با ولی نازنین در محافل خانوادگی آشنا شدم. پدر او تیمور سهامی معروف به شازده سهامی که نسب به قاجاریه می‌برد از رجال خراسان بود و سال‌ها ریاست شیر و خورشید سرخ آن‌جا را به عهده داشت. او از دوستان پدرم بود. مادرش مهین سهامی بانویی زیبا و متشخص بر اساس همین زمینه خانوادگی در آخرین دوره مجلس شورای ملی به عنوان نماینده مشهد انتخاب شد. او دوست صمیمی دختر عمه من بود و اولین بار ولی را در منزل او دیدم. ولی فرزند بزرگ خانواده بود. خواهرش معصومه و برادر کوچک‌ترش علی نام دارند. ولی در هنگام انترنی خودش هنگام زایمان برادرش را گرفته بود و برای او عمری پدری کرد چون ظاهرا پدر چندی پس از تولد او از دنیا رفته بود.

در ابتدا گاهی كه گذرا از انگلیس م یآمد در منزل اقوام پدر یام او را می دیدم. بعد كه كم كم تصمیم به آمدن به ایران گرفت با توجه به این كه روان پزشك بودم و كسی را این جا نمی شناخت بیش تر با من محشور شد. حالا به یاد نمی آورم كه انگیزه ی اصلی آمدنش به ایران چه بود و در این باره چه گفت ولی فكر م یكنم مثل خیل یها كه سا لها دور از وطن هستند و با توجه به این كه در عمق وجودش خیلی ایرونی بود دوست داشت در كشور خودش باشد. لابد آن طرف هم مسئولی تهای خانوادگی سبك تر شده بود و ترك آن دیار راحت تر می‌نمود.

چون از حال و هوای این جا با خبر نبود گاهی حر فهایی می زد یا كارهایی م یكرد كه اسباب خنده می شد. یك بار رزومه اش را آورد كه بخوانم و نگران بود كه می تواند در ایران كار كند یا نه. من وقتی خواندم كلی خندیدم و گفتم ولی جون اصلا مثل تو یك نفر هم در ایران نیست. واقعا هم بعد از هما دارابی كه آتشش زدند و از امریكا بورد تخصصی كودكان داشت كسی با سابقه تحصیلی و كاری ولی از كشوری مثل انگلستان اصلا در ایران نبود. گفتم عوض این كه تو نگران باشی این دانشگا هها هستند كه باید سعی كنند تو را بقاپند. بعد هم زنگ زدم به دكتر صنعتی آمد منزلم و آ نها را با هم آشنا كردم. دكتر صنعتی هم خیلی به ولی كمك كرد و حتی مدتی در مطب او مراجع می دید. با سایر دوستان و همكاران هم آشنا شد. همه وجود او را مغتنم دانستند.
تاثیر شخصی هم كه بر همكاران گذاشت خیلی مثبت بود و پایه ی دوست یهای بعدی او شد. یك بار دیگر هم اسباب خنده شد. فرمهای گزینش را پر كرده بود و گفت نام من و زنده یاد فریده لاشایی نقاش و نویسنده كه با او د مخور بود را به عنوان معرف نوشتم. كلی خندیدم و گفتم پس ردی. همین طور هم شد و تا جایی كه می دانم هیچ وقت به طور رسمی پذیرفته نشد. البته فرقی نم یكرد چون همكاران در هر دو دانشگاه تهران و ملی از او استقبال كردند و وجود او را مغتنم دانستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *