خواب، رویا و مرگ
منبع: ماهنامه بهکام شماره 11
 
 ارتباط خواب، رویا و مرگ را باید در دو بخش جداگانه بررسی کرد. در بخش اول رابطه خواب و مرگ و فرض تشابه میان آن دو مطرح می شود. این بخش گستره وسیعی از حوزه های گوناگون معرفتی مانند اسطوره شناسی، ادبیات، مردم شناسی، عرفان، روانشناسی و غیره را دربرمی گیرد و در نهایت با اتکا به یافته های علمی، فرض دیرینه و فراگیر شباهت خواب به مرگ رد می شود. در بخش دوم پیوندهای پیدا و نهان رویاهای انسان با موضوع یا مایه مرگ در اشکال مستقیم و غیرمستقیم خود آشکار می گردند و نقش این پیوندها در شناسایی منشا کشمکش های روانی بررسی می شود. این مقاله از این سه مقوله و پیوندها و تفاوت هایشان می گوید.

باور به شباهت خواب و مرگ در بسیاری از افسانه ها، آداب و رسوم اقوام ابتدایی وجود داشته است و در حال حاضر هم دیده می شود. این باور در ارتباط نزدیک با مفهوم اولیه نفس قرار می گیرد و از این رو در تاریخ روانشناسی نیز بخشی را به خود اختصاص می دهد. اکثر روانشناسان بر این اعتقادند که مفهوم نفس از تجارب اساسی بشر مانند تولد، مرگ، خوابیدن، خواب دیدن و هذیان ها به وجود آمده است. مطابق تصورات اولیه انسان نفس یا روح در هنگام خواب، جسم یا بدن را ترک می کند و به گشت و گذار در عالم می پردازد و در این گردش به نفوس یا ارواح دیگر برمی خورد. این حالت پس از مرگ نیز وجود دارد و به نظر معتقدان به حلول ارواح تا جایی ادامه می یابد که نفس، بدن دیگری را بیابد و در آن جای گزیند. مولوی در شعر زیر به این گشت شبانه ارواح در هنگام خواب نظر دارد:
هر شبی از دام تن ارواح را
می رهانی، می کنی الواح را
می رهند ارواح، هرشب زین قفس
فارغان، نی حاکم و محکوم کس
با این مقدمات و به کمک تخیل می توانیم حدس بزنیم که انسان های اولیه در ابتدا متوجه شباهت های ظاهری خواب و مرگ شده اند و آنگاه با انتزاع و تعمیم این مشاهدات و برخی رویدادهای دیگر به مفهوم مجرد نفس دست یافته اند. این نتیجه گیری اولیه بر باورها و آرای متفکران و نسل های بعدی تاثیر عمیقی داشته است و رد پای آن را در اساطیر، مذاهب، عرفان حتی فلسفه و علم نیز می توان شناسایی کرد. بیشتر

مرگ، نفی نهایی زمان است
منبع:ماهنامه دنیای سخن شماره 19 تیرماه 1367

 

حضور مرگ در گستره گیتی محدود به تاریخ بشر و سیاره او نیست، بلکه داستانی دیرینه تر دارد. در هم آمیختگی مرگ و زندگی شاید موجد این تصور باشد که سرچشمه مرگ را نیز باید همزمان با منشاء حیات جستجو کرد و به این ترتیب در بطن این پدیده عنصر حیاتی را حایز اولویت دانست و از طرف دیگر با نگرشی تجریدی بر جوهر هستی و تجسم نیستی در جامعه مرگ، آن را مقدم بر حیات شمرد.

در آن سوی دیگر طیف نیز مرگ دارای نقشی حیاتی است، یا به عبارت دیگر زندگی می تواند از کیفیتی مهلک برخوردار باشد. در اینجا هم می توان با نگرشی عالمانه همچون فروید، هدف نهایی تکاپوی ارگانیسم را تحقق مرگ دانست و یا از دیدگاه برخی فلاسفه وجودی غایت هستی را نیستی شمرد و مانند حافظ جویای این معنی شد که:
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش
که نیستی ست سرانجام هر کمال که هست
تا اینجا تنها به متمایزترین وجود اندیشه بشر در مورد مرگ اشاره شد که این پدیده را دارای نقشی مرکزی می داند و ارائه و بازگویی تفکرات گسترده و متعالی در این باره را به نوشتاری که در پی خواهد آمد احاله می کنیم.

بیشتر

زنده باد مرگ
منبع:روزنامهً نشاط شماره 112 پنجشنبه 31تیر 1378

بهره گیری از مباحث تجربی- تحلیلی روان شناسی و روانکاوی در توضیح علل و آثار رخدادهای سیاسی- اجتماعی در قرن بیستم اهمیت در خور یافته است. در این چارچوب آثاری که فروید، یونگ و اریک فروم از خود برجای گذاشتند، قابل توجه بوده است. در این نوشتار، نگارنده درصدد است با بهره گیری از مکتب روانکاوی، عنصر «مرگ» و کاربست آن در جوامع معاصر، را تبیین کند. نویسنده در این حوزه از آرا و اندیشه های متفکران سیاسی نیز بهره برده است.

گروه فرهنگ و اندیشه
مکتب روانکاوی در میان شاخه های مختلف روان شناسی بیش از همه در تبیین مرگ کوشیده است. البته منظور ما تنها روانکاوی به معنای کلاسیک آن نیست، بلکه به مفهوم عام و متحول آن نظر داریم که افکار روانکاوی متاخر و آرای روان شناسان متاثر از این مکتب را نیز دربرمی گیرد.
فرضیه فروید درباره غریزه مرگ یکی از مهم ترین مبانی شناخت مفهوم مرگ را به دست می دهد. تاناتوس (Thanatos)، واژه ای که فروید از آن برای نام گذاری غریزه مرگ استفاده کرد، در اساطیر یونان به فرشته مذکر بالداری گفته می شد که مجسم کننده مرگ بود. نیروی این غریزه متوجه تخریب یا به پایان رساندن حیات است. فروید معتقد بود که تمام رفتارهای انسان از بازی پیچیده میان این غریزه با غریزه زندگی یا عشق (eros) و تنش و کشمکش دائم میان آنها زاده می شود.
فروید در کتاب «فراسوی اصل لذت جویی» می گوید: «در حیات ارگانیک غریزه به معنی تمایلی ذاتی برای اعاده حالت اولیه چیزها و بازگشت به آن حالت است. به نظر فروید آنچه حیات می خواهد و باید به آن نائل شود، بازگشت به نقطه ای است که هستی زنده از آنجا عزیمت کرده است؛ یعنی بازگشت به طبیعت غیرارگانیک و فاقد حیاتی که قبل از ارگانیسم زنده وجود داشت.» بیشتر