‌ویدیوهای مباحث روانشناختی

روانشناسی اعتماد –  Psychology of Trust
روانشناسی دروغ – Psychology of Lying
روانشناسی خرافات – Psychology of Superstition
روانشناسی ریا – Psychology of Hypocrisy
انسان و مرگ –  Human and Death
پنجشنبه صبح‌های بخارا
تقدیرگرایی – Fatalism
غفلت از مرگ، مبحثی در مرگ‌شناسی – Neglect of Death
نشست چهارشنبه عصر بخارا
نامیرایی و میراث دیجیتال

مقالات و مصاحبه‌های روانشناختی

ترک خویشتن  (Self-abandonment)
منبع : خبر انلاین , ۱۶ آذر ۱۳۹۷ – ۱۱:۳۶

دکتر غلامحسین معتمدی

عنوان ترک خویشتن عجیب و غیر

عادی به نظر می‌رسد.مگر کسی می‌تواند خودش را ترک کند؟ پاسخ نه تنها آری است، بلکه شمار افرادی که درگیر این وضعیت هستند بیشتر از حد تصور است. در حقیقت ترک خویشتن در بسیاری از مشکلات و کسالت های شناخته شده مانند افسردگی ، اضطراب ، خشم ، رنجش ، اعتیاد و …. نقش بازی می کند و از همه مهم تر  در ایجاد و گسترش ترس از تنها بودن یا تنها ماندن و به عبارت بهتر ترس از تنهایی سهیم است.

برای درک بهتر موضوع با مثالی مفهوم ترک شدگی را نشان می دهیم .کودک یا سالمندی را مجسم کنید که نیازمند مراقبت و توجه دیگران است و نیازهای متنّوع او توسط فرد دیگر ی مانند مادر یا پرستار تامین می شود. وقتی آن فرد کودک یا سالمند را ترک کند نه تنها احساس تنهایی و درماندگی در ترک شده به وجود می آید ، بلکه دنیای او نیزدرهم می ریزد و حس منفی طردشدگی بر او غلبه می یابد . سال هاست که با اصطلاح کودک درون آشنا هستیم.

کودک درون به بخش نهفته ای از وجودما اشاره دارد که مانند یک کودک نیازمند توجه ، مراقبت و محبت است. بخشی از ما که از یک سو با ابعاد عاطفی  وجود ما سروکار دارد و در تنوع احساسات و بی ثباتی هیجانی و گاه رفتارهای بچگانه  تظاهر می یابد و از سوی دیگر بازیگوشی ، سرخوشی های کودکانه ، کنجکاوی و خلاقیت درونی ما وابسته به آن است . سؤال این است که چه کسی مسئولیت توجه ،مراقبت و نگهداری کودک درون ما را به عهده دارد؟ روشن است که این مسئولیت بر دوش خود فرد بالغ است که به نیازهای کودک درون خود توجه و آن ها را تامین کند. متاسفانه برخی از افراد این حقیقت رادر نمی یابند و درست مانند یک کودک واقعی تمام این مسئولیت را متوجه فرد یا افراد دیگر می دانند که در جامه ی روابط با دیگران ظاهر می شود و به محض آن که رابطه ای دستخوش تغییر یا زوال گردد احساس ترک شدگی ، تنهایی و درماندگی می کنند. پس اگر شما به عنوان یک فرد بالغ به طور غیرعادی دچار ترس از تنهایی و تنها ماندن شدید علت اصلی آن را باید در مفهوم ترک و به عبارت بهتر فرار از خویشتن جستجو کنید. بیشتر

روان شناسی شادی
منبع : فصلنامه نگاه نو ، شماره 112 ، زمستان 1395


بقای بشر همیشه مهمترین اولویت او بوده است. کوشش انسان ها برای حفظ و تداوم بقا به ایجاد و گسترش تمدّنی انجامیده که غایت آمال اعضای آن نیل به آرامش و کسب شادی است. تکاپوی ظاهری افراد برای رسیدن به اهداف مادی و غیرمادی در راستای بقای خود از تمنّای باطنی شادی و آرامش بر می خیزد. این دو کلمه که رابطه ی متقابل هر یک با دیگری بر کسی پنهان نیست کلیدواژه های مقوله ای هستند که خوشبختی نامیده می شودو اگر به راستی وجود داشته باشد بدون آن دو مفهومی نخواهد داشت. می گویند تاریخ بشر چیزی جز سرنوشت مبارزه او با رنج نیست. در این چالش بی وقفه هر آینه انسان غلبه پیدا کند قرین شادی خواهد بود. به نظر برخی نبود رنج همان تعریف شادی و همتای آن آرامش و برابرنهادی برای خوشبختی است.

از گذشته های دور تعالیم مذهبی و فلسفی نیز ناظر بر این امر بوده است. وعده ی شادی و نیک اقبالی در آن و گاه این دنیا در اکثر مذاهب به چشم می خورد. به عنوان مثال در آیین کاتولیک نهایت غایی هستی انسان با سعادت و خوشی گره خورده است که در برکت یا شادی تقدیس شده تجلّی می یابد. به عقیده ی توماس آکوئیناس اوج شادی در جهان دیگر و در دیدار ذات احدیّت حاصل می شود. در ساحت فلسفه و در غرب و شرق ، شادی که به قول افلاطون تنها چیزی است که انسان آن را به خاطر خودش می خواهد ، محور مکاتب گوناگون فکری و طریقه های مختلف خردورزی است تا جایی که می توان از مبحث مستقلی تحت عنوان فلسفه ی شادی سخن راند. در قلمرو روان شناسی در 20 سال گذشته توجه زیادی به شناخت شادی و چگونگی ارتقاء آن مبذول شده است.

امروزه علم شادی ( Science of Happiness) که در پیوند با علوم طبیعی و انسانی قرار دارد ، کم کم به صورت رشته ای مجزّا عرض اندام می کند. پژوهش ها در این زمینه بیشتر معطوف به درک و شناسایی عواملی است که افراد را شاد یا ناشاد می سازد. اکثر آن ها متمرکزبر افزایش عواطف مثبت و کاهش احساسات منفی است. در این گستره روان شناسی مثبت (positive psychology) هم که می توان آن را زیرمجموعه ای از علم شادی دانست پا به میدان گذاشته و رشد قابل ملاحظه ای داشته است. بیشتر

دروغگوها مجازات نمی شوند
منبع: هفته نامه کتاب هفته نگاه پنجشنبه ،شماره‌ی بیست و دوّم، 9/6/91
 
 
تصور دنیایی بدون دروغ به اندازه ی تصویر جهانی که عدالت بر آن حاکم است بعید و دور از ذهن به نظر می رسد. دروغ همه جا حضور دارد. در درون ما، در روابط ما ، در جامعه ما ، در جهان ما ، در تبارشناسی ما و…. حضوری به قدمت حضور انسان و تاریخ او. و این در حالیست که تاکنون همه آن رانکوهش کرده و ناروا دانسته اند و کسی در ستایش آن سخنی بر زبان نرانده است. نیازی به تعریف واژه ی دروغ نیست چون همه می دانند دروغ چیست و بارها دروغ گفته اند و می گویند. دروغ گویی از کودکی آغاز می شود. بر اساس پژوهشی در انگلستان مردان به طور متوسط روزی سه بار و زنان روزی دو بار دروغ می گویند. نباید فراموش کرد که شمار ملازمان و همراهان دروغ هم به نوبه ی خود بسیار است. فریب، فریبکاری ، تزویر، تقلّب ،کتمان، مبالغه ،ریا،حقه بازی ، حیله گری، گول زدن، خالی بندی، اغوا و … از جمله رفتارها و حالت هایی است که در کنار دروغ به چشم می خورد. گفتن حقیقت هم وقتی به صورت ناقص صورت گیرد یا بخشی از آن ناگفته بماند یا با مبالغه و جهت گیری همراه باشد دست کمی از دروغ ندارد. گفته می شود توانایی دروغ گفتن یکی از ویژگی هایی است که انسان را از سایر حیوانات متمایز می کند. امّا برخی پژوهش های زبانی بر میمون های بزرگ نشان می دهد که توانایی دروغ گفتن در آن ها نیز وجود دارد.علاوه بر آن استفاده از زبان بدنی فریبکارانه مانند تظاهر یا نمایش دروغی به نوعی که با وانمود کردن جهت حمله یا فرار همراه باشد در حیوانات زیادی از جمله گرگ ها دیده می شود. کودکان از سن چهار سالگی شروع به دروغ گفتن به نحوی متقاعد کننده می کنند. کودک یاد می گیرد که دروغ گفتن می تواند موجب اجتناب او از تنبیه شود، حتّی پیش از آن که بتواند دریابد که چرا و بر چه اساسی دروغ چنین نقشی ایفا می کند. کودک گاهی دروغ های شاخ دارمی گوید زیرا هنوز از چهارچوب ذهنی لازم برای آن که دریابد اظهاراتش باور کردنی است یا نه برخوردار نیست و حتّی مفهوم باور پذیری را در نمی یابد. تمایل به دروغ گویی در میان کودکان بسته به نوع شخصیت و زمینه ی خانوادگی آن ها متفاوت است. طبعاً در خانواده هایی که ساختار ازهم گسیخته و عملکرد مختل دارند بیشتر دیده می شود. بیشتر
ما و روانپریشی یا روانپریشی ما
منبع : هفته نامه کتاب هفته،نگاه پنجشنبه شماره بیستم 26/5/1391
 

واژه ی جنون یا معادل حرفه ای آن روان پریشی در قلمرو روان پزشکی و روان شناسی تعریف نسبتاً ساده ای دارد که بر اساس مجموعه ای از نشانه ها و علائم و چگونگی تماس بیمار با واقعیت و عملکرد او در زندگی منجر به تشخیص و درمان می شود. به عبارت دیگر روان پریشی یک بیماری است که باید تشخیص داده شود و درمان صورت گیرد. امّا وقتی پای جنون و تعبیر و تفسیر فلسفی، فرهنگی یا ادبی آن در میان است ماجرا شکل دیگری می گیرد و در بسیاری از موارد در هاله ای رمانتیک یا حتّی مقدّس روایت می شود.این امر بخصوص در فرهنگ خردستیز ما که هنوز تحت تسلّط اسطوره باوری است و در آن جنون و دیوانگی رسماً مورد ستایش شعرا، ادبا و عرفای بزرگ قرار می گیرد و گاه حتّی تقدیس می شود، اهمیّت ویژه ای می یابد. نظامی می سراید:

کاری که به عقل برنیاید                        دیوانگی اش گره گشاید
یا عارف بزرگ ما می گوید ازین پس خود را دیوانه می سازد و عقل دوراندیش را دور می اندازد. در ادبیات فارسی تعداد اشعار و منظومه هایی که در مذمّت عقل و ستایش دیوانگی سروده شده است شاید از چندین ده جلد هم تجاوز کند. بخصوص که در اغلب موارد و در نگاه فرهنگی به جنون پای عشق هم در میان است که جنون عشق یا جنون موقّت خوانده می شود. لذا خلط مبحث روی می دهد، عاشقی با دیوانگی یکسان فرض می شود و حتّی صورت ازلی نام عاشق مجنون است. مظلومیّت عقل و خرد و ناچیز دانستن آن در فرهنگ شفاهی و مکتوب ما باورنکردنی و مثال زدنی است و با وجود تمام پی آمدهای منفی تاریخی ، فرهنگی و اجتماعی این یکسونگری که بخش عمده ای از آسیب شناسی حقیقت در سرزمین ما را تشکیل می دهد، هنوز هم در برهمان پاشنه می چرخد. متاًسفانه این رهیافت نظری با برداشت ما از آثار برخی اندیشمندان معاصر غربی نیز تقویت می شود.در قلمرو روانپزشکی توماس ساز (Thomas Szasz) به معانی تلویحی برچسب زدن افراد به عنوان روان پریش از لحاظ اجتماعی اشاره می کند و این برچسب زدن رابرای اعمال کنترل جامعه بر افرادی می داند که تصوّر متفاوتی از واقعیت دارند و آن را ناعادلانه می شمارد. یا فوکو در کتاب معروف تاریخ جنون خود از این که انسان ها با واسطهً زبان بی رحمانه نادیوانگی (بخوانید عقل) با یک دیگر رابطه برقرار می کنند و خرد حاکم انسان همسایه ی او (بخوانید جنون) را محبوس می کند و گفتگوی میان خرد و دیوانگی منقطع شده است می نالد و می خواهد در اعماق تاریخ به درجه ی صفر دیوانگی دست یابد تا ببیند که از همان سرآغاز چگونه خرد و دیوانگی نسبت به هم بیرونی شدند و از دوگانه ی دیوانگی – نادیوانگی و خرد – نابخردی سحن می گوید. اوزبان روانپزشکی را تک گفتار عقل در باره ی جنون می خواند که در سکوت ناشی از فقدان گفتگوی میان خرد و دیوانگی شکل گرفته است. بیشتر
درفضیلت شادی
منبع: روزنامه اعتماد، سال دهم ، شماره 2684، چهارشنبه 1 خرداد 1391
 

شادی چیزی است که همه آن را جستجو می کنند.از همان لحظه ی تولّد شوق به شادی نیز همزمان  با آن متولّد می شود و مسابقه ای بی پایان برای کسب آن آغاز می گردد. اگر رفتار و اعمال افراد را تحلیل کنیم نتیجه می گیریم که همه در زندگی در طلب شادی هستند.هدف هر رفتار یا عملی جستجوی شادی است، حتّی اگر در ظاهر این امر مشخّص نباشد. رؤیاها و آرزوها و در نتیجه بسیاری از برنامه ریزی ها نیز در خدمت شاد بودن است. اگر فعالیتی لذت بخش باشد و به شادی منجر شود پی گیری و تکرار خواهد شد. مساعی بشر برای کسب موفقیت درهرامری مانند کشف چیزی ناشناخته یا خلق اثری هنری یا انجام پروژه های گوناگون همه موجب شادکامی می شود. درحقیقت شوق نیل به شادی عاملی است که رفتار را دیکته می کند. البته همه ی اعمال به شادی ختم نمی شود، ولی کسب شادی انگیزه ی اصلی است هر چند که حاصل شکست و در نتیجه ناشادی باشد. انگار در درون انسان عامل یا انگیزه ای است که هم در سطح غریزی و هم در مراتب بالاتر اجتماعی یا معنوی پاسخ خود را در شادی و بدیل ملموس تر آن لذت می جوید. تشفّی گرسنگی یا غریزه ی جنسی و انجام فعالیت های اجتماعی و کنکاش های معنوی همه به احساس رضایت و شادی می انجامد که در مواردی سطحی و گذرا و در مواقعی ژرف و پایدار است.

با این همه متاًسفانه ما از شادی چیززیادی نمی دانیم و تنها ناخودآگاهانه آن را جستجو می کنیم بی آن که به تجزیه و تحلیل چرایی و چیستی آن بپردازیم و با اشراف بر معنای واقعی آن بکوشیم تا در زندگی طریقی را دنبال  کنیم که به کسب شادی و رضایت پایدار و با ثبات بیانجامد. اهمیت کسب بصیرت و آگاهی از معنای شادی دو چندان می شود وقتی که  با این واقعیت روبرو هستیم که در زندگی با انبوهی از احساسات و حالات منفی مانندافسردگی، دلزدگی، ملال، پوچی، ناامیدی، یاًس، ترس، اضطراب، خشم و پرخاشگری روبرو هستیم که وجود مارا تحت سلطه ی خود گرفته اند و بزرگ ترین دشمنان شادی محسوب می شوند.

تعریف شادی

درحوزه ی روان شناسی شادی برچسبی است برای گروهی از احساسات مربوط به هم مانند سرور، رضایت، مسّرت، خشنودی، شعف، وجد، شادمانی، شادکامی و…. شادی دارای دو جزء شناختی و احساسی است. جزء شناختی را می توان با احساس رضایت مربوط دانست. این که فرد راجع به زندگی خود چگونه فکر می کند و چه اندازه از آن راضی است و یا چقدر خود را در حال پیشرفت به سوی نیل به اهداف خود می بیند همه به رضایت ختم می شود که جنبه ی شناختی دارد. جزء عاطفی و احساسی مربوط به چگونگی تجربه ی احساسات مثبت و غلبه ی آن ها بر احساسات منفی است. طبیعی است که به هر حال در زندگی احساسات منفی هم وجود دارد و نقش بازی می کند. لذا در مجموع اگر کفه ی ترازو به نفع احساسات مثبت بود و رضایت هم وجود داشت شادی حاصل می شود. گفته می شود در برابر هر حس منفی نیاز به سه حس مثبت است تا روحیه ی فرد بالا رود  واحساس شادی کند. بنا براین افزایش احساسات مثبت یا کاهش حس های منفی در مجموع می تواند به شادی منجر شود.احساس شادی و فکر رضایت از زندگی دو جزء عمده ی خوشی ذهنی SWB  (subjective well being) است. بیشتر

انگار که نیستی چو هستی خوش باش تاملاتی در مرگ شناسی خیّام
منبع: هفته نامه کتاب هفته، نگاه پنجشنبه، شماره هشتک 28/2/1391
 
 

در قرن اوّل معاملت به دین کردند چون برفتند آنهم برفت، در قرن دوّم معاملت به وفا کردند چون برفتند آنهم برفت، در قرن سوّم معاملت به مروّت کردند چون برفتند مروّت نماند. در قرن دیگر معاملت به حیا کردند چون برفتند آن حیا نماند و اکنون مردمان چنان شده اند که معاملت خود به هیئت و هیبت کنند.”

این وصف زمانه ی خیّام یعنی قرن پنجم هجری در تذکرة الاولیاء است که از سویی منجر به خیزش مذهبی حسن صباح و پیروان او می شود و از سوی دیگر خیام را به نفی مبانی اعتقادی ارتجاع مسلط بر می انگیزد که با بیان انتقادی بی پروای او در قالب رباعیاتش ادا می شود. در این رباعیات خیام در قامت فیلسوفی مادّی و طبیعی ظاهر می شود که آفرینش و رو زگار، دنیا و افلاک ،ازل و ابد و هستی و نیستی را زیر سؤال می برد و با کنایه ، تعریض و پرسش غباری در ذهن زمانه ی خود و آیندگان برپا می کند که از پس آن تنها خاک و گل و خشت به چشم می خورد که مظهر گور و قبر و تجزیه ی اجساد به ذرّات است که آن هم توسط باد بر باد می رود و در نهایت آن چه باقی می ماند تنها هیچ است. بازیگر اصلی صحنه ی رباعیات خیام مرگ است که جان مایه ی محوری تفکرات اورا تشکیل می دهد. اندیشه ، چالش و واکنش او در برابر نیستی و مرگ به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در رباعیات منعکس شده است. افعالی که حاکی از مردن است مانند رفتن ،خفتن ، نبودن،بازنیامدن، از دست شدن، سودن، شکستن و بربادشدن و کلماتی مانند نابودی ، رحلت ، عدم، نیستی، اجل و خواب به معنی مرگ در جابه جای رباعیات به چشم می خورد.تعبیرها و تشبیه هایی مانند پای اجل، سینه ی خاک، صحرای عدم، طبل زمین، مفرش خاک بارها به کار می رود. بیشتر

