا قیاس های شاعرانه باید عمیق تر از تجاربی این چنین باشد. در واقع حشیش و مواد مشابه آن تشبیه هایی را که وجود دارند زنده تر و برجسته تر می کنند. باید توجه داشت که حس آمیزی و افزایش آن تنها یکی از وجوه خلاقیت شاعرانه را تشکیل می دهد. با توجه به عوارض نامطلوب اجتماعی، جسمانی و روانی این گونه مواد تمسک به آنها به بهانه افزایش خلاقیت توصیه نمی شود.
سایر اعضا باشگاه حشاشین نیز در باب حس آمیزی نوشته ها و اظهارنظرهایی دارند از جمله تئوفیل گوتیه، بالزاک و ژرار دونروال. ادگار آلن پو هم در آثار خود از تعابیر حس آمیخته زیاد استفاده کرده است و از آنجا که بودلر به شدت تحت تاثیر پو بوده است شاید در این زمینه هم توسط او هدایت شده باشد. پو به خصوص به تشابه میان صداها و رنگ ها علاقه مند بود. در آثار پو رنگ ها صدا می کنند که در حقیقت عکس حالت رایج رنگ داشتن صداها ( visual hearing) است که معمولا حس آمیزی واقعی دیده می شود.
نمی توان در مورد حس آمیزی سخن راند و نام آرتور رمبو را نبرد. او معتقد بود که شاعر باید از طریق در هم آشفتگی همه حواس بینا گردد. بدیهی است که معنی این در هم آشفتگی با موضوع وحدت حواس بی ارتباط نیست. یکی از معروف ترین اشعار رمبو به نام مصوت ها یا واکه ها چنین شروع می شود:
A سیاه، E سپید، I سرخ، U سبز، O آبی
ای واکه ها، روزی پیدایش مرموز شما را باز خواهم گفت. (17 )
در مورد این شعر تفسیرهای متفاوتی ارائه شده است. «از جمله این که رمبو خواسته است همبستگی میان رنگ ها و صداها را در شعر بنمایاند یا آن که بسیار ساده از الفبای رنگینی که در کودکی دیده الهام گرفته است». (18 ) خود رمبو معتقد بود که رابطه میان رنگ ها و مصوت ها را او کشف کرده است و امیدوار بود که روزی زبان شاعرانه ای برای همه حواس بیابد.
ارتباطی که رمبو میان مصوت ها و رنگ ها پیدا کرده است با همبستگی واقعی میان مصوت ها و رنگ ها مطابقت ندارد. پس او این روابط را از کجا آورده است؟ آیا به طور طبیعی حس آمیز بوده است؟
همبستگی ارائه شده توسط رمبو نه مناسب و نه ذاتی است. بهترین گمان این است که رمبو بازی ساده ای کرده است و شعر او را باید تنها تمرینی در تخیل دانست. جالب آن که پل ورلن دوست نزدیک رمبو به آندره ژید گفته بود که برای رمبو اهمیتی نداشته است ک سرخ یا سبز باشد بلکه فقط آن را چنین می دیده است. به هر حال اختراع رمبو به گفته خودش و تمرین او به زعم ما تجربه اشعار بی معنی آنتونین آرتو ( Antonin Artaud) را به یاد می آورد.
جای آن دارد که از نویسندگان فرانسوی جوری کارل هوسمن ( Joris.Karl.Huysmans ) (1907 – 1848 ) هم ذکری شود زیرا عبارات مبتنی بر حس آمیزی در آثار آنها دیده می شود. هوسمن از موسیقی که توسط طعم مشروب ها در او برانگیخته شده است سخن می گوید. از نظر او هر مشروبی یادآور صدای یک آلت موسیقی است. البته باید گفت نوعی از حس آمیزی که در آن طعم ها شنیده می شوند ( auditory tastes ) شکل شایعی از حس آمیزی نیست. موپاسان نسبت به هوسمن به شیوه های بودلری تر از حس آمیزی استفاده کرده است. آندره ژید نیز در کتاب آهنگ روستایی از تبدیل اصوات موسیقی به رنگ و عکس آن سخن می گوید.
به کار گرفتن آموزه وحدت حواس و حس آمیزی ناشی از آن توسط بودلر و شاعران دیگر تنها جنبه ادبی و روانشناختی ندارد، بلکه دارای ارزش و بعد فلسفی نیز هست. یعنی کیفیت های حسی نه تنها با هم ارتباط دارند بلکه با آن واقعیت نهایی که زمینه اصلی آنها را تشکیل می دهد نیز همبستگی دارند. هر حسی در خدمت نماد خود از واقعیت است، اما شاعر کشف می کند که تمام نمادها واقعیتی واحد را منعکس می کنند. عرصه های حسی با هم می آمیزند زیرا جهانی که حواس، ما را از آن آگاه می کنند فی حد ذاته جهانی واحد است، لذا ادراک ما از آن نیز چنین خواهد بود.
در نظر بودلر حس آمیزی تنها بر وحدت حواس پرتو نمی افکند، بلکه وحدت واقعیت را هم نمادین می کند. بودلر تحت تاثیر فلسفه امانوئل سوئدنبرگ ( Emanuel Swedenborg ) که معتقد بود همه چیز در همنوایی با هم به سر می برد، می نویسد: «سوئدنبرگ به ما نشان داد که تمام اشکال، حرکات، شماره ها، رنگ ها و عطرها از لحاظ طبیعی و معنوی به معنی نوعی همنوایی معکوس و متقابلند.»