روان شناسی بطالت
منبع : هفته نامه کتاب هفته،نگاه پنجشنبه، شماره چهارم 31/1/91
 

واژۀ انگلیسی (Idleness) به معنی بطالت برابر با کلماتی مانند بیکاری ، تنبلی ، بیهودگی ، سستی ، بی حالی و بیکارگی است . معانی گوناگون بطالت نشان می دهد که با مفاهیم متفاوت و درعین حال مشابهی روبرو هستیم . دربررسی پژوهش های علمی انجام شده در مورد بطالت نیز این چندگانگی دیده می شود .تنوع معانی و برداشت های موجود از بطالت نشان می دهد که با پدیده ای دارای معنی صریح و مشخص سروکار نداریم . لذا فهم درست  آن نیازمند رجوع به برخی قراین و مفاهیم دیگر مانند کار ، زمان ، هدف ، پوچی ، ملال ، استراحت و فراغت است . در تعریف بطالت به معنی گذراندن زمان بدون انجام کاری یا اجتناب از انجام کار و فعالیت یا تنبلی بدون هدف نیز این قراین به چشم می خورد .
بطالت امری نکوهیده شمرده می شود و برخی آن را منشأء تمام زشتی ها می دانند . می گویند شیطان در دستان فرد عاطل همیشه شرارتی برای انجام می یابد . هزیود  بطالت را مایۀ شرمساری می دانست و ویکتور هوگو آن را سنگین ترین رنج و ستم بر می شمرد . تاریخ بشر ظاهراً درستایش کار رقم خورده است . معهذا گهگاه رسالات و مقالاتی با نگاه مثبت به بطالت نگاشته شده است . ویرجینیا وولف می گوید : ” در بطالت و رؤیاهای ماست که گاه حقیقت فرو نهفته بالا می آید و آشکار می شود . ” آگاتاکریستی معتقد بود که اختراع زادۀ بطالت است و نه احتیاج . و آنتوان چخوف  می نویسد هیچ شادی نیست که با بطالت برابر نباشد و تنها آن چه بی فایده است می تواند لذت بخش تلقی شود . و بالاخره فیلسوف معروف برتراند راسل مقاله ای در ستایش بطالت نوشته است که درآن با نگاهی انتقادی نسبت به کار و انواع آن می گوید که نیل  به شادی و سعادت بشر در تقلیل سازمان یافتۀ کار تحقق می یابد .
اصولاً چرا بطالت وجود دارد و از لحاظ زیستی و تکاملی چه نقشی ایفا می کند . چنان که گفته شد پژوهش های علمی بسیار اندکی در مورد بطالت انجام شده ولی برخی یافته های قابل توجه به دست آمده است . برخلاف آن چه ظاهراً به نظر می رسد یکی از این تحقیقات نشان می دهد که افراد درنهایت از دست زدن به کار حتی اگر مجبور به انجام آن باشند بیشتر از نشستن و کاری انجام ندادن استقبال می کنند . پس اگر به سیزیف اختیار می دادند که میان بالا بردن و غلطاندن بی انتهای سنگ از تپه و نشستن دریک سلول انفرادی و بازی با انگشتانش یکی را انتخاب کند او از همان مجازاتی که زئوس برایش تعیین کرد راضی تر بود. یافتۀ تناقض آمیز دیگری نیز وجود دارد . افراد وقتی فعالیتی  بی معنی و بی هدف به نظر آید بیکار نشستن را بر انجام آن فعالیت ترجیح خوهند داد ولی درعین حال کمتر شاد خواهند بود. افراد دست به این انتخاب می زنند درحالی که پیش بینی می کنند که فعال بودن رضایت بخش تر است امّا از آن جا که کار بی هدف و بی معنی است تحت سلطۀ این نیرو قرار دارند که انتخابی منطقی انجام دهند و نه احساسی . معهذا شاد نخواهند بود . مانند کسی که از راه رفتن بدون هدف احساس حماقت کند . به عبارت دیگر افراد بطالت را بر انجام کار بیهوده ترجیح می دهند . یعنی اگر سیزیف در سلول زندان می نشست ، کمتر از وقتی که سنگ از تپه بالا  می برد و می غلطاند می توانست شاد باشد. بیشتر

روان شناسی ، فرهنگ و آرایش
منبع: http://www.khabaronline.ir/Weblog/motamedi
 
 آرایش چهره و بدن با رنگ ها و مواد خاص تاریخی دیرینه دارد. در ابتدا از آرایش در جنگ ها و مناسک و مراسم آئینی استفاده می شد . درکنار آن مصرف برخی مواد آرایشی برای زیبایی یا آراستن چهره نیز وجود داشت. مصری ها مواد آرایشی را نیز همراه سایر ملزومات زندگی در مقبره ها درکنار مومیایی هــا قرار می دادند . یکی از کهن ترین مواد آرایشی شناخته شده کحل   ( kohl ) است که آن را به صورت دایره هایی در دورچشم ها به کار می بردند. البته کحل علاوه بر زیباسازی از پوست در برابر آفتاب سوزندۀ صحرا نیز محافظت می کرد و ضمناً سرب موجود درآن هم خاصیت ضد میکروبی داشت . به عبارت دیگر ظهور استفاده از لوازم آرایش هم مانند دیگر پدیده ها درتاریخ تکاملی بشر درابتدا نقشی کارکردی داشته است .
یونانی ها و رمی ها نیز از پودر صورت استفاده می کردند . درقرون وسطی دراروپا از رنگارنگی آرایش ها کاسته شد و برعکس صورت رنگ پریده ارج بیشتری داشت تا جایی که زنان طبقات بالا از مخلوطی از سرب و سرکه به نام سروس ( ceruse  ) استفاده می کردند که چهرۀ آنان را سپید و رنگ پریده می ساخت . نقاشی های به جای مانده از ملکۀ الیزابت اوّل این نوع آرایش را به خوبی نشان می دهد . درآن دوران تنها روسپی ها و زنان طبقات فرودست جامعه لبان خود را به سرخی می آراستند . در 1770 میلادی پارلمان بریتانیا قانونی وضع کرد که در آن استفاده از لوازم آرایش جرمی مشابه جادوگری تلّقی می شد زیرا آن را موجب فریب مردان در انتخاب همسر می دانستند .
آرایش به شکل امروزی آن و همراه استفاده از ماتیک ، ریمل ، کرم پودر ، لاک ناخن و…….. با طلوع قرن بیستم آغاز می شود . سه عامل اصلی در تولد صنعت لوازم آرایش مؤثر بودند . یکی عکاسی از چهره ( portrait photography  ) که به دنبال اختراع دوربین عکاسی رواج یافت . در چهره نگاری که گاه درآن تنها یک عکس در طول زندگی فرد از او گرفته می شد استفاده از لوازم آرایش تقریباً استاندارد شده بود .عامل دیگر رواج بهره مندی از آینه درخانه ها بود. قبل از قرن بیستم به ندرت درخانه ها آینه وجود داشت . بنابراین افراد بر اثر این دو عامل بیشتر از گذشته با تصویر خود روبرو می شدند . امّا مهمترین علت رواج آرایش درکنار دو عامل فوق ظهور صنعت سینما بود . در حقیقت انتقال هنرپیشگان از صحنۀ تئاتر به صفحۀ سینما با آرایش سنگین همراه شد . برای این که تماشاچیان ردیف های وسط و آخر چهرۀ هنرپیشه ها رابهتر و متمایزتر ببینند از آرایش استفاده می شد .اولین بار درسال 1914 ماکس فاکتور ( Max Factor ) برای استتار چروک صورت هنرپیشه ها از کرم پودر استفاده کرد . او به دنبال این تجربه نخستین کسی بود که محصولات خود را به بازار عرضه نمود . سپس کمپانی های دیگر نیز وارد صحنه شدند و صنعتی به وجود آمد که امروزه با 40 میلیارد دلار گردش مالی سالیانه روبروست. بیشتر
تأثیرات روان شناختی زندانی شدن – زندان پذیری کژکارانه
منبع:روزنامه شرق شماره پیاپی 1294 شماره 370 دوره جدید پنجشنبه 23 تیر 1390
 
زندان یکی از نهادهای اجتماعی دیرینه است که پیشینه ای تاریخی و پرفراز و نشیب داشته است . درابتدا زندانی کردن با هدف عمدی ایجاد رنج جسمانی در زندانی همراه بود. امـّا امروزه فرایند زندانی کردن نوعی مجازات جسمانی محسوب نمی شود و شیوه ای است که تأثیر مثبت برذهن  و رفتار زندانی را دنبال می کند . در حقیقت نهاد زندان به طور همزمان در جستجوی تحقق سه هدف است : مجازات ، بازدارندگی و بازپروری . زندان سپاری فرایندی است که با تلفیق این سه وجه مجرمان را از شرایطی که به تداوم رفتار مجرمانه آنان می انجامد دور می کند و آن ها را در مؤسسه یا نهادی به نام زندان قرار    می دهد تا ارتکاب این قبیل اعمال را پرهزینه سازد و می کوشد با آموزش مهارت های شغلی و ازطریق بازسازی شخصیتی ، زندانی را تبدیل به شهروندی مطیع و سازنده کند که پس از آزادی بتواند با جامعه همخوانی و هماهنگی لازم را کسب کند .
امّا متأسفانه درعمل  و در واقعیت دراکثر کشورها این نظریات رنگ می بازند و تحقق اهداف فوق با شکست روبرو می شود . افزایش جرائم و در نتیجه مجرمان و ازدحام بیش از اندازه زندانیان در زندان ها مؤید این مطلب است تا جایی که در کشوری مانند آمریکا نیز زندان ها با بحران روبرو هستند . حتی نگاه اجتماعی سازنده و باز پرورنده به مقولۀ زندان و زندانی نیز دستخوش تحریف می شود و جامعه تنها “درد زندان” یا “زجر حبس “را بر زندانی تحمیل می کند و از توجه به خیر و سلامت او بازمی ماند و رفتار با زندانیان بیش از آن که نشان دهندۀ رویکردی اصلاح گرایانه باشد مبین عملکردی قهری و خشونت آمیز با آنان است . پس بیهوده نیست که آمارها نشان دهندۀ افزایش تأثیرات روان شناختی منفی ناشی از فرایند زندانی شدن است . به عبارت دیگر روند طولانی و جانکاه انطباق و سازگاری با محرومیت ها و ناکامی ها ی زندگی در زندان هزینه های خاص روان شناختی خود را داراست .
تأثیرات روان شناختی زندان از فردی به فرد دیگر متفاوت است و بسته به مرحلۀ زمانی دوران حبس نیز تنّوع می یابد . بررسی این تأثیرات نیازمند دقت نظراست .  از سویی نمی  توان گفت که رفتار مجرمانه همیشه برابر با کسالت روانی است و از سوی دیگر کسانی که از این تبعات منفی روحی رنج می برند لزوماً اختلال روان شناختی یا آسیب شناسی روانی مشخصی را نشان نمی دهند . به عبارت دیگر نمی توان گفت زندان آدم را خل می کند . امّا درعین حال زندانی اکثراً توسط هم بندانی محاصره شده است که تخمین زده می شود 20% آن ها  ازلحاظ ذهنی کمبود دارند و5% نیز مبتلا  به جنون هستند. بیشتر
زوال شخصیتی صاحبان مشاغل زیرزمینی
منبع:روزنامه شرق سال پنجم شماره1083 دوشنبه 19 مهر 1389
 
اقتصاد زیرزمینی یا اقتصاد سایه یکی از پدیده های فراگیری است که به تدریج ماهیــت پیچیده و پرتناقض خود در دنیای کنونی را به صورتی جهان روا آشکار می کند . هنوزدر قلمرو اختصاصی علم اقتصاد نیز نظریـﺔ عمومی یا جامعی که بتواند با توجه به تمام جزئیات و تنوعات اقتصاد زیرزمینی یا سایه را تبیین کند وجود ندارد. درحقیقت اقتصاد زیرزمینی درهرکشور را باید با توجه به مبانی اقتصادی و پویش های اجتماعی آن کشور و نوع رابطه اقتصاد سایه با سیاست های کلان اقتصادی آن کشور شناسایی و تعریف کرد.
دراقتصاد زیرزمینی با دو قطب متمایز روبرو هستیم . دریک قطب فعالیت های غیر قانونی و گاه تبهکارانه مانند قاچاق مواد مخدر یا اشکال گوناگون جرائم سازمان یافته مخرب قرار می گیرد و درقطب دیگر انواع گسترده و گوناگون فعالیت هایی اقتصادی به چشم می خورد که تنها خارج از نظارت حقوقی ، قانونی و مالیاتی دولت صورت می گیرند و درعین حال بخشی از گردش اقتصادی یک کشور را تشکیل می دهند . دوگانگی ماهوی موجود در ذات اقتصاد سایه موجب می شود که قضاوت درباب آن نیز درمیان 2 قطب نوسان کند . از یک سو آن را عامل اصلی بسیاری از مشکلات مربوط به سیاست گذاری اقتصادی مانند بیکاری ، افزایش بدهی عمومی و رکود می دانند و از سوی دیگر آن را فضایی آزاد در نظامی اقتصادی به حساب می آورند که با مالیات بالا و تنظیم و نظارت فزاینده مشخص می شود. به عبارت دیگر اقتصاد سایه روبه رشد واکنش طبیعی افرادی است که خود را توسط سیاست های اقتصادی دولت تحت فشار می بینند.
معهذا درقلمرو علوم اجتماعی اقتصاد سایه چالشی در برابر نظریه های اقتصادی و سیاست های اقتصادی به شمار می رود زیرا نشان دهنده ناکارآیی آنهاست . برای سیاستمداران و متولیان اقتصاد رسمی معضلاتی ایجاد  می کند مثلاً کارغیرقانونی می تواند منشاء ارزیابی نادرست درمورد اعتبارات و تخصیص آن ها باشد زیرا عوامل مربوط به منابع و تولید به بهترین نحو مورد استفاده قرار نمی گیرند. همچنین برنامه ریزی سیاستمداران نیز مخدوش می شود زیرا شاخص های رسمی مانند بیکاری ، نیروی کار ، درآمد GDP و مصرف را دستخوش تحریف می کند . در نتیجه برنامه ریزی سیاسی یا اعمال سیاست بر مبنای شاخص های ناصحیح و غیر معتبر کارآمد نخواهد بود. بیشتر
روانشناسی ماتم
منبع : روزنامه همشهری شماره 5207 دوشنبه 8 شهریور 1389
 

ماتم اوج اندوه انسانی است، بهایی است که باید به خاطر دوست داشتن پرداخت. دوست داشتن و ماتم دو روی یک سکه اند زیرا هرآن چه که به آن دل می بندیم، هر لحظه ممکن است از دست برود. هر عشقی را مرگی و هر مرگی را ماتمی از پی است.
 اصولاً در برابر هر فقدانی ماتمی وجود دارد و از دست دادن هر چیز مورد علاقه ای موجب بروز ماتم می شود. اما واکنش ماتم به طور مشخص در برابر فقدان عزیزی از دست رفته ایجاد می شود که در شکل بهنجار خود پس از طی زمانی مشخص و بروز حالت هایی شناخته شده رفع می شود و فرد مجدداً به زندگی باز می گردد و فعالیت هایش را از سر می گیرد.امّا واکنش ماتم در شکل نابهنجارخود از دردناک ترین تجربه های بشری است که علاوه بر خود ماتم رنج مضاعفی را بر صاحب آن تحمیل می کند.
واکنش ماتم بهنجار
 به طور کلی از دست دادن هر چیزی که مورد علاقه است موجب بروز ماتم می شود. موضوع مورد علاقه می تواند شامل افراد، اشیاء، پول، روابط و حتی تصورات ذهنی با ارزش باشد. اما واکنش ماتم به طور اختصاصی به فرایندی اطلاق می شود که پس از فقدان فردی مورد علاقه به وجود می آید و شامل دامنه وسیعی از احساس ها، تجربه های جسمانی، رفتارها و حالات ذهنی است که در مجموع واکنش ماتم را تشکیل می دهند.
 واکنش ماتم به التیام یافتن زخم شبیه است، التیامی که در هر دو حالت و در قلمرو جسم و روان برای بازگشت ارگانیسم به حالت تعادل حیاتی ضروری است و نیاز به گذشت زمان دارد. التیام جسمی یا روحی می تواند منجر به عملکرد کامل یا نزدیک به کامل ارگانیسم شود. این التیام  می تواند کامل یا ناقص و ناکامل باشد و به ماتم بهنجار یا نابهنجار منجر شود.
 برای آنکه بتوان توصیف بهنجار را در مورد واکنش ماتم به کار برد، فرد داغ دیده باید مراحل بخصوصی را طی کند و تکالیف مشخصی را به انجام رساند. وجود هرگونه اختلال در سپری کردن مراحل و یا انجام دادن تکالیف ذکر شده به هر دلیل موجب بروز واکنش ماتم نابهنجار می شود. بیشتر

عناصر سازنده صمیمیت در ازدواج (خانواده1)
منبع: روزنامه جام جم: دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵
 
 
توجه به طبیعت صمیمیت یا دوستی صمیمانه میان زن و مرد نخستین نکته مهم در رابطه آنهاست. یک رابطه مبتنی بر صمیمیت با دیگر روابط بر اساس شش عامل با اهمیت تفاوت می یابد. این عوامل عبارتند از شناخت، توجه، وابستگی دوطرفه، تقابل، اعتماد و تعهد.
بدون داشتن شناخت شخصی و گسترده و گاه محرمانه نمی توان از دوستی صمیمانه سخن راند. اطلاعاتی که طرفین در مورد تاریخچه زندگی و سلایق شخصی به هم می دهند و بسیاری از موضوعات خصوصی که با هم در میان می گذارند شناخت دوطرفه از یکدیگررا تکمیل می کنند و تعمق می بخشند.
نزدیکی و صمیمت همچنین موجب می شود که طرفین برای یکدیگر اهمیت داشته باشند و دلسوزی به خرج دهند و به هم توجه کنند و احساس همدلی بیشتری نسبت به یکدیگر نشان دهند. رابطه صمیمانه و دوستانه موجب می شود که زندگی دو نفر با هم آمیخته شود و اعمال هریک بر دیگری تاثیر گذارد. وابستگی دوجانبه به این ترتیب شکل می گیرد و نشان دهنده تاثیر دوجانبه طرفین بر هم و نیازی است که به یکدیگر دارند. این دلبستگی نیرومند، متنوع و اغلب دارای تداوم است و رفتارهای طرفین را شکل می دهد.
بیشتر
وقتی نمک زندگی زیاد می شود…(خانواده2)
منبع: روزنامه جام جم: سال هفتم، شماره17یکشنبه 26 شهریور 1385
 
 
 نقش هریک از اعضا در بروز مشکلات خانوادگی

به این ترتیب خانواده جزئی از روابط انسانی و عنصری از آن است که از یک سو با عناصر وابسته به محیط خود مانند جامعه، طبیعت و تاریخ رابطه دارد و از سوی دیگر خود نیز شامل انواع تحت سیستم هایی می شود که روابط زن وشوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند، فرزندان با هم و سایر روابط یک خانواده را در بر می گیرند. بنابراین رفتار هر یک از اعضای خانواده تابعی از کل سیستم خانواده و سیستم های فراگیرتر مربوط به آن و نیز سایر اعضای آن خانواده است.
هنگامی که با موازین دیدگاه سیستمی و با نگاهی کلی گرایانه به خانواده می نگریم، عناصر و واژه های کلیدی عبارتند از ساختار، روابط، کارکرد و اطلاعات.
ساختار خانواده، استخوان بندی آن را تعیین می کند. پدر، مادر، فرزندان و سلسله مراتب میان آنان و نیز ارتباطی که با نسل های قبلی (پدربزرگ، مادربزرگ) و بعدی (نوه ها) برقرار می شود همه در یک ساختار قابل تعریف و مشخص گنجانده می شود که شمای سطحی آن شبیه چیزی است که در شجره نامه های خانوادگی می بینیم. به این ترتیب در ساختار یک خانواده و نگاه به آن نسل های قبلی و بعدی خانواده موجود نیز باید در نظر گرفته شوند و بخصوص توجه به الگوهای تکراری رابطه ای که در این نسل ها دیده می شود از اهمیت تشخیصی و درمانی زیادی برخوردار است، زیرا این الگوهای تکراری می توانند نشان دهنده انواع اختلالات یا واکنش های غیرانطباقی باشند که در خانواده ها به ارث می رسند و باید آنها را تعدیل کرد یا از میان برد. در ساختار خانواده با سلسله مراتب، مرزبندی ها و قوانین خاص هر خانواده روبرو می شویم که آگاهی از آنها برای درک ماهیت یک خانواده ضروری است.
بیشتر

هنر درمانی
منبع: روزنامه جام جم 12 آبان 88
 
 در قلمرو زیست شناسی هر فعالیتی که به بقاء کمک و یا سازگاری با محیط را تسهیل کند و یا از رفتارهایی در این جهات ناشی گردد، بامعنا شمرده می شود. هنر نیز یکی از این فعالیت هاست. «هربرت رید» ( Herbert Read ) تاریخ نگار هنر در کتاب «پیکره و انگاره» (Icon and Idea ) می نویسد:
«برخلاف نظریه های اولیه که هنر را صرف انرژی اضافی دانسته اند، هنر در سپیده دم فرهنگ بشری کلید بقاء و موجب تقویت قابلیت های لازم برای تنازع بقاء بود. به نظر من هنر به مثابه کلیدی برای بقاء باقی مانده است.»
پس هنر یکی از راهها و ابزارهای تامین بقاء انسان است و بدیهی است در شرایطی مانند بیماری ها و مشکلات روحی و جسمی نیز می تواند نقشی تصحیح کننده و تسکین بخش بازی کند. ظاهرا بشر از نخستین روزهای حیات خود با این کارکرد هنر آشنا بوده است. بسیاری از نقاشی های باقیمانده در غارهای دوران پارینه سنگی منعکس کننده دغدغه های ذهنی و راهی برای کسب آرامش روحی و غلبه بر ترس ها و اضطراب های انسان اولیه است.
هنر وسیله ای برای ابراز احساسات و برقراری ارتباط با دیگران و مانند زبانی جهانی است. لذا می تواند نقشی پالایش دهنده ایفا کند و ارتباط انسانی را ارتقا بخشد. در آثار هنری با پیام ها، تمثیل ها و اشارات روبرو می شویم و تخیلات هنری چون از اعماق ناخودآگاه انسان منشاء می گیرند تمایلات، روحیات و محتویات درونی و گاه پنهان او را آشکار می کنند. در بسیاری از موارد هنر نوعی ارتباط غیرکلامی و وسیله ای برای بیان آمال و آرزوهای انسان و راهی برای تسکین آلام و فشارهای عاطفی درونی اوست که در طراحی، نقاشی، مجسمه سازی و موسیقی انعکاس می یابد. تصویر شکار حیوانات، مقابله با بلایای طبیعی و ترسیم عناصر طبیعی مانند خورشید، ماه و رعد و برق در خدمت تامین نیازها و تسکین ترس های انسان های اولیه بوده است.
با ظهور تمدن نیز این کارکرد مورد توجه قرار گرفته است. یونانی ها معتقد بودند که وجود جامعه سالم با آموزش موسیقی و ژیمناستیک به کودکان تحقق می یابد. همچنین از موسیقی برای درمان جنون استفاده می کردند یا برای نمایش نیز خواص درمانی قایل بودند. ارسطو نمایش را از زاویه تخلیه هیجانی و پالایش روانی ارج می نهاد. فارابی نیز از موسیقی برای درمان بیماری ها استفاده می کرد و در متون پزشکی سنتی ایران از تاثیر موسیقی در درمان حصبه سخن رانده شده است.
بیشتر
اعتماد ( trust )
منبع: روزنامه اعتماد 1388.10.24
 