بالزاک که او هم از سوئدنبرگ تاثیر پذیرفته است در داستان عرفانی خود به نام سرافیتا ( Seraphita) در 1835 می نویسد:
«ارواحی در راز هماهنگی خلقت ها وجود دارند که با ارواح آواها و رنگ ها به طنین در می آیند.»
ژرار دونروال هم در داستان اورلیا ( Aurelia ) اشاراتی مشابه نظرات بودلر دارد و این نظرات چقدر با مضمون این شعر مولوی شباهت دارد که می سراید:
دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو؟ جامه داران اندر وفا
ادامه دارد
پانوشت بخش اول
1 ) ارسطو حس مشترک را «مایه وحدت معرفت حسی» می داند که «محسوسات متعلق به اجناس مختلف را نیز مثل سفید و شیرین تمیز می دهد و به همدیگر مربوط می سازد و به این ترتیب مبدا وحدت معرفت حسی واقع می شود» - از کتاب درباره نفس، نوشته ارسطو ترجمه و تحشیه ع. م. د. انتشارات حکمت. چاپ دوم 1366 .
2 ) در نظر ابن سینا بنطاسیا نه تنها در میان حواس نقش هماهنگ کننده ای ایفا می کند، بلکه منشا بروز توهمات نیز می تواند باشد.
3)Doctrine of equivalent information
4 ) یکی از کارکردهای حس مشترک ارسطو ادراک اعراض محسوسات مشتر است مانند: سکون، حرکت، عدد، اندازه، وحدت و شکل. یعنی ویژگیهای فوق توسط همه حواس قابل درک هستند و این دلالت بر ارتباط میان حواس دارد.
به نظر می رسد محسوسات مشترک ارسطویی با کیفیات اولیه ( primary qualities ) که از طرف فلاسفه ای مانند لاک مطرح شد مشابهت داشته باشد.او نیز بر آن بود که اجسام دارای دو نوع صفات اولیه و ثانویه هستند. او صفات اولیه را به عنوان صفات متمکن در جسم می داند که عبارتند از تکاثف، امتداد، شکل، حرکت، سکون و عدد. صفات ثانویه همه صفات دیگر را در بر می گیرد که تنها در عضو حساسه وجود دارند (اگر چشم نباشد رنگی در کار نیست ولی حرکت شیئی باقی خواهد ماند.)
6 ) اگرچه این آموزه در اعراض مشترک حسی ارسطو نیز ریشه دارد ولی جوهر آن به ویژه در آموزه های افلاطونی به چشم می خورد. افلاطون در رساله تیمائوس می گوید که ذرات بزرگ ماده بینایی را منقبض و احساس سیاهی ایجاد می کنند و با انقباض پوست احساس سردی را به وجود می آورند. ذرات کوچک منجر به انبساط می شوند و سفیدی و گرما را ایجاد می کنند. به این ترتیب میان سفیدی و گرما از یک طرف و سیاهی و سرما از طرف دیگر شباهتی به وجود می آید.
7 ) همزمان با تحقیقات بوستل، یوهاس ( Juhast ) بر موضوعی تحت عنوان بوهای زیر و بم کار می کرد. او به این نتیجه رسیده بود که آمیل استات (بوی موز) زیر محسوب می شود و اوژنون یا روغن میخک و یا ژرانیول موسوم به روغن گلی بم تر از آمیل استات است.
همچنین تجربه قابل توجه شیلر بر روی ماهی ها، ارتباط ذاتی میان درخشندگی در عرصه های مختلف حسی را نشان می دهد. او ابتدا در ماهی ها، پاسخ های متفاوتی به درخشندگی بصری مثلا در برابر تاریکی یا روشنایی ایجاد کرد. آنگاه متوجه شد که واکنش ماهی ها در برابر بوی مشک و ایندول نیز تحت تاثیر تجربه قبلی قرار دارد. یعنی در حقیقت پاسخ به نور به پاسخ در برابر بو تبدیل شده است. انسان ها بوی مشک را درخشانتر از بوی ایندول ارزیابی می کنند.
10 ) ن. ک. ب «شک و شناخت» ترجمه المنقذ من الضلال نوشته ابوحامد غزالی. ترجمه صادق آئینه وند. ص 51 . انتشارات امیرکبیر. 1362
11 ) از سال 1927 تا سال 1940 ، 44 مرجع. از سال 1941 تا 1960 ، 14 مرجع و از سال 1960 تا 1970 سه مرجع وجود داشته است. نویسندگان این نوشتار در جستجو برای یافتن مراجع جدید با مشکل مواجه شدند که تایید کننده کاهش علاقه و توجه محققان به این پدیده است.
12 ) این بیمار می گفت: «کل بدنم و سرم تمام سلول هایش طوری شده که انگار خراب شده و حالت درهم ریختگی و حالت عادی بدن و سلول ها از بین رفته و حالت تلخ مانند و مانند ترش کردن در آدم، حالتی که در دهان پیدا می شود در تمام سلول های بدنم به وجود آمده و آدم فکر می کند مانند خرابه ای شده است... حالت دون دون در آنچه احساس می کنم هست و با آرامش توام است.»
13 ) فیشر Fischer (1907 )، مارگیس Margis (1910 )، اومالی O’Malley (1957 ) و سیلز Silz (1942 ).
14 ) ترجمه شعر از کتاب بنیاد شعر نو در فرانسه نوشته دکتر حسن هنرمندی نقل شده است. کتابفروشی زوار. تهران. 1350
15 و 16 و 17 و 18 ) نقل از منبع فوق
دکترغلامحسین معتمدی
روانپزشک