اعتماد زمینه ساز پیوند میان انسان هاست که از نزدیک ترین نوع رابطه یعنی رابطه میان نوزاد و مادر آغاز می شود ، سپس در خانواده شکل می گیرد و آنگاه به جامعه تسری می یابد. شکل گیری هرگونه رابطه ای بدون وجود اعتماد ناممکن است . بی تردید رشد بشریت و اکثر دستاوردهایی که داشته در سایه اعتماد تحقق یافته است . وجود اعتماد در دوستی ، عشق ، خانواده ، سازمان ها و جامعه ضروری است و نقشی مهم در سیاست واقتصاد بازی می کند . فقدان اعتماد در عرصه تجارت تمام مبادلات بازار را متوقف می کند و غیاب آن درنهادهای یک کشور ورهبران  آن مشروعیت سیاسی حکومت را زیر سئوال می برد. اعتماد تضمین کننده هرگونه پیشرفت و موفقیت اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی است . درعرصه معادلات سیاسی بین المللی هم اعتماد نقش مهمی ایفاد می کند . همکاری ها و اتحادیه های بین المللی براین اساس شکل می گیرند و بی اعتمادی نقشی عمده در بروز تعارضات و کشمکش های بین المللی و جنگ ها دارد. تصور جهانی که درآن اعتماد وجود نداشته باشد یا از میان رفته باشد از لحاظ عملی ناممکن و از لحاظ نظری هولناک است.
درقلمرو اندیشه و درساحت فلسفه ، اعتماد چندان مورد توجه قرار نگرفته و اغلب مفهوم آن مبهم و بیان نشده باقی مانده و یا با مفاهیم دیگر درهم آمیخته و خلط شده است. افلاطون ، هابز، هیوم و کانت تا حدودی به آن پرداخته اند. کانت صداقت و قابل اعتماد بودن را در قلب نظریه اخلاقی خود درمورد چگونگی زیستن انسان جای می دهد. از دیدگاه پژوهشگران معاصر در حوزه فلسفه بی اعتمادی و بدگمانی در جوامع کنونی روبه افزایش دارد و اعتماد در بسیاری از نهادهای مهم زندگی انسان ها روبه زوال است تا جایی که از بحران اعتماد سخن رانده می شود . نتیجه گیری غم انگیز این قبیل نظریه ها آن است که قابل اعتماد بودن انسان تقلیل یافته است. بیشتر

خلاقیت
منبع: خبرآنلاین

خلاقیت شیوه ای است که انسان به کمک آن بر ژرفا و فراخنای تجربـﺔ هستی خود می افزاید. خلاقیت همزمان با گسترش جهان و آشکار ساختن ابعاد ناشناختـﺔ آن ، ظرفیت درونی بشر را نیز توسعه می بخشد و موجب غنای آن می شود. بطوریکه انسان می تواند آن ابعاد ناشناخته را در درون خویش نیز تجربه کند. لذا روند آفرینش دارای نقشی دوجانبه است که فراتر از شیوه های معمول برخورد با محیط و خویشتن عمل می کند.
خلاقیــت  نیرویی است که بشر به کمک آن خود را از سلطــﺔ تقدیر رهایی می بخشد و نه تنها به قلمرویی فراتر از پاسخ های شرطی خود گام می گذارد ، بلکه مرز انتخاب های عادی خویش را نیز در می نوردد.
پس در روند آفرینش پیوند نوینی میان جهان و تجربـﺔ انسانی برقرار می گردد و بواسطـﺔ آن جهان و روان انسان هر دو کاویده می شود.
تمایل انسان به خودشکوفایی وتحقق توانایی های بالقوة او مهمترین انگیزش موجود برای خلاقیت است. این تمایل همان گرایش هدفمندی است که درتمام شئون ارگانیک و انسانی آشکار است . یعنی گرایش به توسعه ، گسترش ، رشد ، فعالیت و ابراز تمام توانایی های ارگانیسم تا آنجا که این انگیزش موجب تعالی وجود شود. چنین گرایشی ممکن است در ژرفای لایه های گوناگون دفاع های روانی که حتی گاه وجود آن را انکار می کنند ، مدفون شده باشد ، ولی بهرحال درهرفردی وجود دارد و تنها درانتظار شرایطی مناسب است تا آزاد شود و ترجمانی ارزنده بیابد.
از سوی دیگر بدون شک نیاز اجتماعی شدیدی برای خلاقیت وجود دارد و بسیاری از انتقادهای جدی در باب جوامع و گرایش های فرهنگی آنها ممکن است با مفاهیم مربوط به فقدان خلاقیت بستگی داشته باشند . مثلاً درآموزش و پرورش مرسوم فعلی به جای ایجاد زمینـﺔ مناسبی برای رشد افراد متفکر ، خلاق ، مبتکر و نومایه گرایش به تربیت اشخاص قالبی ، مقلد و همرنگ جماعت دیده می شود و یا مردم در اوقات فراغت خود به جای فعالیت های آفریننده ، ایفای نقش های منفعل و فعالیت های گروهی منضبط را ترجیح   می دهند. همچنین در زندگی فردی و خانوادگی نیز در لباس پوشیدن ، غذاخوردن ، کتاب خواندن و فکر کردن گرایش شدیدی به دنباله روی ، همرنگی با جماعت ، تحجر و رفتار قالبی وجود دارد.
حال این سئوال مطرح می شود که اصولاً چرا باید این مسئله مورد توجه قرارگیرد؟ اگر ما از همرنگی با جما عت و تحجر بیشتر از خلاقیت لذت می بریم ، اصلاً چرا باید چنین انتخابی صورت گیرد؟ بیشتر

روان شناسی گریه
منبع: روزنامه همشهری مورخ 26/2/89
 

 گریه تولد و مرگ آدمی رانشانه گذاری می کند. گریستن نخستین واکنش نوزادی است که متولّد می شود و فردی که از دنیا می رود واکنش ماتمی را در بازماندگان بر می انگیزد که با گریه همراه است . چرایی و چگونگی گریستن همواره یکی از رازهای پیچیدۀ زندگی انسان بوده است . گریه درزندگی و رشد افراد عملکردهای متفاوتی دارد و در همراهی با موقعیت های گوناگون اجتماعی و شرایط احساسی متغیر و گاه متضاد به چشم می خورد. به ندرت پیش می آید که کسی از روی افسردگی و اندوه بخندد ولی گریستن در هنگام شادی و خوشحالی غیر معمول نیست . ماباتعبیرات گوناگونی مانند اشک شادی ، اشک شوق ، اشک ماتم و اشک اندوه آشنائیم . همین سیمایه های متناقض است که شناخت گریه و گریستن را دشوار می کنند.

گریۀ نوزاد نوعی بیان و ابراز نیازهای اوست که در پاسخ به شرایط تشویق آفرین فیزیکی و احساسی روی می دهد. نوزادان درسه ماه اوّل زندگی بیشتر می گریند. درحقیقت گریۀ نوزاد موجب تحکیم پیوند او با حامی و نگهدارنده ای می شود که منبع تأمین تغذیه و نیازهای فیزیولوژیک و منشاء ارائۀ حمایت ها و مراقبت های لازم برای رشد نوزاد است . لذا گریستن دردوران نوزادی یک استراتژی انطباقی است و بخشی از نبرد انسان برای بقاء محسوب می شود.
وقوع گریستن درطول رشد انسان از نوزادی تا بلوغ منعکس کنندۀ بسیاری از حالت های احساسی اوست . فرد به دلایل مختلفی مانند اندوه ، مصیبت ، خشم ، درد ، شادی و لذّت می گرید. از لحاظ پزشکی گریستن نشانه ای از رنج جسمانی و استرس محسوب می شود و به عبارت دیگر علامتی از تشویش فیزیولوژیک و فشار روحی است . گفتیم که گریۀ نوزاد درخدمت تأمین نیازهای اوست امّا گریستن پس از نوزادی نیز ادامه می یابد و تالحظۀ مرگ آدمی را همراهی می کند ، پس باید اهداف دیگری را نیز برآورده سازد و فوایدی هم داشته باشد والا از لحاظ تکاملی ادامۀ آن توجیه پذیر نبود. بیشتر

تقدیرگرایی
منبع : روزنامه شرق شماره 1018 پنجشنبه 31 تیر 1389
 

شناخت گذشته ، حال و آینده ی انسان بدون توجه به یکی از بنیادی ترین مفاهیم زندگی او یعنی تقدیر یا سرنوشت که درتقدیرگرایی نمایان می شود ، امکان پذیرنیست. به عبارت دیگر توجه به تقدیرگرایی راهی برای شناسایی وجود انسان است . تقدیرمفهومی رمزآلود و فرابشری است که از یک سو مرکز ثقل وجود آدمی را به لامکانی لایتناهی منتقل می کند تا بار مسئولیت را از دوش او بردارد و اورا سبکبارسازد و از سوی دیگر همچون قفسی تنگ اورادرحصاری محدود محبوس می کند و وجودش را درهم می فشرد. ودرنهایت زندگی چه با اعتقاد به تقدیر و چه بدون آن مثل همیشه با صعوبت و دشواری ادامه خواهد یافت.
فرضی باطل برآن است که انسان تقدیرگرای مقـیّد که با خاطری آسوده تسلیم سرنوشت می شود کمتر به اضطراب ، تشویش ، شک و تردید مبتلا می گردد ، امّا انسان مدرن درعین حال که خود را از قید و بندهای جامعۀ سنتّی آزاد می کند از آن روکه مسیر زندگی از قبل تعیین شده ای درپیش رو ندارد با دشواری انتخاب در زندگی و مسئولیت ناشی از این انتخاب روبرو و دستخوش اضطراب و نگرانی خواهد شد.
بطلان این فرض با توجه به دلایل چندی قابل بحث است . از جمله آن که اولاً تقدیرگرایی با آن که کمرنگ شده ولی از میان نرفته است و درجامعه مدرن نیز به چشم می خورد و حتی اشکال جدیدی مانند تقدیرگرایی بیولوژیک یا ژنتیک به وجود آمده است . ثانیاً تقدیرگرایی محصول یکی از چالش های بنیادی میان مسئولیت پذیری و مسئولیت گریزی درنهاد آدمی است که تا حلّ نشود دراشکال مبّدل وجود خواهد داشت . ثالثاً تقدیرگرایی که گاه ازآن تحت عنوان ایدئولوژی محرومان نام برده می شود بیشتر ازآن که یک روش زندگی شخصی و فردی باشد مابه ازاء درونی شده ی سلطه ی اجتماعی است و ریشه درساختار نظمی اجتماعی دارد که انتظار رهایی بخش بودن آن نظم نابجاست .
تقدیرگرایی درقلمرو فلسفه آموزه ای است که براساس آن تمام رویدادها و اعمال در انقیاد و استیلای تقدیر یا سرنوشت قرار دارند. دراین گرایش ارادۀ آزاد نقشی ندارد. براساس تقدیرگرایی تاریخ تنها در یک روال ممکن و از پیش تعیین شده حرکت می کند و اعمال همواره به یک پایان اجتناب ناپذیر و همیشگی    می انجامد .لذا پذیرش این حتمیّت یا گریز ناپذیری از مقاومت دربرابر آن مناسب تر است .
ازلحاظ فلسفی تقدیرگرایی (fatalism) با مفاهیمی مانند جبرگرایی (determinism) ، شکست باوری (defeatism) و قضا و قدر (predestination)   تفاوت دارد که برای درک این تفاوت ها باید به متون فلسفی مراجعه کرد.دراین جا تنها درمقایسه ی جبر باوری و تقدیرگرایی باید گفت ازدید جبر باوران آینده از پیش تعیین شده است ولی اعمال آدمی به عنوان بخشی از علیّت آینده برآن موثراند. به عبارت دیگر آنان معتقدند که آینده به خاطر اصل علیّت مطلق تثبیت شده است حال آن که تقدیرگرایان بدون توجه به علیّت آینده را محترم و گریز ناپذیر می دانند. بنابراین  برمبنای جبرگرایی اگر گذشته متفاوت باشد ، حال و آینده نیز تفاوت خواهند داشت . ولی از نظر تقدیرگرایان چنین بحثی اصلاً مطرح نیست زیرا گذشته ای جز آن چه روی داده نمی توانسته وجود داشته باشد . علاوه برآن در دیدگاه جبرباوران برخلاف تقدیرگرایان تسلیم در برابر سرنوشت مورد تأکید قرار نمی گیرد. بیشتر

خودکشی
منبع: سایت http://www.khabaronline.ir/guest-251.aspx
 

خودکشی سابقه ای دیرینه در زندگی بشر داشته است. حداقل از زمانی که با تاریخ مکتوب روبرو هستیم به ردپای خودکشی در دوره های باستانی بر می خوریم. احتمالاً از لحاظ زمانی دیگر کشی بر خودکشی تقدم داشته است. شاید در ابتدا ارزش های فرهنگی و اجتماعی خودکشی را تجویز می کرده اند. در میان اسکیموها سالمندان وقتی احساس می کردند که به صورت باری برای خانواده و قبیله در آمده اند، دست به خودکشی می زدند. در جوامع هندو نیز زنان به دنبال همسر خودکشی می کردند و هنوز هم می کنند. بنابراین قابل تصور است که خودکشی با مفهومی که امروزه پیدا کرده دیرتر وارد زندگی بشر شده است.
 از نظر ادیان الهی خودکشی عصیانی بر علیه اراده خداوند، حرمت انسان و همنوایی جامعه محسوب می شود و ممنوع است. اما در برخی از مذاهب بدوی رویکرد متفاوتی به چشم می خورد. مثلاً خودکشی مذهبی در میان گلی ها و ژرمن ها شایع بود. در هند نیز گاه شیفتگان نیروانا در جشن های مذهبی دست به خودکشی می زدند. در قلمرو فلسفه نیز گرایش مسلط در تمام اعصار محکومیت و ممنوعیت آن بوده است. هرچند که خودکشی در میان فلاسفه نیز طرفدارانی داشته است. مثلاً گفته می شود دیوژن معروف با حبس کردن نفس زندگی خویش را پایان داد و دموکرتیوس با امتناع از خوردن و آشامیدن و به قول امروزی ها اعتصاب غذا از دنیا رفت.
 پژوهش های علمی در مورد خودکشی از اوایل قرن نوزدهم آغاز شد و خودکشی شناسی به عنوان شاخه ای از علوم رفتاری در اوایل قرن بیستم ظاهر شد. در تبیین خودکشی همواره نظریه های روانی و اجتماعی در مقابل هم قرار داشته اند که گروه اول خودکشی را نشانه وجود بیماری روانی و گروه دوم آن را حاصل عوامل اجتماعی، روانی، تربیتی و خانوادگی به شمار می آورند.
 اصولاً باید خودکشی موفق را که منجر به نابودی فرد می شود از اقدام به خودکشی متفاوت دانست. هرچند رابطه مستقیمی میان آنها وجود دارد اما مطالعات بر تفاوت های عمده میان آن دو تأکید می کنند. در همین حال افکار خودکشی پدیده ای بسیار شایع تر از هر دو حالت فوق است. گفته می شود انسانی وجود ندارد که حداقل یک بار در زندگی به فکر خودکشی نیفتاده باشد. آرزوی مرگ خویش از آن هم شایع تر است. نیچه بر آن است که ً فکر خودکشی آرام بخشی قوی است، با آن می توان بسی شب های بد را به خوبی گذراند.ً به هرحال نمی توان گفت که فکر خودکشی در ذهن هر کس به خودکشی می انجامد، اما بی تردید کسانی که با خودکشی از دنیا رفته اند داستانشان از یک فکر شروع شده وآنگاه به اقدام به خودکشی دست زده اند و بالاخره خودکشی کامل انجام داده اند.
 آمار خودکشی همیشه با ابهامات زیادی همراه است. به خصوص که این آمار در مناطق جغرافیایی مختلف و کشورهای گوناگون متفاوت است. بیشترین میزان خودکشی در ژاپن گزارش شده است. شیوه انجام خودکشی نیز بسیار متنوع است. اصولاً شیوه های خشونت بار در مردان بیشتر به چشم می خورد ولی در کل تمایل به استفاده از داروها برای نابود کردن خود روز به روز بیشتر شده است. بیشتر

واکنش ماتم
منبع:سایت http://www.khabaronline.ir/guest-251.aspx

    

 

گردش  آسمان   دایره وار                               گاه  آرد خزان و  گاه  بهار
دیده ای را زند ز انده نیش                              جگری را خلد زمرگی خوار

                                                                     (مسعود سعد سلمان)

 مرگ افراد مورد علاقه از دردناک ترین تجربه های زندگی است و منجر به بروز حالتی در بازماندگان می شود که آن را واکنش ماتم می نامند. این واکنش تأثیرات متنوعی بر زندگی بازمانده دارد و دامنه وسیعی از احساس ها، تجربه های جسمانی، رفتارها و حالت های ذهنی را در بر می گیرد. مرگ عزیزان یکی از عوامل اصلی بروز استرس است و در پژوهش ها اکثراً مرگ عضوی از اعضا‌‌ء خانواده از مهم ترین علل بروز ترس و اضطراب دانسته شده است. رفع ماتم یا پشت سر گذاشتن آن نیازمند گذشت زمان و طی مراحلی است که در طول آن ها فرد باید حالت های درونی خود را به طور کامل و آزادانه ابراز و بیان کند.
 در روان شناسی ماتم و کاربرد اصطلاحات آن باید از یک سو میان ماتم، داغدیدگی و عزاداری تفاوت قائل شد و از سوی دیگر به تمایز میان ماتم بهنجار و ماتم نا بهنجار توجه داشت.
 اصولاً در برابر هر فقدانی ماتمی وجود دارد و از دست دادن هر چیز مورد علاقه ای موجب بروز ماتم می شود. اما واکنش ماتم به طور مشخص در برابر فقدان عزیزی از دست رفته ایجاد می شود که در شکل بهنجار خود پس از طی زمانی مشخص و بروز حالت هایی شناخته شده رفع می شود و فرد مجدداً به زندگی باز می گردد و فعالیت هایش را از سر می گیرد.  تظاهرات واکنش ماتم بهنجار در چهار گروه احساسات، احساس های جسمانی، حالت های ذهنی و رفتارها طبقه بندی می شوند. احساسات شایع عبارتند از غمگینی، خشم، اضطراب، تنهایی، خستگی، شوک، بی یاوری، رهایی و تسکین. احساس های جسمانی شایع در میان تمام اندام ها و اعضاء بدن دیده می شود مانند احساس فشار در گلو یا سینه، فقدان نیرو، ضعف عضلات، خشکی دهان و … حالت های ذهنی که گاه ثابت و پایدار و گاه زودگذر و ناپایدارند عبارتند از: ناباوری، گیجی اشتغال ذهنی با افکار مربوط به متوفی، احساس حضور او و توهمات به صورت دیدن متوفی یاشنیدن صدای او و بالاخره رفتارهای شایعی که در دوره ماتم زدگی به چشم می خورد از این قرارند: اختلال خواب، اختلال اشتها، وازدگی اجتماعی، رویاهای مربوط به متوفی، آه کشیدن و گریستن و جستجو و فراخواندن فرد از دست رفته. بیشتر

عشق ۲
منبع: سایت http://www.khabaronline.ir/guest-251.aspx
 
عشق های رمانتیک و رفیقانه

وقتی از عشق صحبت می شود ذهن اکثر افرادمتوجه عشق رمانتیک می شود که تم اصلی بسیاری از اشعار،  داستان ها، رمان ها، فیلم های تلویزیونی و سینمایی راتشکیل می دهد.عشق رمانتیک همان تجربهً شیرینی است که اکثر افراد در زندگی شخصی خود تجربه کرده اند و وقتی از آن یاد می کنند آه می کشند و هر اندازه هم که بدفرجام بوده باشد باز آن را قابل مقایسه با سایر تجربیات زندگی نمی دانند. وقتی پای عشق رمانتیک در میان می آید عشقی سرشار از احساسات و سوزو گداز به ذهن متبادر می شود. این تاکید بر وجه احساسی همان چیزی است که در ادبیات رمانتیک هم مطرح می شود و در شکل مبالغه شده آن به صورت سانتی مانتالیسم عرض اندام می کند.  وجه احساسی تظاهری از همان شور و تمنا و هیجان عاشقانه است که عشق رمانتیک را پرسوز و گداز می کنند. در عین حال وقتی از وجه احساسی گفتگو می کنیم طبعاً پای جذابیت جنسی نیز به میان می آید که یکی از اجزاء شاخصه عشق رمانتیک است که با جذابیت و برانگیختگی رابطه دارد.
باید دانست که جذابیت ریشه در برانگیختگی فیزیولوژیک دارد. عاشق همیشه این احساس را دارد که حضور محبوب موجب برانگیختگی او می شود. به عبارت دیگر عشق رمانتیک هنگامی به وجود می آید یا شدت می یابد که احساسات مربوط به برانگیختگی جسمانی و فیزیولوژیک به حضور یک فرد جذاب و مورد علاقه نسبت داده شود. جالب است بدانید که یک پژوهشگر به نام لیبوویتس (Liebowitz) مدعی کشف ماده ای در بدن است که در ایجاد شور و هیجان یا سوزو گداز عاشقانه نقش دارد. به عبارت دیگر او معتقد است شور و هیجانی که در عشق رمانتیک به چشم می خورد دارای بنیاد و مبنای شیمیایی است. او می گوید انسان هنگامی شور و هیجان عاشقانه را تجربه می کند که بدن او میزان بالای فنیل اتیل آمین (phenylethylamine) تولید کند. فنیل اتیل آمین ماده ای شبیه داروی محرک آمفتامین(amphetamine)  است و مانند این دارو دارای اثرات بالا برنده خلق و انرژی است.
پس می توان گفت که به طور کلی شور و هیجان رمانتیک شکلی از برانگیختگی جسمانی محسوب می شود که نقش مهمی را در بروز عشق بازی می کند. از سوی دیگر نیز افت احساسی که به دنبال پایان یک عشق رمانتیک به وجود می آید شبیه خمودگی، دلمردگی و یاسی است که بر اثر قطع مصرف آمفتامین ها حادث می شود. بنابراین یکی از وجوه عشق رمانتیک سرخوشی و نشاطی است که برانگیختگی بالای جسمانی ایجاد می کند. چنان که قبلاً گفتیم رویدادهای جانبی گوناگونی هم که موجب ایجاد هیجان و برانگیختگی احساسی می شوند بدون آن که ارتباطی با عشق رمانتیک داشته باشند، احساس عشق نسبت به محبوب را افزایش می دهند. به عبارت دیگر هنگام وجود یک رابطه رمانتیک، وجود هیجان از منابع دیگر نیز بر شدت آتش عشق می افزاید.  همراهی عشّاق در میدان های ورزشی یا کنسرت های پر طرفدار امروزی باعث برانگیختگی احساسی از منابعی دیگر می شود که به نحوی غیرمستقیم پیوند عاشقانه میان آنان را پر رنگ تر می کند.
  در اینجا لازم است که از نقش فکر در رابطه رمانتیک نیز سخنی بگوییم. درست است که در عشق رمانتیک وجه احساسی شناخته شده و برجسته است ولی نباید اندیشید که تفکر و منطق در این نوع عشق نقشی ندارند. نقش فکر در عشق رمانتیک از جهات مختلف مطرح می شود که تنها یکی از این جهات رابطه میان فکر و برانگیختگی است. نوع فکری که عشاق درباره یک دیگر دارند با فکری که درباره سایر دوستان می کنند کاملاً متفاوت است. یکی از تم های فکری که در این نوع رابطه دیده می شود همان صمیمیت و نزدیکی است که به عنوان یکی از ارکان نظریه مثلث عشق مطرح و تعریف شد. اصولاً رمانس یا ماجرای عاشقانه با صداقت یا گشاده رویی، ارتباط باز و اعتماد مشخص می شود. تم دیگری که در افکار مربوط به عشق رمانتیک مشاهده می شود دلبستگی یا تعلق محتاجانه یا نیازمندانه است. تعلق از اشتیاق برای تماس و مجاورت با محبوب حکایت می کند. تم یا مایه سومی که مطرح می شود توجه و مراقبتی است که نسبت به محبوب در افکار وجود دارد و به شکل رفتار توام با توجه خود را نشان می دهد. عاشق نسبت به آسایش، بهبودی و شادی معشوق توجه نشان می دهد و سعی می کند موجبات تحقق این حالت ها را فراهم سازد. بیشتر

عشق ۱
منبع: سایت http://www.khabaronline.ir/guest-251.aspx
مقدمه ای بر روان شناسی عشق

می گویند عشق آمدنی بود نه آموختنی. می گوییم خیر، عشق هم مانند هر پدیده دیگری در زندگی می تواند و باید مورد شناسایی و ارزیابی قرار گیرد. می گویند عشق کور است. می گوئیم عشق کور نیست. ما کوریم که نمی توانیم شکل کاذب آن را از نوع واقعی تشخیص دهیم چون دانشی در این باره کسب نکرده ایم و آنقدر از عشق بی اطلاعیم که وقتی به سراغمان آمد راه حفظ و نگهداری آن را بلد نیستیم.
به هر حال عشق ورزیدن هم سبکی دارد و فنی و تکنیکی و تاکتیکی. ابعاد، انواع، عناصر و محتوی تشکیل دهنده عشق قابل بررسی و طبقه بندی است. چه بهتر که این رموز و فنون را یاد بگیریم تا دل نبندیم به آن که شایستگی  دلبندی ما را ندارد و در کنار خود حفظ کنیم آن را که شایسته ترین همسفر ماست و از روی غفلت و نا آگاهی و نادانی او را از خود نرانیم. برخلاف آن که می گویند عشق گوهری زیبا نیست که وقتی مالک آن شدی به سرمنزل مقصود رسیده باشی و آن را به حال خود رها کنی. عشق بذری و نهالی است که با دو دست کاشته می شود و وقتی کاشته شد عاشق و معشوق هر دو باید در حفظ آن بکوشند تا ببالد و رشد کند وگرنه پژمرده و زرد می شود و می میرد.
وقتی از عشق می گوئیم به عشق زمینی میان زن و مرد نظر داریم که موضوع و مسئله زندگی روزمره زمینیان است و با عشق عرفانی و مثالی و داستانی کاری نداریم. عشق زمینی از چالش های مهم زندگی اکثر افراد است. اگر مبنای درستی نداشته باشد و به ازدواج بیانجامد داستان ملال آور یا فاجعه آمیزی را رقم خواهد زد. و اگر به وصل نیانجامد مایه درد و رنج است. تاسف انگیز ترین حاصل نهایی غفلت و نادانی افراد که به شکست و زوال عشق منتهی می شود، انکار و نفی این تجربه انسانی است تا آن جا که بالاخره پس از همه فراز و نشیب ها اکثر افراد به این نتیجه می رسند که عشق اصلاََ وجود ندارد یا دروغ است و این یعنی از دست دادن ایمان و اعتقاد به زندگی و نتیجه پایان واقعی قصه هستی درونی یک فرد. این یعنی  نزیستن و سپری کردن بقیه عمر در زمستانی عاطفی که سرانجام با ظلمات مرگ پایان می یابد.
به هر حال در این میانه روان شناسی هم حرفی دارد و داستانی که اگر آن را بخوانیم و بدانیم و تمرین و تجربه کنیم بهتر عاشق می شویم، شایسته تر زندگی می کنیم، با تدبیر بیشتر عشق خود را حفظ می کنیم و درصورت نیاز پخته تر و بالغانه تر پایان آن را می پذیریم و به راه خود ادامه می دهیم.
عشق رمانتیک که این همه درباره آن فیلم ، داستان و ترانه ساخته شده و می شود و از نظر بعضی ها شرط لازم برای ازدواج است، به معنای امروزی آن از سابقه ای طولانی در تاریخ بشر برخوردار نیست. از قرن هفدهم و هجدهم است که کم کم  سروکله این عشق در زندگی انسان ها پیدا می شود و اهمیت می یابد. حتی امروزه هم این فرض که عشق باید حتماَ در پیوند با ازدواج باشد استثناء است نه قاعده. معهذا عشق رمانتیک رویدادی است که به هرحال در زندگی بسیاری از آدم ها تجربه می شود حتی اگر به ازدواج منجر نگردد. عشق همیشه یک راز بوده، هست و خواهد بود. معهذا انسان کوشیده است تا در قلمروهای گوناگون شعر، هنر، ادبیات و علوم به شناخت و تجزیه و تحلیل آن نائل شود. روان شناسی عشق هم عرصه ای است که می تواند مورد توجه قرار گیرد و یافته های آن در زندگی روزمره ما کاربرد داشته باشد.
عشق یک حالت عاطفی شدید شامل جذبه و کشش، شوق جنسی و توجه عمیق نسبت به دیگری است. عشق به هرحال دارای یک مبنای مادی یا فیزیولوژیک و زیست شناختی است. غرایز جنسی رفتارهای جفت جویانه را شکل می دهند و عشق حاصل نهایی این رفتارهاست. بی دلیل نیست که عشق به معنای مورد نظر، پس از بلوغ جنسی رخ می نماید. اما از آن جا که هر امر معنوی دارای یک پایه مادی و طبیعی است و هر امر مادی نیز حاصل تکامل و بسط معنوی است، عشق بر مبنایی طبیعی آغاز می شود اما می تواند به درجه ای از کمال برسد که با هر تجربه معنوی انسانی دیگر قابل مقایسه باشد. بیشتر

روانشناسی خنده
منبع: روزنامه همشهری   مورخ: 31/1/89
بد و نیک هردو ز یزدان بود     لب مرد باید که خندان بود  (فردوسی)
 
در زندگی روزمره ی ما کمتر روزی است که بدون خنده سپری شود ، مگر در شرایط اندوهبار خاصی  مانند مرگ عزیزان یا مصیبت ها و فجایع عمومی و همگانی . خنده نشان دهنده ی شادی درونی انسان و لبخند بیانگر دوستی ، عشق و محبت است . خنده وخندیدن تنها به انسان و گونه ی هوموساپینس تعلـق دارد و درسایر حیوانات دیده نمی شود. حال آن که حیوانات هم مانند انسان دستخوش ترس ، نگرانی ، وحشت ، اضطراب ، افسردگی و سایر احساسات منفی می شوند و فشار روانی را حس می کنند. پس خنده یکی از وجوه ممیزه ی انسان از موجودات دیگر و موهبتی است که تنها به او اعطاء شده است . به عبارت بهتر خنده نوعی مکانیسم حفاظتی و ایمنی است که تنها بشر می تواند آن را برای حفظ سلامتی و بهروزی خود و ارتقاء آن به کار گیرد. لذا خندیدن ظرفیــتی  درونی است که باید از آن استفاده و سعی کنیم تا آن را افزایش دهیم . بیهوده نبوده است که در گذشته پادشاهان همیشه در دربار خود دلقکی داشتند تا اسباب انبساط خاطر آنان را فراهم کند.
خنده شامل مجموعه ای از هجاهای شبه آوایی کوتاه مانند ” ها ها ” یا ” هه هه ” و غیره است . این هجاها که بخشی از واژگان جهانی بشراند درتمام فرهنگ ها به کار می روند و قابل شناسایی هستند . به عبارت دیگر خنده زبان پنهانی و مشترک همۀ افراد جهان یعنی زبانی است که همه آن را می دانند .با وجود این ویژگی جهان شمول و همگانی پژوهش های اندکی درباب چرایی و چگونگی بروز خنده انجام شده و هدف ، معنا و اهمیـت آن مورد توجۀ کافی قرار نگرفته است . اغلب تصـور می شود خنده واکنشی مثبت نسبت به کمدی یا طنز است و یا تنها به عنوان پالایش دهندة خلقی عمل می کند. حال آن که خنده دراصل نوعی آوا سازی اجتماعی است که موجب پیوند افراد با یکدیگر می شود و واکنشی ناخود آگاهانه نسبت به نشانه های اجتماعی و زبان شناختی است. ما تقریباً همیشه به موقع و به جا می خندیم بدون آن که آگاهانه از انجام و ابراز آن مطلع باشیم . عدم وجود کنترل آگاهانه سبب  می شود خنده خودانگیخته، و قفه نیافته و سانسور نشده باشد. پس خنده تنها درگروهی از واکنش های آموخته شده خلاصه نمی شود بلکه رفتاری غریزی است که دربرنامه ریزی آن ژن ها دخالت دارند ودر تعاملات اجتماعی خود را نشان می دهد.
فرضیه های موجود دربارة خنده از وجوه گوناگون آن را مورد بررسی قرار می دهند . لبخند یکی از بازتاب های اولیۀ غریزی است که در نوزاد انسان مشاهده می شود. این لبخند بعدها درمسیر تکاملی فرد به خنده های بالغانه بدل می گردد. یکی از ویژگی های خنده مسری بودن و سرایت آن به دیگران است . خنده ، خنده می آورد و مقاومت ناپذیری در برابر آن ریشه در مکانیسم های عصب شناختی دارد. این احتمال توسط برخی از پژوهشگران مطرح شده است که انسان ها دارای یک ردیا ب شنوایی اختصاصی برای مغز هستند . به عبارت دیگر یک خنده یاب سمعی به صورت مدار عصبی درمغز موجود است که منحصراً به خنده پاسخ می دهد. از آن جا که خمیازه هم مانند خنده مسری است ،  ساز و کار مشابهی نیز درمورد آن مطرح شده است منتهی به صورت ردیابی که در حوزۀ دیداری عمل می کند و با تحریک بینایی فعال می شود . خنده یاب های مغزی وقتی تحریک شوند مدارهای عصبی مولد خنده را فعال می کنند وخنده  ظاهر می شود. درتوضیح خنده از اثر نقطه گذاری (punctuation effect) هم یاد می‌شود که اشاره به آن دارد که خندیدن تقریباً به طور انحصاری هنگامی رخ می دهد که عبارت ها در گفتار قطع می شوند. این الگو نشان دهندة اولویت گفتار و سخن گفتن برخنده است.
بیشتر
روان شناسی ریا
منبع: روزنامه شرق 6 خرداد سال 1389

ای درونت برهنه از تقوی         کز برون جامۀ ریا داری   (سعدی)

جهان سرشارازفریب است تا جایی که بعضی حتی خود آن را سرابی بیش نمی دانند . شاید بتوان تصور کرد که فریبکاری از نخستین روزهای حضور بشر بر زمین او را همراهی کرده وگاه از لحاظ تکاملی نقش حفاظتی نیز داشته است . امّا ریاکاری به عنوان پدیده ای پیچیده متأخر تر از آن است و داستانی متفاوت دارد.
ریا و ریاکاری که هردو از بار معنایی منفی برخوردارند از دیرباز در مذاهب ، فرهنگ ها ، مکاتب  فلسفی  و نگرش های اخلاقی  مذموم دانسته شده اند.درانجیل عیسی مسیح از ریاکاری فریسیان یاد می کند. درمتون بودایی فردی که ظاهری پارسا دارد ولی درباطن پیرو امیال درونی خودست ریاکار خوانده      می شود. دراسلام تعبیرهای نفاق و منافق درمورد کسی به کارمی رود که خود را مؤمن ، معتقد و صلح آفرین می داند و می پندارد که خدا و دیگران را می فریبد ولی دراصل خود را فریب می دهد.
معادل انگلیسی ریاکاری hypocrisy  ازواژه ای یونانی به معنی ادا، تظاهر وتزویر گرفته شده و ریشه ی تمام مشتقات آن به مفاهیم قضاوت و ارزیابی باز می گردد. ریاکار دریونان باستان اصطلاحی تکنیکی بوده که گاه برای هنرپیشه هایی که درصحنه ایفای نقش می کردند به کار می رفت . دموستن خطیب معروف و افسانه ای یونان لفظ ریاکار را درمورد رقیب خود اسکینز(Aeschines ) که خطیبی توانا بود به کار      می برد. اسکینز قبل از حضور درعرصۀ سیاست هنرپیشه ای بود که به زعم دموستن مهارت او در تقلید نقش دیگران جایگاه وی را به عنوان یک سیاستمدار زیر سئوال می برد واورا غیر قابل اعتماد می نمود. بیشتر

روان شناسی نه
منبع: روزنامه همشهری 2/3/89
 

انسان ها به مناسبت زندگی در بافت جامعه درمعرض انواع گوناگون روابط اجتماعی و روابط بین فردی قرار می گیرند. این روابط باید به نوعی مدیریت شوند که سالم ، سازنده ، و انطباقی باشند تا موجبات رشد و ارتقاء افراد  فراهم گردد.
اعمال مدیریت صحیح و کارآمد روابط مستلزم برخورداری از دانش ، آگاهی و مهارت هایی است که افراد با استفاده از آن ها می توانند روابط بین فردی و اجتماعی خود را به نحوی مؤثر سازمان دهند. مهم ترین مهارت های مورد نیاز عبارتند از : مهارت خود آگاهی ، مهارت مقابله با احساسا ت ، مهارت تصمیم گیری ، مهارت تفکّر نقّادانه  ، مهارت حل مسئله و مهارت مطالبه گری یا جسارت Assertiveness).
جسارت یا مهارت مطالبه گری که در متون روان شناسی و روانپزشکی قاطعیت، جرئت مندی یا جرئت ورزی نیز گفته می شود ، توانایی ابراز مستقیم ، آشکار و صادقانۀ احساسات ، افکار و نیازهای فرداست به نحوی که بدون تضییع حقوق دیگران منجربه حفظ و دفاع از حقوق خود شود. جسارت و مطالبه گری یکی از عوامل مهم تنظیم و تعادل بخشیدن به تعاملات انسانی است که امکان دستیابی به روابط صادقانه ، صمیمانه و دوستانه و درنتیجه موفقیت را بیشتر می کند و اعتماد به نفس را می افزاید.
معمولاً رفتارهای اجتماعی را به سه گروه جسورانه ، منفعلانه و پرخاشگرانه تقسیم می کنند. البته این تقسیم بندی برای سهولت فهم مطلب صورت می گیرد و گرنه رفتارهای اجتماعی بسیارپیچیده تر و    متنوع تر هستند . دررفتار پرخاشگرانه فرد با توسّل به خشونت و انواع گوناگون پرخاشگری مقاصد و نیازهای خود را ابراز و سعی می کند با تجاوز به حقوق دیگران خواسته خود را مرتفع سازد یا حق خود را بگیرد. دررفتار منفعلانه فرد با انفعال ، سکوت و تسلیم در برابر دیگران واکنش نشان می دهد و از ابراز حالات ، احساسات و نیازهای خود باز می ماند و اجازه می دهد تا حقوق او توسط دیگران پایمال شود. با رجوع به این تعاریف مشخص است که رفتار جسورانه ، مطالبه گرایانه یا قاطعانه تنها رویکرد سالم ، انطباقی و سازنده ای است که باید در روابط بین فردی و انسانی اعمال شود. انواع رفتار مطالبه گرانه عبارتند از بیان جسورانه ، درخواست جسورانه و رد جسورانه و قاطعانه یا توانایی نه گفتن که موضوع اصلی این نوشتار است .
در رد جسورانه هنگامی که از فرد درخواستی می شود که به هر دلیل مایل به پذیرش آن نیست ، او باید بتواند آن را با سادگی ، صداقت ، صراحت و آشکارا رد کند بدون آن که دستخوش احساسات و افکار منفی شود و نه گفتن را حّق خود بداند. هرکس حق دارد به خود احترام بگذارد ، دارای نظرات و عقاید شخصی باشد و آن ها را بیان کند. اولویت ها و انتخاب های خود را دنبال کند ، به دیگران بگوید مایل است چه رفتاری با او داشته باشند و درقبال چیزی که می دهد چیزی را درخواست کند . پس ما حقّ داریم که نه بگوییم بدون آن که دچار احساس گناه ، خشم یا شرم شویم و احساس خوبی هم دربارۀ نه گفتن خود داشته باشیم . درحقیقت اگر حق نه گفتن را از افراد بگیریم  آن ها را از حق اظهار نظر محروم و انتخاب های آنان را محدود کرده ایم. بیشتر